پارت ۳۵ : رومو برگردوندم و خواستم برم تو اتاق که یک لحظه
پارت ۳۵ : رومو برگردوندم و خواستم برم تو اتاق که یک لحظه وایستادم .
حرفام بلند تو سرم خونده شد .
دوتا دستامو جلو دهنم گذاشتم . تنها جمله ای که گفتم .. من بهش چی گفتم ؟
قلبم محکم میزد و ترسیده بودم .
رفتم تو اتاق و گوشیمو برداشتم و زنگ زدم بهش ولی جواب نداد .
اروم گفتم : جیمین جواب بده من تنهام .
دوباره زنگ زدم ..جواب نداد دوباره زنگ زدم ..جواب نداد دوباره زنگ زدم .
الان ساعت ده و نیمه .
بیشتر از دو ساعته بهش زنگ میزنم ولی جواب نمیده .
دل دردم زیاد شده بود و حالت تهوع ام داشتم .
خیلی سریع ساعت دو و ربع شده بود و هنوز جواب نمیداد.
گریه میکردم . جوابب بدهههه لعنتی .
گوش چپم درد گرفته بود و داغ شده بود اینقدر که گوشی و روی گوشم میزاشتم .
دوباره زنگ زدم که جواب داد گفتم : جیمین چرا جواب نمیدی ؟؟؟ جیمین : برای چی باید جواب میدادم من : چرا منو تنها گذاشتی جیمین برگرد جیمین : اوه واقعا !! فکر نمیکردم که اینقدر مهم باشم که بود و نبودم برات فرقی ام بکنه کاش زودتر میگفتی از زندگیت میرفتم بیرون من : جیمییییییین با حرفات قلبمو نشکون من خیلی ناراحت و عصبانی بودم یکچیزی گفتم خواهش میکنم برگرد جیمین : آدما وقتی عصبانی میشن حقیقتو میگن ..... بهتره دیگه بهم زنگ نزنی من : من اشتباه کردم جیمین خواهش میکنم برگرد خونه ... جیمی.... .
حالت تهوع ام خیلی زیاد شد و حرفمو نگفتم . گوشی از دستم افتاد و رفتم تو دستشویی بالا اوردم .
دل دردم وحشتناک زیاد شده بود جوری که هیچ جوره اروم نمیگرفت .
بعد از بالا اوردم رفتم تو اتاق و گوشیو با دستای عرق سرد کرده ام برداشتم و گفتم : جی جیمین بر برگرد .
از درد زیاد دل دردم بیهوش شدم و روی زمین افتادم .
( جیمین )
گفتم : نایکاا حالت خوبه ؟؟؟؟چرا جواب نمیدی !! .
وقتی گوشی افتاد فقط سمت خونه حرکت کردم . با کدوم جرعت اون دختر رو تنها تو خونه ول کردم .
سریع رسیدم خونه . درو سریع باز کردم و رفتم تو اتاق .
رو زمین بیهوش افتاده بود .
سریع رو زمین نشستم و با دست چپم تکونش دادم و صداش زدم .
چشماشو باز کرد و دست راستشو جلو دهنش گذاشت سریع رفت تو دستشویی .
دنبالش رفتم . داشت بالا میاورد .
کنارش نشستم و گفتم : نایکا نفس عمیق بکش نایکا : جیمین.... من اشتباه کردم منو ببخش .
بعد حرفش دوباره بالا اورد . گفتم : فراموشش کن نایکا داری به خودت اسیب میزنی .
دستمو زیر گردن و پاهاش کردم و بلندش کردم تو اتاق بردمش رو تخت گذاشتمش .
ساعت چهار و نیم بامداد بود که بیشتر از نه بار رفت دستشویی بالا اورد .
نمیتونست از دل دردش بخوابه . روی تخت دراز کشیده بود . از چهره اش معلوم بود خوابش برده . بیش از حد نگرانش بودم .
لبه پنجره نشسته بودم و سرمو به دیوار تکیه داده بودم و بهش نگا میکردم که چشمام سنگین شد و داشت خوابم میبرد .
