قلب من * فصل دوم * ( پارت هفدهم )
قلب من * فصل دوم *( پارت هفدهم )
* ویو ا/ت *
* چند ماه بعد *
الان تقریبا ۴ ماه گذشته و من توی این مدت حسابی آماده شدم تمام مبارزه هارو بلدم و کار با تفنگم عالیه!!
خیلی خوبه.....الان دیگه کاملا حاضرم تا دهنشونو صاف کنم!
الونا بهم زنگ زد گفت که امشب قراره بریم یه جایی نمیدونم کجا!
فقط گفت میریم تا پولایی که ازمون دزدیدن رو پس بگیریم!
تازه......سویول هم داره زبون وا میکنه.....!
خیلی کیوت حرف میزنههههه! براش میمیرمممم!
بعد از اینکه کاراش و انجام دادم رفتم براش غذای مخصوص درست کنم.
دارم اشپزی هم یاد میگیرم خیلی سخت تر از مبارزست یاد گرفتنش! ( زارت🗿)
بعد چند دقیقه غذاش رو ریختم تو بشقاب با قاشق برم اتاقش و بهش آروم آروم غذا میدادم.
بعد خوردن غذاش رفتم دوش گرفتم و حوله رو پیچیدم دور بدنم و روتین پوستیم رو انجام دادم.
سر این تمرین مبارزه بدنم کلی آسیب دید!
بعضی جاهاش خط شلاقه!
اولاش خیلی درد میکرد ولی بعد مدتی بهش عادت کردم.
بعد روتین لباس خونگی پوشیدم و رفتم رو کاناپه بچه هم پیشم بود.
زدم اخبار.
خبرنگار : امروز چند تا از قاتل های بزرگ کره از زندان فرار کردن کیم سو بین و مین وو اِ تحت تعقیب هستن لطفا تا جایی که میتونیم مراقب باشید و از خونه هاتون بیرون نیاید!
.
نمیدونم چرا قیافشون برام آشناست!
انگار میشناسمشون.....یا جایی دیدمشون!
نمیدونم شاید توهم زدم.
حتا اسماشونو آشناست.
شبیه......بادیگارد های کوکن!
وقتی یا کوک بهم نزده بودم تک تک بادیگاردتش رو میشناختم!
شاید خودشونن!
کیم سو بین همونیه که تو بار دیدمش!
آره......خودشه!!
ولی چرا رفته زندان؟!!
کسی رو کشته؟!!
خدای من ، اینجا چه خبره؟!
اگر هنوز اون دوتا بادیگارد های کوکن حتما دستور کوک بوده که آدم بکشن!
با تعجب به صفحه تلوزیون خیره شده بودم که یهو یکی در زد.
از فکر دراومدم و رفتم در و باز کردم.
ا/ت : بله؟
هیچ کس نبود!!
وا!
پایین و نگاه کردم دیدم یه نامه هست!
برش داشتم، یهو رعد برق زد!
در و بستم.
ا/ت: هوفففف این چیه دیگه؟
بازش کردم.......
خدای من!
با خون یکی نوشته بود: بزودی میکشمت!
یعنی چی؟!
اینو کی نوشته؟!
شبیه دست خط کوک نیست......
انداختمش تو آتیش.
ا/ت: هرکی که هستی اول من حسابتو میرسم!
صدای گریه بچه بلند شد و سریع رفتم پیشش......
کم کم هوا تاریک میشد.
پس تصمیم گرفتم آماده بشم.
لباس پوشیدم( اسلاید آخر )
ارایش کردم و موهامو حالت دادم یکم.
کفشام رو پام کردم و سویول رو آماده کردم و رفتم بیرون سوار ماشینم.
تو کیفم هم چند تا چاقو و تفنگ و اسپری فلفل بود تا جوکر.
ماشین و حرکت دادم.
صدای پیام گوشیم اومد بازش کردم الونا نوشته بود کجا باید برم.
منم حرکت کردم و بعد نیم ساعت رسیدم.
از ماشین پیاده شدم.
دیدمشون.
ا/ت : دخترا!
مینگ جو و الونا : سلام ا/ت!
ا/ت : امممم.....سلام، کیم سو جین کجاست؟
الونا : داخل خونست!
مینگ جو : بادیگارد! بیا بچه ا/ت رو ببر ازش مراقب کن ما کار داریم.....
بادیگارد : چشم خانم.....
سویول رو دادم دستش و برد.
مینگ جو : بریم.....
راه افتادیم.
خونه متروکه بود.
یهو یه صدایی شنیدم!!
ا/ت : دخترا......احساس میکنم کسی پشتمه! .
الونا : منم همینطور.....
نینگ جو : آماده باشید.......
یهو صدای پای کسی رو شنیدم و سریع برگشتم!!
با دیدن قیافش کلی تعجب کردم.....
بچه هاااا ببخشیددددد😭😭
دیشب نذاشتم نت نداشتم، سعی میکنم امروز چند تا پارت بزارم!
