دروغ واقعی
دروغ واقعی
پارت پنجم
ببخشید بابت تأخیر 😊
تا تماس رو قطع کردم فیلیکس زنگ زدم
ات:الو
فیلیکس:سلام خوشگله چه خبر
ات: خوشگله و کوفت
فیلیکس:چته؟ چرا اعصاب نداری؟
ات: میتونم بیام خونه تو ؟
فیلیکس:آره فقط کجایی؟
ات:(یه جایی.رو گفت)
فیلیکس:پیاده ای؟
ات: آره
فیلیکس:همون جا وایسا تا بیام دنبالت
ات:باش
ده دقیقه ی بعد
با صدای بوق ماشین فیلیکس رفتم اون طرف خیابون و سوار شدم
فیلیکس:سلام خوبی ؟
ات:سلام
فیلیکس:چته چرا ناراحتی ؟
ات :(همه چی رو گفت)
فیلیکس: پس بلاخره فرصتش پیش اومد
ات:فرصت چی
با دستمالی که جلوی صورتم گرفت چیزی نفهمیدم و بیهوش شدم
از زبون پسرا
تهیونگ: چیشد ؟
جیمین:تلفنو قطع کرد
شوگا:آخه این چه مدل حرف زدن بود ؟(بلند)
تهیونگ: حالا من یه چیزی گفتم شماها چرا جلمو نگرفتین
شوگا:ما فکر کردیم یه زره عقل حتما تو کلت هست
نامجون:بسه شما دوتا دیگه دعوا نکنین
از زبون ات
با سردی هوا چشمام رو باز کردم نفس کشیدن برام خیلی سخت بود تا هوا وارد ریه هام میشد و به سلفه می افتادم
اومدم پاشم اما چشمام افتاد به دست و پای بستم یکم به دور و اطراف نگاه کردم انگار داخل انباری بودم از سرما دماغم یخ زده بود و بویی رو حس نمی کردم همون موقع بود که در با صدای بدی باز شد
با دیدن فیلیکس چشمام چهارتا شد تازه یادم اومد کسی که بیهوشم کرده بود فیلیکس بوده
ات:این چه مسخره بازیه داری در میاری
فیلیکس:چه عجب بعد از دو روز بهوش اومدی
ات: چرا اینجا بستیم
فیلیکس: به نظرت پسرا الان نگرانتن
ات: میگم چرا منو اینجا بستیم (داد)
فیلیکس:چون ازت متنفرم (داد)
ات:,مگه من چیکار کردم ؟
فیلیکس:چیکار کردی؟ باعث مرگ خواهرم شدی...حالا فهمیدی (داد)
ات:,من!....چرا ..چرا داری چرت و پرت میگی (بلند)
فیلیکس:خواهر بدبخت من فقط سیزده سالش بود
ات:میشه توضیح بدی منم بفهمم
فیلیکس: فکر کردی نمیدونم با تقلب توی اون مسابقه ی خوانندگی مسخره قبول شدی(داد )
ات: من توی اون مسابقه هیچ تقلبی نکردم (بلند)
فیلیکس: خواهر من بخاطر تو خودکشی کرد (بلند)
ات: مسابقه چه ربطی به خواهرت داره؟(بلند)
فیلیکس: خواهر مظلوم من تمام رویاش برنده شدن تو اون مسابقه بود تمام پولی که از بچگی از کار کردن به دست آورده بود و خرج کرد تا فقط تو اون مسابقه شرکت کنه ولی در نهایت بخاطر تقلب کردن و بردن تو اون خودکشی کرد(بلند و با بغض)
ات:به خدا من هیچ تقلبی نکردم (با بغض)
با سرنگ بزرگی که تو دستش گرفت بدنم خشک شد
فیلیکس: همیشه دوست داشتم تو هم مثل خواهرم با تزریق زیاد مواد بمیری
پارت پنجم
ببخشید بابت تأخیر 😊
تا تماس رو قطع کردم فیلیکس زنگ زدم
ات:الو
فیلیکس:سلام خوشگله چه خبر
ات: خوشگله و کوفت
فیلیکس:چته؟ چرا اعصاب نداری؟
ات: میتونم بیام خونه تو ؟
فیلیکس:آره فقط کجایی؟
ات:(یه جایی.رو گفت)
فیلیکس:پیاده ای؟
ات: آره
فیلیکس:همون جا وایسا تا بیام دنبالت
ات:باش
ده دقیقه ی بعد
با صدای بوق ماشین فیلیکس رفتم اون طرف خیابون و سوار شدم
فیلیکس:سلام خوبی ؟
ات:سلام
فیلیکس:چته چرا ناراحتی ؟
ات :(همه چی رو گفت)
فیلیکس: پس بلاخره فرصتش پیش اومد
ات:فرصت چی
با دستمالی که جلوی صورتم گرفت چیزی نفهمیدم و بیهوش شدم
از زبون پسرا
تهیونگ: چیشد ؟
جیمین:تلفنو قطع کرد
شوگا:آخه این چه مدل حرف زدن بود ؟(بلند)
تهیونگ: حالا من یه چیزی گفتم شماها چرا جلمو نگرفتین
شوگا:ما فکر کردیم یه زره عقل حتما تو کلت هست
نامجون:بسه شما دوتا دیگه دعوا نکنین
از زبون ات
با سردی هوا چشمام رو باز کردم نفس کشیدن برام خیلی سخت بود تا هوا وارد ریه هام میشد و به سلفه می افتادم
اومدم پاشم اما چشمام افتاد به دست و پای بستم یکم به دور و اطراف نگاه کردم انگار داخل انباری بودم از سرما دماغم یخ زده بود و بویی رو حس نمی کردم همون موقع بود که در با صدای بدی باز شد
با دیدن فیلیکس چشمام چهارتا شد تازه یادم اومد کسی که بیهوشم کرده بود فیلیکس بوده
ات:این چه مسخره بازیه داری در میاری
فیلیکس:چه عجب بعد از دو روز بهوش اومدی
ات: چرا اینجا بستیم
فیلیکس: به نظرت پسرا الان نگرانتن
ات: میگم چرا منو اینجا بستیم (داد)
فیلیکس:چون ازت متنفرم (داد)
ات:,مگه من چیکار کردم ؟
فیلیکس:چیکار کردی؟ باعث مرگ خواهرم شدی...حالا فهمیدی (داد)
ات:,من!....چرا ..چرا داری چرت و پرت میگی (بلند)
فیلیکس:خواهر بدبخت من فقط سیزده سالش بود
ات:میشه توضیح بدی منم بفهمم
فیلیکس: فکر کردی نمیدونم با تقلب توی اون مسابقه ی خوانندگی مسخره قبول شدی(داد )
ات: من توی اون مسابقه هیچ تقلبی نکردم (بلند)
فیلیکس: خواهر من بخاطر تو خودکشی کرد (بلند)
ات: مسابقه چه ربطی به خواهرت داره؟(بلند)
فیلیکس: خواهر مظلوم من تمام رویاش برنده شدن تو اون مسابقه بود تمام پولی که از بچگی از کار کردن به دست آورده بود و خرج کرد تا فقط تو اون مسابقه شرکت کنه ولی در نهایت بخاطر تقلب کردن و بردن تو اون خودکشی کرد(بلند و با بغض)
ات:به خدا من هیچ تقلبی نکردم (با بغض)
با سرنگ بزرگی که تو دستش گرفت بدنم خشک شد
فیلیکس: همیشه دوست داشتم تو هم مثل خواهرم با تزریق زیاد مواد بمیری
۳۸۶
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.