فرشته دورگه پارت27
#فرشته_دورگه #پارت27
آیسان
چشماموبهم مالیدم یهوحس کردم سرم روی پایی ماکانع وایی خدایا اونقدرم که فک میکردم بدنیس هوف
صداش زدم بیدارشد رفتیم سمت اتاقایی خودمون
سرمو گذاشتم روبالشت پتو رو کشیدم روکلم من هوووففف خدایا امروز تولده اقابزرگه یعنی منو میپذیرع یا اصلا دوسم داره؟ هوف ولش بهتر برم صبحانه درست کنم
وااا چرا صدایی سرو صداهاشون نمیاد پس اگه برگشتن مواد پن کیک گذاشتم و شروع کردم بع درست کردن بعد از تموم شدن میز صبحانه اماده بود
من:اهایییییی اهالی خونه بلند شین که براتون صبحونه درست کردم
وااا کجان پس رفتم تو سالن و دوباره داد زدم
*صداشون نکنیاااا الان واسه ماها هیچی نمیمونه
رفتم تو اشپزخونه واااا اینا کین
من:شماها کی باشین
پسره:من دانیالم خوشبختم دختردایی
دختره:منم دنیام خوش بختم عزیزم
اون دختره:منم دیبام خوش
من:منم آیسانم خوشبختم بعدم با داد
من:حداقل میذاشتین همه بیان گشنه ها بعد میزو شخم میزدین خجالت بکشین
عمه کیانا:اومدی بالاخره
من:وایی سلام عمه جون اره دیگه
شوهرعمه شایان:خوب کردی عزیزم دانیال کم بلمبون بزار بقیم بیان
عمه کیانا:نه خانم بزار بخوره زن نتونه بگیره
دانیال:ااااه باشه بابا نمیخورم
دیبا:ای زن دوست بدبخت
دنیا:باباجان شماومامان خسته این برین بخوابین
عمه شوهرعمه رفتن صدای رهادو شنیدم
رهاد:اهاییی لشکرایی چنگیزخان مغول همش مال شماها نیس منم میخوام
قیافه من در اون لحظات😐 😨 😭 😑
که صدایی هاکان وماکانم اومد
ماکان:واووو میزو دانیال باز تو چشم منو دور دیدی
دانیال:بیشین بیم باوا رهاد نمیبینی مگه
رهاد با دهن پر سرشو اورد بالا
رهاد:چیع باوا چرا به من گیر میدین بدع بچه ام گرسنه بمونه نه خدای دلت میاد دانیال
دنیا:😂 😂 😂 بخور بخور که بچت ناقص درنیاد
هاکان:مرسی آیسانی چه میزی چیندیی
من:خواهش پسر عمو اینا کع بلد نیستن
ماکان:ببین من که پاهام خشک شدش از بس
جلویی دهنشو گرفتم
من:باشه باش تو لازم نیس تشکر کنی تو بخور فقط
آرمان:همه بگین هلوووو
همه :هلوووووو
یع سلفی باحال گرفتیم
عمه و عمو ایناهم که رسیدن دیگه تموم شدش
من:راستی هاکان رها کوش
رهاد:موند پیش آتوسا تا برابر اون اجوزها باشن
*چییییی باکی بودی اجوزه
دانیال:لامصب گوش ندارن که رادارشنیداریع
رهاد:اون کارتون رو واسع آیسان تعریف میکردم چرا به خودت میگیری ترانه خانوم
آیسان
چشماموبهم مالیدم یهوحس کردم سرم روی پایی ماکانع وایی خدایا اونقدرم که فک میکردم بدنیس هوف
صداش زدم بیدارشد رفتیم سمت اتاقایی خودمون
سرمو گذاشتم روبالشت پتو رو کشیدم روکلم من هوووففف خدایا امروز تولده اقابزرگه یعنی منو میپذیرع یا اصلا دوسم داره؟ هوف ولش بهتر برم صبحانه درست کنم
وااا چرا صدایی سرو صداهاشون نمیاد پس اگه برگشتن مواد پن کیک گذاشتم و شروع کردم بع درست کردن بعد از تموم شدن میز صبحانه اماده بود
من:اهایییییی اهالی خونه بلند شین که براتون صبحونه درست کردم
وااا کجان پس رفتم تو سالن و دوباره داد زدم
*صداشون نکنیاااا الان واسه ماها هیچی نمیمونه
رفتم تو اشپزخونه واااا اینا کین
من:شماها کی باشین
پسره:من دانیالم خوشبختم دختردایی
دختره:منم دنیام خوش بختم عزیزم
اون دختره:منم دیبام خوش
من:منم آیسانم خوشبختم بعدم با داد
من:حداقل میذاشتین همه بیان گشنه ها بعد میزو شخم میزدین خجالت بکشین
عمه کیانا:اومدی بالاخره
من:وایی سلام عمه جون اره دیگه
شوهرعمه شایان:خوب کردی عزیزم دانیال کم بلمبون بزار بقیم بیان
عمه کیانا:نه خانم بزار بخوره زن نتونه بگیره
دانیال:ااااه باشه بابا نمیخورم
دیبا:ای زن دوست بدبخت
دنیا:باباجان شماومامان خسته این برین بخوابین
عمه شوهرعمه رفتن صدای رهادو شنیدم
رهاد:اهاییی لشکرایی چنگیزخان مغول همش مال شماها نیس منم میخوام
قیافه من در اون لحظات😐 😨 😭 😑
که صدایی هاکان وماکانم اومد
ماکان:واووو میزو دانیال باز تو چشم منو دور دیدی
دانیال:بیشین بیم باوا رهاد نمیبینی مگه
رهاد با دهن پر سرشو اورد بالا
رهاد:چیع باوا چرا به من گیر میدین بدع بچه ام گرسنه بمونه نه خدای دلت میاد دانیال
دنیا:😂 😂 😂 بخور بخور که بچت ناقص درنیاد
هاکان:مرسی آیسانی چه میزی چیندیی
من:خواهش پسر عمو اینا کع بلد نیستن
ماکان:ببین من که پاهام خشک شدش از بس
جلویی دهنشو گرفتم
من:باشه باش تو لازم نیس تشکر کنی تو بخور فقط
آرمان:همه بگین هلوووو
همه :هلوووووو
یع سلفی باحال گرفتیم
عمه و عمو ایناهم که رسیدن دیگه تموم شدش
من:راستی هاکان رها کوش
رهاد:موند پیش آتوسا تا برابر اون اجوزها باشن
*چییییی باکی بودی اجوزه
دانیال:لامصب گوش ندارن که رادارشنیداریع
رهاد:اون کارتون رو واسع آیسان تعریف میکردم چرا به خودت میگیری ترانه خانوم
۳.۶k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.