قلب من * فصل دوم * ( پارت هجدهم )
قلب من * فصل دوم * ( پارت هجدهم )
* ویو ا/ت *
دیدم اون.......جسیکاعه!!
اون اینجا چه غلطی میکنه؟!
جسیکا : ( نیشخند ) میبینم که دوباره همو دیدیم خانم ا/ت!
ا/ت : اینجا چیکار میکنی؟
جسیکا : خودت اینجا چیکار میکنی؟ حالا دیگه قاتل شدی؟! میخوای آدم بکشی؟
ا/ت : آره.......اما......اول از تو شروع میکنم!
جسیکا : منم دست خالی نیومدم......
چند تا بادیگارد که همشون مال کوک بودن اومدن کنارش!
یعنی جسیکا بهشون گفته بود آدم بکشن؟
شاید اون نامه هم مال جسیکا بوده!
ا/ت : کار تو بود ؟ مگه نه؟
جسیکا : چی؟!
ا/ت : خودتو نزن به اون راه......
جسیکا : هوفففف......نمیزنم من اصلا باتو کاری نداشتم خودت اومدی اینجا!
ا/ت : اما تو بادیگارد های کوک و مجبور کردی آدم بکشن!
جسیکا: یاااا.......درباره چی حرف میزنی؟! اصلا من بهشون دستور ندادم! میخوای باور کن میخوای نکن من اصلا آدم نکشتم به بادیگارد های کوک هم هیچی نگفتم!
ا/ت : معلوم میشه......
جسیکا : گورتونو گم کنید حالا!
الونا : مثل اینکه ا/ت.....باید رو کنی چیزایی که یاد گرفتی رو! میخوام ببینم چقد بلدی.( لبخند )
ا/ت : حتما.......خب جسیکا آماده ای؟
جسیکا : چی؟ منظورت چیه؟ م....میخوای چیکار کنی؟!
ا/ت : بازی.....
آماده شدم و شروع کردم مشت زدم بهش مثل اینکه اونم بلد بود!
جاخالی میداد عوضی!
یهو پاهاش و بالا آورد میخواست بزنه دو قدرتم که منم جاخالی دادم......
یه مشت محکم زدم تو صورتش که از دماغش خون اومد.....ولی بلند شد و شروع کرد تند تند مشت زدن ولی حریف من نمیشد
من برای اینجور موقع ها آموزش دیده بودم....
از تو جیبم یه اسپری فلفل درآوردم و زدم تو چشماش!
مینگ جو : خدای بزرگ.....الان کورش میکنی ا/ت!
ا/ت : چه اهمیتی داره؟
جسیکا : بادیگارداااااا( داد و گریه )
هیچ کدوم از بادیگارد تکون نخورد.
جسیکا : دارین چیکار میکنین بزنیدش! ( گریه )
بادیگارد ۱: ببخشید خانم.....آقای کوک دستور دادن تا کاری با خانم ا/ت نداشته باشیم!
ا/ت : ( پوزخند ) فعلا......
خواستم برم که یهو یه چیزی گفت!
جسیکا : تو......میدونستی که قراره منو کدک ازدواج کنیم؟
ا/ت : چی؟!
جسیکا : میخوایم ازدواج کنیم......اونوقت منم از تو انتقام میگیرم!
ا/ت : ( شوکه )
بدون محل دادن بهش سریع از اونجا خرج شدم و رفتم بیرون.....
ا/ت : سو هه جین.....!!! ( داد )
سو هه جین : بله؟
ا/ت : سویول رو بیار میخوام برم!
سو هه جین : باشه.....
بچه رو داد دستم و منم رفتم داخل ماشین، دخترا هم بدو بدو میومدن سمتم!
الونا : یااا....ا/ت داری چیکار میکنی؟
مینگ جو: کارمون هنوز تمام نشده!
ا/ت : ببخشید......بدون من تمومش کنید.....حالم نوش نیست، فعلا!
ماشین و حرکت دادم.
وسط راه گریم گرفت......
ا/ت : چطور میتونه همچین کاری باهام کنه؟! ( گریه و داد)
به قدری گریه کردم که خط چشمم ریخت پایین صورتم!
رسیدم خونه و ا ماشین پیاده شدم.
بچه رو گذاشتم رو تختش.
خودمو پرت کردم رو تخت.
ا/ت : روز عروسیت میام و به آتیش میکشمش! مطمعن باش!