تروخدا لایک کنید و کامنت بزاریددد😭😐🗿😃🌚
* ویو ا/ت *
* چند ماه بعد *
الان تقریبا ۴ ماه گذشته و من توی این مدت حسابی آماده شدم تمام مبارزه هارو بلدم و کار با تفنگم عالیه!!
خیلی خوبه.....الان دیگه کاملا حاضرم تا دهنشونو صاف کنم!
الونا بهم زنگ زد گفت که امشب قراره بریم یه جایی نمیدونم کجا!
فقط گفت میریم تا پولایی که ازمون دزدیدن رو پس بگیریم!
تازه......سویول هم داره زبون وا میکنه.....!
خیلی کیوت حرف میزنههههه! براش میمیرمممم!
بعد از اینکه کاراش و انجام دادم رفتم براش غذای مخصوص درست کنم.
دارم اشپزی هم یاد میگیرم خیلی سخت تر از مبارزست یاد گرفتنش! ( زارت🗿)
بعد چند دقیقه غذاش رو ریختم تو بشقاب با قاشق برم اتاقش و بهش آروم آروم غذا میدادم.
بعد خوردن غذاش رفتم دوش گرفتم و حوله رو پیچیدم دور بدنم و روتین پوستیم رو انجام دادم.
سر این تمرین مبارزه بدنم کلی آسیب دید!
بعضی جاهاش خط شلاقه!
اولاش خیلی درد میکرد ولی بعد مدتی بهش عادت کردم.
بعد روتین لباس خونگی پوشیدم و رفتم رو کاناپه بچه هم پیشم بود.
زدم اخبار.
خبرنگار : امروز چند تا از قاتل های بزرگ کره از زندان فرار کردن کیم سو بین و مین وو اِ تحت تعقیب هستن لطفا تا جایی که میتونیم مراقب باشید و از خونه هاتون بیرون نیاید!
.
نمیدونم چرا قیافشون برام آشناست!
انگار میشناسمشون.....یا جایی دیدمشون!
نمیدونم شاید توهم زدم.
حتا اسماشونو آشناست.
شبیه......بادیگارد های کوکن!
وقتی یا کوک بهم نزده بودم تک تک بادیگاردتش رو میشناختم!
شاید خودشونن!
کیم سو بین همونیه که تو بار دیدمش!
آره......خودشه!!
ولی چرا رفته زندان؟!!
کسی رو کشته؟!!
خدای من ، اینجا چه خبره؟!
اگر هنوز اون دوتا بادیگارد های کوکن حتما دستور کوک بوده که آدم بکشن!
با تعجب به صفحه تلوزیون خیره شده بودم که یهو یکی در زد.
از فکر دراومدم و رفتم در و باز کردم.
ا/ت : بله؟
هیچ کس نبود!!
وا!
پایین و نگاه کردم دیدم یه نامه هست!
برش داشتم، یهو رعد برق زد!
در و بستم.
ا/ت: هوفففف این چیه دیگه؟
بازش کردم.......
خدای من!
با خون یکی نوشته بود: بزودی میکشمت!
یعنی چی؟!
اینو کی نوشته؟!
شبیه دست خط کوک نیست......
انداختمش تو آتیش.
ا/ت: هرکی که هستی اول من حسابتو میرسم!
صدای گریه بچه بلند شد و سریع رفتم پیشش......
کم کم هوا تاریک میشد.
پس تصمیم گرفتم آماده بشم.
لباس پوشیدم( اسلاید آخر )
ارایش کردم و موهامو حالت دادم یکم.
کفشام رو پام کردم و سویول رو آماده کردم و رفتم بیرون سوار ماشینم.
تو کیفم هم چند تا چاقو و تفنگ و اسپری فلفل بود تا جوکر.
ماشین و حرکت دادم.
صدای پیام گوشیم اومد بازش کردم الونا نوشته بود کجا باید برم.
منم حرکت کردم و بعد نیم ساعت رسیدم.
از ماشین پیاده شدم.
دیدمشون.
ا/ت : دخترا!
مینگ جو و الونا : سلام ا/ت!
ا/ت : امممم.....سلام، کیم سو جین کجاست؟
الونا : داخل خونست!
مینگ جو : بادیگارد! بیا بچه ا/ت رو ببر ازش مراقب کن ما کار داریم.....
بادیگارد : چشم خانم.....
سویول رو دادم دستش و برد.
مینگ جو : بریم.....
راه افتادیم.
خونه متروکه بود.
یهو یه صدایی شنیدم!!
ا/ت : دخترا......احساس میکنم کسی پشتمه! .
الونا : منم همینطور.....
نینگ جو : آماده باشید.......
یهو صدای پای کسی رو شنیدم و سریع برگشتم!!
با دیدن قیافش کلی تعجب کردم.....
بچه هاااا ببخشیددددد😭😭
دیشب نذاشتم نت نداشتم، سعی میکنم امروز چند تا پارت بزارم!
تروخدا لایک کنید و کامنت بزاریددد😭😐🗿😃🌚
۱۲.۶k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.