🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت152 #جلد_دوم
نه من اینو نمی خواستم من اصلا اون زن و توی خونه ام نمیخواستم حق راحیل بود اون راست میگفت مثل همیشه کاملا منطقی همه چیز و گفته بود
بدون اینکه من ذره ای دلگیر بشم ازش تشکر کردم به خاطر این که هست به خاطر اینکه تنهام نمیذاره و تماس قطع کردم .
یه عکس براش فرستادم و شماره اهورا رو گرفتم چند بوق نخورده جواب داد
_ به به عروسک ما بالاخره زنگ زد گفتم شاید نظرت عوض شده اونجا موندگار شدی... دختر میدونی چند ساعته اون جایی نهارم که نخوردی...
با لبخند به نگرانیش گفتم من حالم خوبه این جا کافی شاپ کوچیک دارن یه همبرگر گرفتم و خوردم آماده ام میای دنبالم؟
_ به روی چشمم عزیزم تا نیم ساعت دیگه اونجام.
تماس و قطع کردم و نگاهمو به زنا و دخترای دیگه ای که هر کدوم داشتن کاری می کردن دادم.
خدا میدونه هر کدوم از اینا چه درد مشکلی توی زندگیشون دارن میدونستم هیچ کسی بدون درد و مشکل نیست همه سختی های خودشون رو دارن اما میتونستم به یقین بگم هیچ کدوم از اینا عشقسابق شوهرشون توی خونشون نبود...
هیچ کدوم این ادما بچه شون توی شکم عشق سابق شوهرشون نبود...
مشکل من از اون مشکلای هادو نادر بود از مشکلاتی که برای کمتر کسی پیش می اومد و منه ایلین مثل همیشه بدترین و کمیاب ترین مشکلات سراغم می آمد...
غرق تماشای این آدما بودم که گوشیم زنگ خورد و با تشکر از آرایشگر از اونجا بیرون رفتم.
دلهره داشتم نگران بودم اگه اهورا از ظاهر جدیدم خوشش نمیومد چی؟
به خودم دلگرمی دادم که اهورا هرجوری که باشم منو دوست داره وقتی توی ماشین نشستم بهش نگاه نمی کردم و اون با دوتا چشماش بهم زل زده بود تا به سمتش بچرخم .
وقتی که دید نمی خوام این کارو بکنم دستشو روی دستم گذاشت و اسممو آروم زمزمه کرد.
قلبم به تپش افتاد و من برای چندمین بار عاشق این آدم شدم
نگاهم و به سمتش دادم سر چرخوندم اون با چشمای پر ازذوقش صورتمو موهامو از نظر میگذروند لبخند روی صورتش هر لحظه بیشتر کش میومد من به این نتیجه می رسیدم که انگار راضیه...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#دکوری #دکوراسیون #هنر_عکاسی #خلاقانه #ایده #عکس #عکس_نوشته #هنر #خلاقیت #خاص #جذاب
#خان_زاده #پارت152 #جلد_دوم
نه من اینو نمی خواستم من اصلا اون زن و توی خونه ام نمیخواستم حق راحیل بود اون راست میگفت مثل همیشه کاملا منطقی همه چیز و گفته بود
بدون اینکه من ذره ای دلگیر بشم ازش تشکر کردم به خاطر این که هست به خاطر اینکه تنهام نمیذاره و تماس قطع کردم .
یه عکس براش فرستادم و شماره اهورا رو گرفتم چند بوق نخورده جواب داد
_ به به عروسک ما بالاخره زنگ زد گفتم شاید نظرت عوض شده اونجا موندگار شدی... دختر میدونی چند ساعته اون جایی نهارم که نخوردی...
با لبخند به نگرانیش گفتم من حالم خوبه این جا کافی شاپ کوچیک دارن یه همبرگر گرفتم و خوردم آماده ام میای دنبالم؟
_ به روی چشمم عزیزم تا نیم ساعت دیگه اونجام.
تماس و قطع کردم و نگاهمو به زنا و دخترای دیگه ای که هر کدوم داشتن کاری می کردن دادم.
خدا میدونه هر کدوم از اینا چه درد مشکلی توی زندگیشون دارن میدونستم هیچ کسی بدون درد و مشکل نیست همه سختی های خودشون رو دارن اما میتونستم به یقین بگم هیچ کدوم از اینا عشقسابق شوهرشون توی خونشون نبود...
هیچ کدوم این ادما بچه شون توی شکم عشق سابق شوهرشون نبود...
مشکل من از اون مشکلای هادو نادر بود از مشکلاتی که برای کمتر کسی پیش می اومد و منه ایلین مثل همیشه بدترین و کمیاب ترین مشکلات سراغم می آمد...
غرق تماشای این آدما بودم که گوشیم زنگ خورد و با تشکر از آرایشگر از اونجا بیرون رفتم.
دلهره داشتم نگران بودم اگه اهورا از ظاهر جدیدم خوشش نمیومد چی؟
به خودم دلگرمی دادم که اهورا هرجوری که باشم منو دوست داره وقتی توی ماشین نشستم بهش نگاه نمی کردم و اون با دوتا چشماش بهم زل زده بود تا به سمتش بچرخم .
وقتی که دید نمی خوام این کارو بکنم دستشو روی دستم گذاشت و اسممو آروم زمزمه کرد.
قلبم به تپش افتاد و من برای چندمین بار عاشق این آدم شدم
نگاهم و به سمتش دادم سر چرخوندم اون با چشمای پر ازذوقش صورتمو موهامو از نظر میگذروند لبخند روی صورتش هر لحظه بیشتر کش میومد من به این نتیجه می رسیدم که انگار راضیه...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#دکوری #دکوراسیون #هنر_عکاسی #خلاقانه #ایده #عکس #عکس_نوشته #هنر #خلاقیت #خاص #جذاب
۶.۴k
۲۰ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.