فرشته دورگه پارت29
#فرشته_دورگه #پارت29
*میبینم تنهایی
برگشتم واتتت این ماکانه اونم مثل من متعجب بود
من:میبینی چه دخترایی فامیلمون گلن منو سینگل انداختن رفتن
ماکان لبخندی زد که تاحالا ازش ندیده بودم
ماکان:به من افتخار میدید از سینگلی درت بیارم
من:هن نمنه
ماکان:همراهیت کنم تاجمع
من:اهانن البته البته
بازوشوگرفتم
ماکان:اولین بارته بازو کسی رومیگیری
من:اوهوم بعد حامد بازو کسی رو نگرفتم
ماکان:بدبخت حامد
من:چرااا
ماکان:بازوش جر خورده تا الان
من:خیلی بیشوری
فشار ناخونامو کم تر کردم از پله ها پایین اومدیم
رها به بازو رهاد زد رهادم که انگار بلندگو قورت داده بود
رهاد:بزن دست قشنگ رو به افتخار گمشده خاندان آراد
همه نگاها برگشت سمت ما و دست زدن
من:واییی من برمیگردم
ماکان:چی خل شدی
من:اینهمه ادم با زناشون فقط رو بوسی کنم لیچ اب میشم که
ماکان:واسه اولین بار با آرامش دست بده روبوسی باشه واسه مهمونی هایی بعدی اگه اومدی
من:اره اره راست میگی
رفتیم تو جمع که عمو خسرو دستمو از بازویی ماکان آزاد کرد
عموخسرو:از اینجا به بعدش بامن
ماکان:هرچی دایی امر بفرمایند تحویل شما
عمه کیمیا:قربون پسرم برم من
ماکان:خدا نکنه
اقاا اینقدر حسودیم شد یعنی اگه بابا زنده بود اون منو معرفی میکرد اگع مامان زنده بود این عمه کیمیا که قربون صدقه پسراش میره قربون صدقه ام میرفت
لجوج بود این اشکه هم ها
عمو:آیسان شرمنده عمویی دیر پیدات کردیم که اینطوری شد
لبخندی زدم و گفتم
من:نه عمو چرا شرمنده یکی دیگه باید اینو بگه
منظورمو فهمید که آراد بزرگ و.میگفتم
بعد نیم ساعت طول کشیدن فهمیدم کشته مرده باباومامانم بودن رفتم سمت دخترا
من:رها بابابزرگ کوش
انگار جوک گفته باشم ترانه وزنشو انداخت رویی ماکان *ایشه دختره نچسب*هرهر میخندید
ترلان:البته عزیزم چون تازه واردی نبایدم بدونی بابابزرگ حالا حالا نمیاد
ترانه با انگشتش گوشع چشمشو پاک کرد مثلا خیلی خندیده بع حرفم
ترانه:چقدر بانمکی توکه
رها:هرهر اجوزه مثل تو نیس که هنوزم تو چتایی گروه نوه هایی آراد بزرگ مینویسی مر30
آتوسا:این اخلاقشو هنو دارع 😂 😂 😂
ترانه:بیشور اجوزه خالته بعدم من چطوری چت میکنم به خودم ربط داره
رهاد:هویی اهنگ با خواهرم درست صحبت کن
ترلان:صحبت نکنه چی میشه مثلا
دیبا:اونی که نباید بشه میشه
ترانه:خودتو ننداز وسط کی باتو بود اصلا
ماکان و هاکان:ساکت شین
آرمان:ببین آیسان بابابزرگ ساعت هشت هشت ونیم میاد و کیک و میبره میره
من:وااا مگه میشه اصلا
رها:حالا که شده عشقم راستی کادوتو بده به بابام اون میبره پیش بابابزرگ
من:اوکی
کادو رو از داخل کیفم که داده بودم آتوسا بیارع دراوردم
ترانه:هع کاملا معلومه اقا بزرگ و دوس نداری این چه خسیس گدا
*میبینم تنهایی
