پارت ۳۱ : موهامو شستم و لباس سیاهی که گرفته بودم و پوشیدم
پارت ۳۱ : موهامو شستم و لباس سیاهی که گرفته بودم و پوشیدم و از حموم بیرون اومدم .
داشتم میرفتم تو اتاق که چشمم به جونگ کوک خورد که غرق تو گوشیش بود .
رفتم تو اتاقش و جلو ایینه نشستم و با موهام یکم ور رفتن که خشک شن .
بنظرت چی دیده اینقدر غرق گوشیشه ! یعنی اتفاقی براش افتاده ! نکنه ماجرای شینتا رو فهمیده .
سکوتش خیلی برام عجیب تو بود و پاشدم و از اتاقش بیرون اومدم و گفتم : جونگ کوک خوبی ؟ .
سرشو با تعجب و اخمی که کرده بود بالا اورد و بلند شد و گفت : بهت دوباره پیام داده من : کی چی جونگ کوک : شینتا.... دوباره بهت پیام داده و بهم نگفتی من : از بعداز ظهر به بعد پیام دادنش شروع شد و منم نگا نکردم .
اروم میومد جلو و قدم قدم عقب میرفتم و گفت : چرا بهم نگفتی دوباره بهت پیام میده من : چون اصلا مهم نیست .
با این حرفم سر جاش وایستاد و سرشو به سمت چپ و راست یکبار تکون داد و گفت : اره مهم نیست ولی باید بهم میگفتی .
دست راستشو روی شونه چپم کشید و رفت تو اتاقش . اروم رفتم تو اتاق دیگه ای و اونجا لبه پنجره نشستم و پاهامو تو خودم جمع کردم و به بیرون خیره شدم .
بدون اینکه تو دلم با خودم حرف بزنم سرمو به پنجره تکیه دادم و خوابم برد .
( جونگ کوک )
تو اتاق رو تخت دراز کشیده بودم و همش فکرم درگیر شینتا و نایکا بود .
میشد گفت الان یک ساعته ازش خبری نیست . بلند شدم و رفتم تو حال که نبود توی اتاقو نگا کردم .
لب پنجره نشسته بوده و خوابش برده بود . لبخندی زدم و رفتم نزدیکش و با دست چپم کمرشو گرفتم و با دست راستم پشت رون پاهاشو گرفتم و بلندش کردم و بردمش تو اتاقم و روی تخت گذاشتمش .
با دیدن چهره اش خوابم گرفت و کنارش دراز کشیدم و خوابیدم .
چشمامو باز کردم و به اطراف خیره شدم . ساعت هشت صبحه . رو تخت نشستم و چشمامو باز و بسته کردم که خواب از سرم بپره .
رفتم بیرون و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم و رفتم پیش نایکا .
بیدارش کردم و گفتم : نایکا پاشو باید بریم .... نایکا .
چشماشو باز کرد و رو تخت نشست . گیج بود ولی بلند شد و اومد تو ماشین نشوندمش و در خونه رو قفل کردم و سوار ماشین شدم و رفتیم .
( خودم )
رسیدیم به خونشون و من رفتم تو . فقط وی بودش . اروم اتاقارو نگا کردم و که به اتاق جیمین رسیدم . رو تختی خاکستری تیره و پتو سفید به هم ریخته .
رفتم سمت اتاق وی که دیدم خوابه . رفتم پیشش و خودمو
تو بغلش جا دادم که محکم منو گرفت . متوجه حضورم شد.
با صدای ارومی گفت : نایکا ... خودتی من : اره خودمم .
نفسی از توی گردنم گرفت و بوسه ای روی گردنم زد و
شروع کرد به نوازش کردن موهام .
خیلی عمیق داشت خوابم میبرد که دستش دور شکمم حلقه شد . اونم خوابش برد .
بدون گذشتن زمانی منم خوابم برد .
احساس کردم تو خواب یکی منو بیدار میکنه وایه همین چشمامو باز کردم .
فصل ۲
داشتم میرفتم تو اتاق که چشمم به جونگ کوک خورد که غرق تو گوشیش بود .
رفتم تو اتاقش و جلو ایینه نشستم و با موهام یکم ور رفتن که خشک شن .
بنظرت چی دیده اینقدر غرق گوشیشه ! یعنی اتفاقی براش افتاده ! نکنه ماجرای شینتا رو فهمیده .
سکوتش خیلی برام عجیب تو بود و پاشدم و از اتاقش بیرون اومدم و گفتم : جونگ کوک خوبی ؟ .
سرشو با تعجب و اخمی که کرده بود بالا اورد و بلند شد و گفت : بهت دوباره پیام داده من : کی چی جونگ کوک : شینتا.... دوباره بهت پیام داده و بهم نگفتی من : از بعداز ظهر به بعد پیام دادنش شروع شد و منم نگا نکردم .
اروم میومد جلو و قدم قدم عقب میرفتم و گفت : چرا بهم نگفتی دوباره بهت پیام میده من : چون اصلا مهم نیست .
با این حرفم سر جاش وایستاد و سرشو به سمت چپ و راست یکبار تکون داد و گفت : اره مهم نیست ولی باید بهم میگفتی .
دست راستشو روی شونه چپم کشید و رفت تو اتاقش . اروم رفتم تو اتاق دیگه ای و اونجا لبه پنجره نشستم و پاهامو تو خودم جمع کردم و به بیرون خیره شدم .
بدون اینکه تو دلم با خودم حرف بزنم سرمو به پنجره تکیه دادم و خوابم برد .
( جونگ کوک )
تو اتاق رو تخت دراز کشیده بودم و همش فکرم درگیر شینتا و نایکا بود .
میشد گفت الان یک ساعته ازش خبری نیست . بلند شدم و رفتم تو حال که نبود توی اتاقو نگا کردم .
لب پنجره نشسته بوده و خوابش برده بود . لبخندی زدم و رفتم نزدیکش و با دست چپم کمرشو گرفتم و با دست راستم پشت رون پاهاشو گرفتم و بلندش کردم و بردمش تو اتاقم و روی تخت گذاشتمش .
با دیدن چهره اش خوابم گرفت و کنارش دراز کشیدم و خوابیدم .
چشمامو باز کردم و به اطراف خیره شدم . ساعت هشت صبحه . رو تخت نشستم و چشمامو باز و بسته کردم که خواب از سرم بپره .
رفتم بیرون و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم و رفتم پیش نایکا .
بیدارش کردم و گفتم : نایکا پاشو باید بریم .... نایکا .
چشماشو باز کرد و رو تخت نشست . گیج بود ولی بلند شد و اومد تو ماشین نشوندمش و در خونه رو قفل کردم و سوار ماشین شدم و رفتیم .
( خودم )
رسیدیم به خونشون و من رفتم تو . فقط وی بودش . اروم اتاقارو نگا کردم و که به اتاق جیمین رسیدم . رو تختی خاکستری تیره و پتو سفید به هم ریخته .
رفتم سمت اتاق وی که دیدم خوابه . رفتم پیشش و خودمو
تو بغلش جا دادم که محکم منو گرفت . متوجه حضورم شد.
با صدای ارومی گفت : نایکا ... خودتی من : اره خودمم .
نفسی از توی گردنم گرفت و بوسه ای روی گردنم زد و
شروع کرد به نوازش کردن موهام .
خیلی عمیق داشت خوابم میبرد که دستش دور شکمم حلقه شد . اونم خوابش برد .
بدون گذشتن زمانی منم خوابم برد .
احساس کردم تو خواب یکی منو بیدار میکنه وایه همین چشمامو باز کردم .
فصل ۲
۸۱.۶k
۲۱ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.