پارت صد و یک...
#پارت صد و یک...
#کارن...
رسیدیم خونه عمو ماشین رو بردم داخل حیاط پیاده که شدم جانان هم پشت من اومد رفتیم سمت خونه در رو که باز کردم همشون با نگاه نگران بهمون زل زدن ....وا اینا چشونه...
کارین: سلام داداش ...
من: سلام چتونه شما ها واسه چی اینجوری نگاه میکنید..
کامین: هیچی ...میگم جانان سالمی..
جانان: اره چطور...
من: مگه باید چیزیش شده باشه...
عمو: اخه واسه این میگن جناب بلایی سر دختر مردم نیورده باشی..
من: چه بلایی ما فقط رفتیم یکم دور خوردیم بعد اومدیم...
تیام.: اخه نکه عصبی بودی گفتیم نزنی بلایی سرش بیاری...
من: لاز نیست نگران جانان باشین اگه کاری نکرده باشه مرض ندارم که بزنمش...
کامین: بله تو که درست میگی ....
من: چیزی گفتی داداش...
کامین: من..نه...واسه چی ...
من: هیچی یه صدایی اومد گفت شاید از تو بوده...
کامین: نه بابا من اینجا دارم از فراق یار میسوزم ...
جانان: میگم بو سوختنی میاد نگو مال توعه...
کامین: اره والا ترانه رو بردم خونشون کار داشت نتونست بیاد..
عمو.: الان دلت میخوادش هی ولی بعد ازدواج میبینمت چطوری دنبال اینی نیم ساعت نبینیش...
کامین: نوچ این جوری نمیشه...
تیام : داداش الان سرت داغه نمیفهمی بعدا متوجه حرف ما میشی که خیلی دیره...
کارین: بله چشمم روشن دیگه چی تیام خان..
تیام : وا من که میمیریم واسه مامان دو قلوهام...
کارین : اه برو اون ور حالم بد کردی چندش میگم پیش این کامین نشین واسه اینه دیگه ...
کامین: دستت درد نکنه ابجی..
کارین: خواهش میگنم قابل داداشم رو نداشت....
نشستیم و واسه خودمون کلکل میکردیم و این وسط عمو و جانان هم کم تیکه بار کاین نکردن بعد از شام برگشتیم خونه ...
#دوروز قبل از عقد... #جانان...
فردا عقد کامین با ترانه هستش توی این سه هفته پدر همه رو در اورده این کامین هر روز پی کار ها هستن و خرید وسایل چند باری هم منو با خودش برده خیلی خوش گذشت لباس خودش و ترانه هم من باهاشون بودم خیلی خوشگل بود کامین میخواست واسه منم بگیره که کارن بهش گفت حق خرید واسه من نداره خودش برام میگیره ولی اقا فردا عقده ولی من بدبخت هنوز لباس ندارم فک کنم نمیخواد بزاره بیام عقد از بس به قول خودش اتیش سوزوندم تو این چند وقته ولی خدا شاهده من کار خاصی نکردم فقط طبق قانون هر عملی عکس العملی داره رفتار کردم البته یه خورده بد تر...
باور کنید من دختر به این ارومی ...(تو که راست میگی)
ولش اینو کارین شیش ماهه شده این قدر میخوره و میخوابه شده اندازه یه فیل والا لباس خوشگل پیدا نکرد داد واسش دوختن به قول خودش یه لباس دوخته که بتونه توش نفس بکشه کلی بهش میخندم ...
تو همین فکرا بودم که صدای ماشین اومد رفتم کنار در سالن که کارن اومد داخل ...
من: سلام خسته نباشی...
کارن: سلام برو میز رو بچین مردم از گشنگی..
من: باشه ...
و سریع رفتم...
#کارن...
رسیدیم خونه عمو ماشین رو بردم داخل حیاط پیاده که شدم جانان هم پشت من اومد رفتیم سمت خونه در رو که باز کردم همشون با نگاه نگران بهمون زل زدن ....وا اینا چشونه...
کارین: سلام داداش ...
من: سلام چتونه شما ها واسه چی اینجوری نگاه میکنید..
کامین: هیچی ...میگم جانان سالمی..
جانان: اره چطور...
من: مگه باید چیزیش شده باشه...
عمو: اخه واسه این میگن جناب بلایی سر دختر مردم نیورده باشی..
من: چه بلایی ما فقط رفتیم یکم دور خوردیم بعد اومدیم...
تیام.: اخه نکه عصبی بودی گفتیم نزنی بلایی سرش بیاری...
من: لاز نیست نگران جانان باشین اگه کاری نکرده باشه مرض ندارم که بزنمش...
کامین: بله تو که درست میگی ....
من: چیزی گفتی داداش...
کامین: من..نه...واسه چی ...
من: هیچی یه صدایی اومد گفت شاید از تو بوده...
کامین: نه بابا من اینجا دارم از فراق یار میسوزم ...
جانان: میگم بو سوختنی میاد نگو مال توعه...
کامین: اره والا ترانه رو بردم خونشون کار داشت نتونست بیاد..
عمو.: الان دلت میخوادش هی ولی بعد ازدواج میبینمت چطوری دنبال اینی نیم ساعت نبینیش...
کامین: نوچ این جوری نمیشه...
تیام : داداش الان سرت داغه نمیفهمی بعدا متوجه حرف ما میشی که خیلی دیره...
کارین: بله چشمم روشن دیگه چی تیام خان..
تیام : وا من که میمیریم واسه مامان دو قلوهام...
کارین : اه برو اون ور حالم بد کردی چندش میگم پیش این کامین نشین واسه اینه دیگه ...
کامین: دستت درد نکنه ابجی..
کارین: خواهش میگنم قابل داداشم رو نداشت....
نشستیم و واسه خودمون کلکل میکردیم و این وسط عمو و جانان هم کم تیکه بار کاین نکردن بعد از شام برگشتیم خونه ...
#دوروز قبل از عقد... #جانان...
فردا عقد کامین با ترانه هستش توی این سه هفته پدر همه رو در اورده این کامین هر روز پی کار ها هستن و خرید وسایل چند باری هم منو با خودش برده خیلی خوش گذشت لباس خودش و ترانه هم من باهاشون بودم خیلی خوشگل بود کامین میخواست واسه منم بگیره که کارن بهش گفت حق خرید واسه من نداره خودش برام میگیره ولی اقا فردا عقده ولی من بدبخت هنوز لباس ندارم فک کنم نمیخواد بزاره بیام عقد از بس به قول خودش اتیش سوزوندم تو این چند وقته ولی خدا شاهده من کار خاصی نکردم فقط طبق قانون هر عملی عکس العملی داره رفتار کردم البته یه خورده بد تر...
باور کنید من دختر به این ارومی ...(تو که راست میگی)
ولش اینو کارین شیش ماهه شده این قدر میخوره و میخوابه شده اندازه یه فیل والا لباس خوشگل پیدا نکرد داد واسش دوختن به قول خودش یه لباس دوخته که بتونه توش نفس بکشه کلی بهش میخندم ...
تو همین فکرا بودم که صدای ماشین اومد رفتم کنار در سالن که کارن اومد داخل ...
من: سلام خسته نباشی...
کارن: سلام برو میز رو بچین مردم از گشنگی..
من: باشه ...
و سریع رفتم...
۳۲.۳k
۰۸ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.