پارت ۳۴ : خونه ساکت بود . به بیرون خیره بودم و داشتم به آ
پارت ۳۴ : خونه ساکت بود . به بیرون خیره بودم و داشتم به آدم هایی که روی زمین سفید راه میرفتن نگا میکردم .
نفسی بیرون دادم .
چشمام سنگین بود ولی دل دردم بی تابم کرده بود .
تو حال بودم و لبه پنجره بودم و جیمین بهم دید داشت .
سعی میکردم خوب بنظر بیام شک نکنه .
یک نفر با یک تیپ سیاه از اون ور خیابون به این ور داشت میومد . اخم هام تو هم رفت و پیشونیم و به پنجره تکیه دادم .
یعنی اینجا داره میاد .
اینکه جانگ کوکه . وای نه گردنم ):
تا فهمیدم جانگ کوکه از لبه پنجره اومدم پایین و گفتم : اوه اووووه جیمین .. جیمین : چیشده نایکا چیزی شده ؟؟؟ من : جیمین م من ...
با صدای در حرفم نصفه موند . جیمین فهمید و گفت : برو برو .
با سرعت رفتم تو اتاق و از تو کمدش یک لباس سفید یقه اسکی استین بلند پوشیدم که کبودی های گردنم پوشیده شه .
موهامو داشتم میبافتم که جانگ کوک صدام زد . رفتم بیرون که گفت : داشتی چیکار میکردی ؟؟؟ من : داشتم ... موهامو میبافتم .
شک کرده بود .
یک چیزی به جیمین داد و رفت .
بعد دو ثانیه گفت : لباس سفید بهت میاد من : ممنون اها جیمین میتونم برم حموم جیمین : اره حوله ام برات تو حموم گذاشتم اون سفیده من : ممنون .
رفتم حموم و حوله رو پوشیدم و اومدم بیرون . رفتم تو اتاق و شلوار سیاه و با یک لباس بافتنی یقه اسکی سبز لجنی استین بلند گشاد پوشیدم .
ساعت هشت و ربع بود .
پیام اومد .
اران مین تا بود .
( جیمین )
تو اشپزخونه بودم که با جیغ نایکا سریع رفتم پیشش .
گریع میکرد .
رفتم جلوش نشستم و گفتم : نایکا چیشده ؟؟چرا گریه میکنی؟؟؟ نگرانتم یکچیزی بگو ... نایکا : جیمین ولم کن تنهام بزار .
من از هیچی خبر نداشتم که گوشیشو روی تخت دیدم .
برداشتم و پیامی که باز بود و خوندم .
گوشیو رو زمین گذاشتم و گفتم : نایکا اروم باش میتونی باهام حرف بزنی و خالی کنی خودتو .
به چشمام زل زد و گفت : جیمین من از درون شکستم .... انیکا به شینتا گفته بهم تجاوز کنه اینو میفهمی ا اون خواهرم بود من : میدونم ولی نمیشه تنهایی باهاش کنار بیای میتونیم باهم حلش کنیم نایکا من هستم .. نایکا : بس کننن از وقتی که باهاتون اشنا شدم همه چی برام خراب شده .
با این حرفش اشک تو چشمام جمع شد و قلبم تو خودش مچاله شد .
تو حال خودش نبود . بلند شدم و از خونه زدم بیرون .
فقط یک لباس سیاه تنم بود تو اون هوا . هوای سرد که به صورتم خورد اشک هام ریخت .
( خودم )
دستامو تو موهام کردم و سرمو فشار میدادم . انیکا تو خواهرم بودی من احمق بهت اعتماد داشتم عوضی .
بعد ده دقیقه حرف زدن بلااخره یکم اروم شدم .
چرا اینقدر ساکته خونه . رفتم تو حال .
چراغ ها خاموش و هیچکس نبود . جیمین هیچ وقت بی خبر نمیره ... با استینم دست راستم اشکامو پاک کردم .
با صدای لرزان و گریه گفتم : ج جیمین .... جی جیمین ک کجایی ؟؟؟.
نفسی بیرون دادم .
چشمام سنگین بود ولی دل دردم بی تابم کرده بود .
تو حال بودم و لبه پنجره بودم و جیمین بهم دید داشت .
سعی میکردم خوب بنظر بیام شک نکنه .
یک نفر با یک تیپ سیاه از اون ور خیابون به این ور داشت میومد . اخم هام تو هم رفت و پیشونیم و به پنجره تکیه دادم .
یعنی اینجا داره میاد .
اینکه جانگ کوکه . وای نه گردنم ):
تا فهمیدم جانگ کوکه از لبه پنجره اومدم پایین و گفتم : اوه اووووه جیمین .. جیمین : چیشده نایکا چیزی شده ؟؟؟ من : جیمین م من ...
با صدای در حرفم نصفه موند . جیمین فهمید و گفت : برو برو .
با سرعت رفتم تو اتاق و از تو کمدش یک لباس سفید یقه اسکی استین بلند پوشیدم که کبودی های گردنم پوشیده شه .
موهامو داشتم میبافتم که جانگ کوک صدام زد . رفتم بیرون که گفت : داشتی چیکار میکردی ؟؟؟ من : داشتم ... موهامو میبافتم .
شک کرده بود .
یک چیزی به جیمین داد و رفت .
بعد دو ثانیه گفت : لباس سفید بهت میاد من : ممنون اها جیمین میتونم برم حموم جیمین : اره حوله ام برات تو حموم گذاشتم اون سفیده من : ممنون .
رفتم حموم و حوله رو پوشیدم و اومدم بیرون . رفتم تو اتاق و شلوار سیاه و با یک لباس بافتنی یقه اسکی سبز لجنی استین بلند گشاد پوشیدم .
ساعت هشت و ربع بود .
پیام اومد .
اران مین تا بود .
( جیمین )
تو اشپزخونه بودم که با جیغ نایکا سریع رفتم پیشش .
گریع میکرد .
رفتم جلوش نشستم و گفتم : نایکا چیشده ؟؟چرا گریه میکنی؟؟؟ نگرانتم یکچیزی بگو ... نایکا : جیمین ولم کن تنهام بزار .
من از هیچی خبر نداشتم که گوشیشو روی تخت دیدم .
برداشتم و پیامی که باز بود و خوندم .
گوشیو رو زمین گذاشتم و گفتم : نایکا اروم باش میتونی باهام حرف بزنی و خالی کنی خودتو .
به چشمام زل زد و گفت : جیمین من از درون شکستم .... انیکا به شینتا گفته بهم تجاوز کنه اینو میفهمی ا اون خواهرم بود من : میدونم ولی نمیشه تنهایی باهاش کنار بیای میتونیم باهم حلش کنیم نایکا من هستم .. نایکا : بس کننن از وقتی که باهاتون اشنا شدم همه چی برام خراب شده .
با این حرفش اشک تو چشمام جمع شد و قلبم تو خودش مچاله شد .
تو حال خودش نبود . بلند شدم و از خونه زدم بیرون .
فقط یک لباس سیاه تنم بود تو اون هوا . هوای سرد که به صورتم خورد اشک هام ریخت .
( خودم )
دستامو تو موهام کردم و سرمو فشار میدادم . انیکا تو خواهرم بودی من احمق بهت اعتماد داشتم عوضی .
بعد ده دقیقه حرف زدن بلااخره یکم اروم شدم .
چرا اینقدر ساکته خونه . رفتم تو حال .
چراغ ها خاموش و هیچکس نبود . جیمین هیچ وقت بی خبر نمیره ... با استینم دست راستم اشکامو پاک کردم .
با صدای لرزان و گریه گفتم : ج جیمین .... جی جیمین ک کجایی ؟؟؟.
۶۰.۵k
۲۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.