اینم از این پارت.......شرط ندارع
لایک کنیدااااا😐
* ویو ا/ت *
دیدم اون.......جسیکاعه!!
اون اینجا چه غلطی میکنه؟!
جسیکا : ( نیشخند ) میبینم که دوباره همو دیدیم خانم ا/ت!
ا/ت : اینجا چیکار میکنی؟
جسیکا : خودت اینجا چیکار میکنی؟ حالا دیگه قاتل شدی؟! میخوای آدم بکشی؟
ا/ت : آره.......اما......اول از تو شروع میکنم!
جسیکا : منم دست خالی نیومدم......
چند تا بادیگارد که همشون مال کوک بودن اومدن کنارش!
یعنی جسیکا بهشون گفته بود آدم بکشن؟
شاید اون نامه هم مال جسیکا بوده!
ا/ت : کار تو بود ؟ مگه نه؟
جسیکا : چی؟!
ا/ت : خودتو نزن به اون راه......
جسیکا : هوفففف......نمیزنم من اصلا باتو کاری نداشتم خودت اومدی اینجا!
ا/ت : اما تو بادیگارد های کوک و مجبور کردی آدم بکشن!
جسیکا: یاااا.......درباره چی حرف میزنی؟! اصلا من بهشون دستور ندادم! میخوای باور کن میخوای نکن من اصلا آدم نکشتم به بادیگارد های کوک هم هیچی نگفتم!
ا/ت : معلوم میشه......
جسیکا : گورتونو گم کنید حالا!
الونا : مثل اینکه ا/ت.....باید رو کنی چیزایی که یاد گرفتی رو! میخوام ببینم چقد بلدی.( لبخند )
ا/ت : حتما.......خب جسیکا آماده ای؟
جسیکا : چی؟ منظورت چیه؟ م....میخوای چیکار کنی؟!
ا/ت : بازی.....
آماده شدم و شروع کردم مشت زدم بهش مثل اینکه اونم بلد بود!
جاخالی میداد عوضی!
یهو پاهاش و بالا آورد میخواست بزنه دو قدرتم که منم جاخالی دادم......
یه مشت محکم زدم تو صورتش که از دماغش خون اومد.....ولی بلند شد و شروع کرد تند تند مشت زدن ولی حریف من نمیشد
من برای اینجور موقع ها آموزش دیده بودم....
از تو جیبم یه اسپری فلفل درآوردم و زدم تو چشماش!
مینگ جو : خدای بزرگ.....الان کورش میکنی ا/ت!
ا/ت : چه اهمیتی داره؟
جسیکا : بادیگارداااااا( داد و گریه )
هیچ کدوم از بادیگارد تکون نخورد.
جسیکا : دارین چیکار میکنین بزنیدش! ( گریه )
بادیگارد ۱: ببخشید خانم.....آقای کوک دستور دادن تا کاری با خانم ا/ت نداشته باشیم!
ا/ت : ( پوزخند ) فعلا......
خواستم برم که یهو یه چیزی گفت!
جسیکا : تو......میدونستی که قراره منو کدک ازدواج کنیم؟
ا/ت : چی؟!
جسیکا : میخوایم ازدواج کنیم......اونوقت منم از تو انتقام میگیرم!
ا/ت : ( شوکه )
بدون محل دادن بهش سریع از اونجا خرج شدم و رفتم بیرون.....
ا/ت : سو هه جین.....!!! ( داد )
سو هه جین : بله؟
ا/ت : سویول رو بیار میخوام برم!
سو هه جین : باشه.....
بچه رو داد دستم و منم رفتم داخل ماشین، دخترا هم بدو بدو میومدن سمتم!
الونا : یااا....ا/ت داری چیکار میکنی؟
مینگ جو: کارمون هنوز تمام نشده!
ا/ت : ببخشید......بدون من تمومش کنید.....حالم نوش نیست، فعلا!
ماشین و حرکت دادم.
وسط راه گریم گرفت......
ا/ت : چطور میتونه همچین کاری باهام کنه؟! ( گریه و داد)
به قدری گریه کردم که خط چشمم ریخت پایین صورتم!
رسیدم خونه و ا ماشین پیاده شدم.
بچه رو گذاشتم رو تختش.
خودمو پرت کردم رو تخت.
ا/ت : روز عروسیت میام و به آتیش میکشمش! مطمعن باش!
اینم از این پارت.......شرط ندارع
لایک کنیدااااا😐
۲۰.۴k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.