برگشتم واتتت این ماکانه اونم مثل من متعجب بود
من:میبینی چه دخترایی فامیلمون گلن منو سینگل انداختن رفتن
ماکان لبخندی زد که تاحالا ازش ندیده بودم
ماکان:به من افتخار میدید از سینگلی درت بیارم
من:هن نمنه
ماکان:همراهیت کنم تاجمع
من:اهانن البته البته
بازوشوگرفتم
ماکان:اولین بارته بازو کسی رومیگیری
من:اوهوم بعد حامد بازو کسی رو نگرفتم
ماکان:بدبخت حامد
من:چرااا
ماکان:بازوش جر خورده تا الان
من:خیلی بیشوری
فشار ناخونامو کم تر کردم از پله ها پایین اومدیم
رها به بازو رهاد زد رهادم که انگار بلندگو قورت داده بود
رهاد:بزن دست قشنگ رو به افتخار گمشده خاندان آراد
همه نگاها برگشت سمت ما و دست زدن
من:واییی من برمیگردم
ماکان:چی خل شدی
من:اینهمه ادم با زناشون فقط رو بوسی کنم لیچ اب میشم که
ماکان:واسه اولین بار با آرامش دست بده روبوسی باشه واسه مهمونی هایی بعدی اگه اومدی
من:اره اره راست میگی
رفتیم تو جمع که عمو خسرو دستمو از بازویی ماکان آزاد کرد
عموخسرو:از اینجا به بعدش بامن
ماکان:هرچی دایی امر بفرمایند تحویل شما
عمه کیمیا:قربون پسرم برم من
ماکان:خدا نکنه
اقاا اینقدر حسودیم شد یعنی اگه بابا زنده بود اون منو معرفی میکرد اگع مامان زنده بود این عمه کیمیا که قربون صدقه پسراش میره قربون صدقه ام میرفت
لجوج بود این اشکه هم ها
عمو:آیسان شرمنده عمویی دیر پیدات کردیم که اینطوری شد
لبخندی زدم و گفتم
من:نه عمو چرا شرمنده یکی دیگه باید اینو بگه
منظورمو فهمید که آراد بزرگ و.میگفتم
بعد نیم ساعت طول کشیدن فهمیدم کشته مرده باباومامانم بودن رفتم سمت دخترا
من:رها بابابزرگ کوش
انگار جوک گفته باشم ترانه وزنشو انداخت رویی ماکان *ایشه دختره نچسب*هرهر میخندید
ترلان:البته عزیزم چون تازه واردی نبایدم بدونی بابابزرگ حالا حالا نمیاد
ترانه با انگشتش گوشع چشمشو پاک کرد مثلا خیلی خندیده بع حرفم
ترانه:چقدر بانمکی توکه
رها:هرهر اجوزه مثل تو نیس که هنوزم تو چتایی گروه نوه هایی آراد بزرگ مینویسی مر30
آتوسا:این اخلاقشو هنو دارع 😂 😂 😂
ترانه:بیشور اجوزه خالته بعدم من چطوری چت میکنم به خودم ربط داره
رهاد:هویی اهنگ با خواهرم درست صحبت کن
ترلان:صحبت نکنه چی میشه مثلا
دیبا:اونی که نباید بشه میشه
ترانه:خودتو ننداز وسط کی باتو بود اصلا
ماکان و هاکان:ساکت شین
آرمان:ببین آیسان بابابزرگ ساعت هشت هشت ونیم میاد و کیک و میبره میره
من:وااا مگه میشه اصلا
رها:حالا که شده عشقم راستی کادوتو بده به بابام اون میبره پیش بابابزرگ
من:اوکی
کادو رو از داخل کیفم که داده بودم آتوسا بیارع دراوردم
ترانه:هع کاملا معلومه اقا بزرگ و دوس نداری این چه خسیس گدا
۳.۰k
۱۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.