فصل ۲
حرفام بلند تو سرم خونده شد .
دوتا دستامو جلو دهنم گذاشتم . تنها جمله ای که گفتم .. من بهش چی گفتم ؟
قلبم محکم میزد و ترسیده بودم .
رفتم تو اتاق و گوشیمو برداشتم و زنگ زدم بهش ولی جواب نداد .
اروم گفتم : جیمین جواب بده من تنهام .
دوباره زنگ زدم ..جواب نداد دوباره زنگ زدم ..جواب نداد دوباره زنگ زدم .
الان ساعت ده و نیمه .
بیشتر از دو ساعته بهش زنگ میزنم ولی جواب نمیده .
دل دردم زیاد شده بود و حالت تهوع ام داشتم .
خیلی سریع ساعت دو و ربع شده بود و هنوز جواب نمیداد.
گریه میکردم . جوابب بدهههه لعنتی .
گوش چپم درد گرفته بود و داغ شده بود اینقدر که گوشی و روی گوشم میزاشتم .
دوباره زنگ زدم که جواب داد گفتم : جیمین چرا جواب نمیدی ؟؟؟ جیمین : برای چی باید جواب میدادم من : چرا منو تنها گذاشتی جیمین برگرد جیمین : اوه واقعا !! فکر نمیکردم که اینقدر مهم باشم که بود و نبودم برات فرقی ام بکنه کاش زودتر میگفتی از زندگیت میرفتم بیرون من : جیمییییییین با حرفات قلبمو نشکون من خیلی ناراحت و عصبانی بودم یکچیزی گفتم خواهش میکنم برگرد جیمین : آدما وقتی عصبانی میشن حقیقتو میگن ..... بهتره دیگه بهم زنگ نزنی من : من اشتباه کردم جیمین خواهش میکنم برگرد خونه ... جیمی.... .
حالت تهوع ام خیلی زیاد شد و حرفمو نگفتم . گوشی از دستم افتاد و رفتم تو دستشویی بالا اوردم .
دل دردم وحشتناک زیاد شده بود جوری که هیچ جوره اروم نمیگرفت .
بعد از بالا اوردم رفتم تو اتاق و گوشیو با دستای عرق سرد کرده ام برداشتم و گفتم : جی جیمین بر برگرد .
از درد زیاد دل دردم بیهوش شدم و روی زمین افتادم .
( جیمین )
گفتم : نایکاا حالت خوبه ؟؟؟؟چرا جواب نمیدی !! .
وقتی گوشی افتاد فقط سمت خونه حرکت کردم . با کدوم جرعت اون دختر رو تنها تو خونه ول کردم .
سریع رسیدم خونه . درو سریع باز کردم و رفتم تو اتاق .
رو زمین بیهوش افتاده بود .
سریع رو زمین نشستم و با دست چپم تکونش دادم و صداش زدم .
چشماشو باز کرد و دست راستشو جلو دهنش گذاشت سریع رفت تو دستشویی .
دنبالش رفتم . داشت بالا میاورد .
کنارش نشستم و گفتم : نایکا نفس عمیق بکش نایکا : جیمین.... من اشتباه کردم منو ببخش .
بعد حرفش دوباره بالا اورد . گفتم : فراموشش کن نایکا داری به خودت اسیب میزنی .
دستمو زیر گردن و پاهاش کردم و بلندش کردم تو اتاق بردمش رو تخت گذاشتمش .
ساعت چهار و نیم بامداد بود که بیشتر از نه بار رفت دستشویی بالا اورد .
نمیتونست از دل دردش بخوابه . روی تخت دراز کشیده بود . از چهره اش معلوم بود خوابش برده . بیش از حد نگرانش بودم .
لبه پنجره نشسته بودم و سرمو به دیوار تکیه داده بودم و بهش نگا میکردم که چشمام سنگین شد و داشت خوابم میبرد .
فصل ۲
۷۲.۸k
۲۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.