when he betrayed you
when he betrayed you
part 3
همینطور که تو حال خودم بودم پروازم شروع شد و سوار هواپیما شدم و از همون لحظه که پرواز شروع شد از کره و همینطور از جونگکوک خدافظی کردم.
ویو فردا :
از زبان جونگکوک: صبح با درد شدیدی که رو سرم میپیچید از خواب بیدار شدم...آروم آروم پلک زدم تا بتونم چشمام باز کنم، هنگامی که باز کردم تو عمارتم بودم آروم دور و برم رو چک کردم که دیدم...لیا کنارم لم داده بود!!! سریع از جام بلند شدم و با عصبانیت لیا رو بیدار کردم که بیدار شد.
لیا : چی شده جونگ کوک؟(با حالت خواب)
جونگکوک بدون اینکه جواب لیا رو بده با عصبانیت و نگرانی رفت اتاق خواب مشترکش با ا.ت...ولی....
دید که اصلا ا.ت نبود، نگرانی و اضطرابش رو بیشتر کرد و رفت کلوزت روم رو چک کرد و هیچ اثری از وجود لباس های ا.ت نبود...و فهمید که ا.ت فرار کرده...
جونگکوک: ....fu.ck بهش!!!(عربده)
لیا که از لحن جونگکوک ترسیده بود نمیتونست زبونش رو بچرخه بتونه چیزی بگه و مردمک چشم او به لرز افتاد.
*جونگکوک بیشتر موهای لیا رو کشوند*
لیا : ...م...ن....(یهو سکوت کرد)
جونگکوک وقتی دید که لیا اصلا هیچ حرفی نمیزنه عصبانیتش بیشتر شد و از موهاش گرفت...که موهای لیا از زور جونگکوک کنده شده بود...وقتی جونگ کوک لیا رو کشوند اتاق شکنجه...لیا با دیدن جنازه های آویزون شده و انواع شلاق و اسلحه و چاقو نفس بریده شد.
جونگکوک با پوزخند سادیسم آویز به روبه لیا یک چاقو رو به دست گرفت و خم شد سمت لیا که اونجا به حس افتاده بود.
جونگکوک: نمیگی دیشب چیشد؟
لیا : *مردمک چشمش میلرزید*
جونگکوک با دیدن اینکه هیچی از ترس میگفت آروم با چاقو با دستاش بازی میکرد که باعث شد خون ازش جمع بشه که لیا از درد به خودش پیچید.
جونگکوک از قبل عصبانی تر شد و دوباره موهای لیا رو کشوند و اینبار چاقو رو پشت گردنش قرار داد که لیا تونست به حرف بیاد.
لیا :تو...دیشب...مست ...بودی...برای...همین هققق...ا.ت مارو دید...از اونجا رفت(گریه)
جونگکوک که خون از چشماش رد شد با ترس و اضطرابی که بهش وارد شده از اونجا دوید و با همراه
همینطور که جونگکوک عصبانی بود به سمت لیا رفت و اونو محکم از موهاش کشید که باعث شد لیا از درد بپیچه به خودش.
جونگکوک: قشنگ بهم بگو چه اتفاقی افتاده دیشب؟؟؟(عربده)
لیا که از لحن جونگکوک ترسیده بود نمیتونست زبونش رو بچرخه بتونه چیزی بگه و مردمک چشم او به لرز افتاد.
اول از همه گوشیش آورد و از قبل که تو گوشی ا.ت ردیاب وصل کرده بود استفاده کرد تا بتونه ردش رو بزنه و دید که ردیاب ناموفق بود این یعنی ا.ت گوشیش رو عوض کرده؟
~~
باهمکاری:@jeo_n
part 3
همینطور که تو حال خودم بودم پروازم شروع شد و سوار هواپیما شدم و از همون لحظه که پرواز شروع شد از کره و همینطور از جونگکوک خدافظی کردم.
ویو فردا :
از زبان جونگکوک: صبح با درد شدیدی که رو سرم میپیچید از خواب بیدار شدم...آروم آروم پلک زدم تا بتونم چشمام باز کنم، هنگامی که باز کردم تو عمارتم بودم آروم دور و برم رو چک کردم که دیدم...لیا کنارم لم داده بود!!! سریع از جام بلند شدم و با عصبانیت لیا رو بیدار کردم که بیدار شد.
لیا : چی شده جونگ کوک؟(با حالت خواب)
جونگکوک بدون اینکه جواب لیا رو بده با عصبانیت و نگرانی رفت اتاق خواب مشترکش با ا.ت...ولی....
دید که اصلا ا.ت نبود، نگرانی و اضطرابش رو بیشتر کرد و رفت کلوزت روم رو چک کرد و هیچ اثری از وجود لباس های ا.ت نبود...و فهمید که ا.ت فرار کرده...
جونگکوک: ....fu.ck بهش!!!(عربده)
لیا که از لحن جونگکوک ترسیده بود نمیتونست زبونش رو بچرخه بتونه چیزی بگه و مردمک چشم او به لرز افتاد.
*جونگکوک بیشتر موهای لیا رو کشوند*
لیا : ...م...ن....(یهو سکوت کرد)
جونگکوک وقتی دید که لیا اصلا هیچ حرفی نمیزنه عصبانیتش بیشتر شد و از موهاش گرفت...که موهای لیا از زور جونگکوک کنده شده بود...وقتی جونگ کوک لیا رو کشوند اتاق شکنجه...لیا با دیدن جنازه های آویزون شده و انواع شلاق و اسلحه و چاقو نفس بریده شد.
جونگکوک با پوزخند سادیسم آویز به روبه لیا یک چاقو رو به دست گرفت و خم شد سمت لیا که اونجا به حس افتاده بود.
جونگکوک: نمیگی دیشب چیشد؟
لیا : *مردمک چشمش میلرزید*
جونگکوک با دیدن اینکه هیچی از ترس میگفت آروم با چاقو با دستاش بازی میکرد که باعث شد خون ازش جمع بشه که لیا از درد به خودش پیچید.
جونگکوک از قبل عصبانی تر شد و دوباره موهای لیا رو کشوند و اینبار چاقو رو پشت گردنش قرار داد که لیا تونست به حرف بیاد.
لیا :تو...دیشب...مست ...بودی...برای...همین هققق...ا.ت مارو دید...از اونجا رفت(گریه)
جونگکوک که خون از چشماش رد شد با ترس و اضطرابی که بهش وارد شده از اونجا دوید و با همراه
همینطور که جونگکوک عصبانی بود به سمت لیا رفت و اونو محکم از موهاش کشید که باعث شد لیا از درد بپیچه به خودش.
جونگکوک: قشنگ بهم بگو چه اتفاقی افتاده دیشب؟؟؟(عربده)
لیا که از لحن جونگکوک ترسیده بود نمیتونست زبونش رو بچرخه بتونه چیزی بگه و مردمک چشم او به لرز افتاد.
اول از همه گوشیش آورد و از قبل که تو گوشی ا.ت ردیاب وصل کرده بود استفاده کرد تا بتونه ردش رو بزنه و دید که ردیاب ناموفق بود این یعنی ا.ت گوشیش رو عوض کرده؟
~~
باهمکاری:@jeo_n
- ۲۶.۱k
- ۲۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط