پارت ۳۳ : جیمین : خب نباید به چیزی که متعلق به منه نگا کن
پارت ۳۳ : جیمین : خب نباید به چیزی که متعلق به منه نگا کنه .
با این حرفش تعجب کردم و هیچی نگفتم که لباشو گذاشت رو لبام و بعد از بیست ثانیه شروع به اروم مکیدن لبام کرد . تنها فقط همراهیش میکردم که محکم تر لبام و مکید .
زبونشو داخل دهنم کرد و مچ دست چپمو ول کرد . برای اولین بار زبونش به زبونم برخورد کرد که سرمو عقب بردم و زبونمو عقب کشیدم ولی اون ادامه داد و زبونشو دور زبونم میکشید .
از لبام جدا شد و همزمان زبونشو روی لب پایینم کشید و رفت سمت گردنم و اروم مک میزد . ترقوه ای که بیرون بود و مارک میکرد و لیس میزد . ناله تحریک کننده ای کشیدم که سرشو بالا اورد و تو چشمام زل زد .
ملاحاظه میکرد .
بعد دو ثانیه چشماشو بست و سرشو بالا اورد و گفت : دلم واسه این حس لعنتی تنگ شده بود .
دوباره چشماشو باز کرد و نگام کرد و سرشو توی گردنم برد و نفسی گرفت و اروم گفت : من نمیتونم ، نایکا دیگه باید خودت جلومو بگیری تا مال من نشی ول کنت نیستم .
و بعد حرفش محکم گردنم و گاز گرفت و لیس زد .
ترقوه هامو مارک میکرد .
ناله هام شبیه به جیغ زدن شده بودن . گردنمو کبود کرده بود و خواست دکمه لباسامو باز کنه که دستامو روی شونه هاش گذاشتم و به عقب هولش دادم .
رفت تو اتاق بعد پنج دقیقه بلند گفت : منتظرتم بیای بخوابیم .
منم بلدم اذیتش کنم . شلوارک سیاهمو پوشیدم و رفتم تو اتاق .
با دیدنم تعجب کرد .
میخوام تحت فشار بزارمش . کنارش دراز کشیدم و قبل هر فکری ازین دنیا رفتم .
( جیمین )
منم کنارش خوابیدم . صبح با بو کردن موهای نایکا بیدار شدم . روی شکم خوابیده بود و لباسش بالا اومده بود .
دست راستمو زیر لباسش برده بودم و روی کمرش گذاشته
بودم .
بیرونو نگا کردم . برف اومده بود .
نایکا باید اینو ببینه .
دست راستم و روی تمام قسمت پشتش دست کشیدم و بیدارش کردم . بلند شد و از پنجره بیرونو نگا کرد و گفتم : بیا بریم بیرون برف ببینیم .
سریع سمتم اومد و پرید بغلم و بعدش لباس پوشیدیم و رفتیم پایین و تو خیابون به برف ها نگا میکردیم . خوشحال بودم
( خودم )
هوا خاکستری بود برف میبارید و خیلی سرد بود .
یک پسر بچه ای بهم کیک داد و منم خوردم . به سمت جیمین گوله برف پرت کردم که اونم یک دونه گوله برف زد تو صورتم . بعد دو ساعت کلی خندیدن و برف بازی بغلش کردم و گفتم : دوست دارم جیمین .
محکم تر منو تو بغلش گرفت .
بعد از چند دقیقه رفتیم تو خونه . خونه گرم و اروم .
جیمین نزاشت کمکش کنم که غذا درست کنم و منم جلو بخاری دراز کشیدم که بخوابم .
حالم یک جوری بود دل درد کمی داشتم و حالت تهوع کمی داشتم .
سعی کردم تحملش کنم .
بلند شدم و رفتم لبه پنجره نشستم و پاهامو تو خودم جمع کردم تو حال .
بعد از ظهر بود و هوا خاکستری بود و دیگه برف نمیومد .
فصل ۲
با این حرفش تعجب کردم و هیچی نگفتم که لباشو گذاشت رو لبام و بعد از بیست ثانیه شروع به اروم مکیدن لبام کرد . تنها فقط همراهیش میکردم که محکم تر لبام و مکید .
زبونشو داخل دهنم کرد و مچ دست چپمو ول کرد . برای اولین بار زبونش به زبونم برخورد کرد که سرمو عقب بردم و زبونمو عقب کشیدم ولی اون ادامه داد و زبونشو دور زبونم میکشید .
از لبام جدا شد و همزمان زبونشو روی لب پایینم کشید و رفت سمت گردنم و اروم مک میزد . ترقوه ای که بیرون بود و مارک میکرد و لیس میزد . ناله تحریک کننده ای کشیدم که سرشو بالا اورد و تو چشمام زل زد .
ملاحاظه میکرد .
بعد دو ثانیه چشماشو بست و سرشو بالا اورد و گفت : دلم واسه این حس لعنتی تنگ شده بود .
دوباره چشماشو باز کرد و نگام کرد و سرشو توی گردنم برد و نفسی گرفت و اروم گفت : من نمیتونم ، نایکا دیگه باید خودت جلومو بگیری تا مال من نشی ول کنت نیستم .
و بعد حرفش محکم گردنم و گاز گرفت و لیس زد .
ترقوه هامو مارک میکرد .
ناله هام شبیه به جیغ زدن شده بودن . گردنمو کبود کرده بود و خواست دکمه لباسامو باز کنه که دستامو روی شونه هاش گذاشتم و به عقب هولش دادم .
رفت تو اتاق بعد پنج دقیقه بلند گفت : منتظرتم بیای بخوابیم .
منم بلدم اذیتش کنم . شلوارک سیاهمو پوشیدم و رفتم تو اتاق .
با دیدنم تعجب کرد .
میخوام تحت فشار بزارمش . کنارش دراز کشیدم و قبل هر فکری ازین دنیا رفتم .
( جیمین )
منم کنارش خوابیدم . صبح با بو کردن موهای نایکا بیدار شدم . روی شکم خوابیده بود و لباسش بالا اومده بود .
دست راستمو زیر لباسش برده بودم و روی کمرش گذاشته
بودم .
بیرونو نگا کردم . برف اومده بود .
نایکا باید اینو ببینه .
دست راستم و روی تمام قسمت پشتش دست کشیدم و بیدارش کردم . بلند شد و از پنجره بیرونو نگا کرد و گفتم : بیا بریم بیرون برف ببینیم .
سریع سمتم اومد و پرید بغلم و بعدش لباس پوشیدیم و رفتیم پایین و تو خیابون به برف ها نگا میکردیم . خوشحال بودم
( خودم )
هوا خاکستری بود برف میبارید و خیلی سرد بود .
یک پسر بچه ای بهم کیک داد و منم خوردم . به سمت جیمین گوله برف پرت کردم که اونم یک دونه گوله برف زد تو صورتم . بعد دو ساعت کلی خندیدن و برف بازی بغلش کردم و گفتم : دوست دارم جیمین .
محکم تر منو تو بغلش گرفت .
بعد از چند دقیقه رفتیم تو خونه . خونه گرم و اروم .
جیمین نزاشت کمکش کنم که غذا درست کنم و منم جلو بخاری دراز کشیدم که بخوابم .
حالم یک جوری بود دل درد کمی داشتم و حالت تهوع کمی داشتم .
سعی کردم تحملش کنم .
بلند شدم و رفتم لبه پنجره نشستم و پاهامو تو خودم جمع کردم تو حال .
بعد از ظهر بود و هوا خاکستری بود و دیگه برف نمیومد .
فصل ۲
۶۰.۶k
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.