قدمهاش محکم و مطمئن بودن از قبل با جیمین هماهنگ کرده بود که خودش ...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌²¹"



قدم‌هاش محکم و مطمئن بودن. از قبل با جیمین هماهنگ کرده بود که خودش ماشینو بیاره، پس به یکی از بادیگاردها اشاره کرد تا ماشین رو برسونه دم در.

چند ثانیه بعد، ماشینی مشکی و براق جلوی در ایستاد. جونگ‌کوک بدون معطلی در رو باز کرد. هنوز بورا توی بغلش بود. مثل یه چیز قیمتی و شکننده.

با احتیاط گذاشتش روی صندلی، ولی دستش هنوز دور بدنش بود.
بعد، خم شد تا کمربندش رو ببنده.

صورتش نزدیک صورت بورا شد.
نفس‌های گرمش به پوست صورت بورا می‌خورد و بورا حس می‌کرد قلبش از قفسه‌ی سینه‌اش می‌خواد بزنه بیرون.

بی‌اختیار، فقط یه میلی‌متر، صورتش رو جلو آورد…
ولی سریع به خودش اومد.
چشماشو بست، نفسشو حبس کرد و عقب رفت. نمی‌خواست جونگ‌کوک متوجه شه.

اما...

جونگ‌کوک دید. همه‌چیو دید. اون تردید کوچیک، اون مکث لب‌ها، اون خجالتی که پشت پلک‌های بسته‌ی بورا قایم شده بود.
یه لبخند خاص و عمیق گوشه‌ی لبش نشست. از اون لبخندایی که انگار فقط یه نفر توی دنیا می‌تونه ببینتش و از خوشی خفه شه.

بورا که هنوز چشم‌هاش بسته بود، یه لحظه بعد حس کرد یه انرژی شیرین اطرافش پیچید. چشم باز کرد و دید اون لبخند رو.
محوش شد.
چند ثانیه نگاش کرد و بعد، با نارضایتی مصنوعی، پوفی کرد و گفت:

ـ «هی… نخند.»

جونگ‌کوک به آرومی سرش رو عقب برد، انگار از دستش گرفته باشن. ولی لحنش این‌بار دیگه سرد نبود. اون خشکی معروفش نرم شده بود. یه چیزی توش عوض شده بود.

ـ «نخندیدم لعنتی…»

بورا که هنوز اخم ملایم داشت ولی چشماش لبخند می‌زد گفت:

ـ «ولی من دیدم!»

جونگ‌کوک همون‌طور که در سمت بورا رو می‌بست و آماده می‌شد که خودش هم سوار بشه، با نیش‌خند خاصی گفت:

ـ «اشتباه دیدی.»

در رو محکم بست و دور ماشین چرخید تا پشت فرمون بشینه.
اما هنوز یه رگه از اون لبخند، گوشه‌ی لبش بود. لبخندی که مخصوص بورا بود… فقط برای اون.

ماشین با صدای نرمی توی جاده‌ی شبونه حرکت می‌کرد. سکوت توی فضای ماشین حاکم بود، تنها صدای آرام نفس‌های بورا که حالا سرش رو به شیشه تکیه داده بود و چشماش بسته شده بود، شنیده می‌شد.

اما ذهنش… هنوز بیدار بود.



ادامه دارد...!؟
دیدگاه ها (۰)

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌²²"تمام تنش، تمام اون بوسه‌ی ناگهانی، هنوز ...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌²³"پاش رو آروم‌تر روی پدال گذاشت.نه برای ای...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌²⁰"تا جونگ‌کوک خواست بورا رو زمین بذاره، زم...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌¹⁹"ذهن جونگ کوک هنوز توی اون لحظه‌ گیر کرده...

black flower(p,244)

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط