قلب من * فصل دوم * ( پارت شانزدهم )
قلب من * فصل دوم * ( پارت شانزدهم )
* ویو ا/ت*
داشتم همینجور نگاه بادیگارده میکردم که یهو سو هه جین صدام کرد.
سو هه جین: ا/ت....!
ا/ت : بله؟
سو هه جین: میگم، چیزی شده؟
ا/ت : چی؟ نه نه.....چیزی نیست!
سو هه جین: پس بیا بریم....داره دیر میشع!
ا/ت : باشه بیا بریم.....
باهاش تا ماشین رفتم و سوار شدیم.....
بغل من نشسته بود!
آره.....پسر خوش قیافه ایه! خیلی!
بهش میخوره پسره مهربونی باشه یا من اینجوری فکر میکنم!
ا/ت تو فقط چند ساعته داری میبینیش......
اصلا چرا دارم دربارش حرف میزنم؟!
همینجور با خودم فکر میکردم که رسیدیم.
از ماشین پیاده شدیم و وارد خونه شدیم.
( خونه ا/ت )
الونا : خب....امممم.....ا/ت میگم سو هه جین راهش خیلی دوره گفتیم که یه چند شب پیشت بمونه......مشکلی نیست که؟
ا/ت : اوه....نه.....اصلا! ( لبخند)
سو هه جین: خیلی ممنون.....
ا/ت : بفرما داخل.....
رفت تو.
مینگ جو : خیلی خب.....مراقب خودت باش.....ما میریم!
ا/ت : باشه، فعلا.....
الونا : فعلا!
در و بستم.
ا/ت : هوففف....سرم درد میکنه چقد ( زیر لب )
سو هه جین رفت حموم و منم لباس عوض کردم و آرایشم و پاک کردم.
بچه رو غذا دادم و جاشو عوض کردم و گذاشتم بخوابه.....
* بعد از خوردن غذا *
رفتم رو تخت.....
سو هه جین هم کنارم رو تخت خوابید.
یاد کوک افتادم!
خدای من......هی حالم بدتر میشد.
برای چیزای الکی.....
هرچیزی منو یاد کوک مینداخت!
نمیدونم چرا!
با هزار تا فکر و خیال بلاخره چشمام گرم شد و خوابم برد.
* صبح *
از خواب پاشدم.
تا چشمام و باز کردم یهو دیدم صورت سو هه جین تو دهنمههه!
خیلی بههم نزدیک بودیم!
یاخداااا.
خیلیییی آروم از تخت پاشدم و رفتم صبحونه آماده کردم.
* ویو کوک *
به اون بادیگارد زنگ زدم ببینم چه خبره!
بعد چند تا بوق بلاخره جواب داد.
کوک : الو....
بادیگارد : سلام قربان.....
کوک : چه خبر؟ پیداش کردین؟
بادیگارد : بله قربان.....
کوک : کجا؟
بادیگارد : توی بار.....با دوتا دختر و یه پسر و یه بچه!
کوک : چی؟!.....پسر و یه بچه؟!!
بادیگارد : بله.....
کوک : دیگه چی؟
بادیگارد : خب.....چند تا کیف هم دستشون بود، که انگار کیف اسلحه و اینا بود!
کوک : خدای من.....خیلی خب شما همینجور ردشو بزنید اگر خبری شد بهم زنگ بزن!
بادیگارد : چشم.....( قط کرد )
کوک : ا/ت داری چیکار میکنی؟! لعنتی!
باید یه کاری کنم!
قرار داد ازدواج منو جسیکا حدود یه سال دیگست!
شرطا پارت بعد :
لایک : ۱۹
کامنت : ۱۴
* ویو ا/ت*
داشتم همینجور نگاه بادیگارده میکردم که یهو سو هه جین صدام کرد.
سو هه جین: ا/ت....!
ا/ت : بله؟
سو هه جین: میگم، چیزی شده؟
ا/ت : چی؟ نه نه.....چیزی نیست!
سو هه جین: پس بیا بریم....داره دیر میشع!
ا/ت : باشه بیا بریم.....
باهاش تا ماشین رفتم و سوار شدیم.....
بغل من نشسته بود!
آره.....پسر خوش قیافه ایه! خیلی!
بهش میخوره پسره مهربونی باشه یا من اینجوری فکر میکنم!
ا/ت تو فقط چند ساعته داری میبینیش......
اصلا چرا دارم دربارش حرف میزنم؟!
همینجور با خودم فکر میکردم که رسیدیم.
از ماشین پیاده شدیم و وارد خونه شدیم.
( خونه ا/ت )
الونا : خب....امممم.....ا/ت میگم سو هه جین راهش خیلی دوره گفتیم که یه چند شب پیشت بمونه......مشکلی نیست که؟
ا/ت : اوه....نه.....اصلا! ( لبخند)
سو هه جین: خیلی ممنون.....
ا/ت : بفرما داخل.....
رفت تو.
مینگ جو : خیلی خب.....مراقب خودت باش.....ما میریم!
ا/ت : باشه، فعلا.....
الونا : فعلا!
در و بستم.
ا/ت : هوففف....سرم درد میکنه چقد ( زیر لب )
سو هه جین رفت حموم و منم لباس عوض کردم و آرایشم و پاک کردم.
بچه رو غذا دادم و جاشو عوض کردم و گذاشتم بخوابه.....
* بعد از خوردن غذا *
رفتم رو تخت.....
سو هه جین هم کنارم رو تخت خوابید.
یاد کوک افتادم!
خدای من......هی حالم بدتر میشد.
برای چیزای الکی.....
هرچیزی منو یاد کوک مینداخت!
نمیدونم چرا!
با هزار تا فکر و خیال بلاخره چشمام گرم شد و خوابم برد.
* صبح *
از خواب پاشدم.
تا چشمام و باز کردم یهو دیدم صورت سو هه جین تو دهنمههه!
خیلی بههم نزدیک بودیم!
یاخداااا.
خیلیییی آروم از تخت پاشدم و رفتم صبحونه آماده کردم.
* ویو کوک *
به اون بادیگارد زنگ زدم ببینم چه خبره!
بعد چند تا بوق بلاخره جواب داد.
کوک : الو....
بادیگارد : سلام قربان.....
کوک : چه خبر؟ پیداش کردین؟
بادیگارد : بله قربان.....
کوک : کجا؟
بادیگارد : توی بار.....با دوتا دختر و یه پسر و یه بچه!
کوک : چی؟!.....پسر و یه بچه؟!!
بادیگارد : بله.....
کوک : دیگه چی؟
بادیگارد : خب.....چند تا کیف هم دستشون بود، که انگار کیف اسلحه و اینا بود!
کوک : خدای من.....خیلی خب شما همینجور ردشو بزنید اگر خبری شد بهم زنگ بزن!
بادیگارد : چشم.....( قط کرد )
کوک : ا/ت داری چیکار میکنی؟! لعنتی!
باید یه کاری کنم!
قرار داد ازدواج منو جسیکا حدود یه سال دیگست!
شرطا پارت بعد :
لایک : ۱۹
کامنت : ۱۴
۱۹.۶k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.