دروغ واقعی
دروغ واقعی
پارت سوم
ات: باشه
از زبون جونگکوک
رفتم تو اتاق که دیدم تهیونگ رو تخت خوابیده و داره نودلش رو میخوره
جونگکوک:خوبی؟
تهیونگ: آره خوبم براچی؟
جونگکوک: با ات دعوات شده ؟
تهیونگ:نه
جونگکوک:پس چرا باهاش اینطوری می کنی ؟ بخاطر اینه که گفت دوست داره؟
تهیونگ:نه فقط ازش خوشم نمیاد خیلی دختره...
جونگکوک:دختر چی؟
تهیونگ:خیلی دختر لوس و گستاخیه
جونگکوک: آخه قبلاً که میگفتی دوسش داری
تهیونگ: اون مال قبلاً بود الان فرق میکنه
جونگ کوک: ولی ..
تهیونگ:میزاری غذامو بخورم
جونگکوک:باشه بخور
منم رفتم کنارش بغل تخت دراز کشیدم که دوباره خوابم برد
از زبون ات
بعد از خوردن صبحانم رفتم تو اتاقم در کشو رو باز کردم و سیگارارو در آوردم یکیش روشن کردم و شروع کردم به کشیدن که یهو در باز شد
نامجون:ات.....این چیه دستت ؟
ات:هیچی نیست (خنده ی ضایع)
درو بست و نشست پیشم
نامجون:بدش به من
میدونستم الان خیلی اعصبانیه پس هرچی می گفت باید انجامش میدادم
ات:بیا
نامجون:چیزی شده؟
ات:ن...نه براچی
نامجون: میخوام بدونم دلیل سیگار کشیدنت چیه
ات:دلیلی ندارم
نامجون: پس چرا وقتی دلیلی نداری باید سیگار بکشی
ات : ببخشید
نامجون: (داره نصیحت میکنه)
یک ساعت بعد
جین:چی میگین یک ساعته
نامجون:هیچی
جین:بیاین ناهار
نامجون:اومدیم ......کل پاکت سیگارو بده من
ات : فقط همون یدونه بود
نامجون: امیدوارم دروغ نگفته باشی چون دفعه ی دیگه نصیحتت نمی کنم یه جور دیگه رفتار می کنم
با حرف نامجون چشمام چهارتا شد چون میدونستم با کسی شوخی نداره یه نفس عمیق کشیدم سعی کردم طبیعی باشم
ات:نه دروغ نمیگم
نامجون:باشه بیا بریم پیش پسرا
پارت سوم
ات: باشه
از زبون جونگکوک
رفتم تو اتاق که دیدم تهیونگ رو تخت خوابیده و داره نودلش رو میخوره
جونگکوک:خوبی؟
تهیونگ: آره خوبم براچی؟
جونگکوک: با ات دعوات شده ؟
تهیونگ:نه
جونگکوک:پس چرا باهاش اینطوری می کنی ؟ بخاطر اینه که گفت دوست داره؟
تهیونگ:نه فقط ازش خوشم نمیاد خیلی دختره...
جونگکوک:دختر چی؟
تهیونگ:خیلی دختر لوس و گستاخیه
جونگکوک: آخه قبلاً که میگفتی دوسش داری
تهیونگ: اون مال قبلاً بود الان فرق میکنه
جونگ کوک: ولی ..
تهیونگ:میزاری غذامو بخورم
جونگکوک:باشه بخور
منم رفتم کنارش بغل تخت دراز کشیدم که دوباره خوابم برد
از زبون ات
بعد از خوردن صبحانم رفتم تو اتاقم در کشو رو باز کردم و سیگارارو در آوردم یکیش روشن کردم و شروع کردم به کشیدن که یهو در باز شد
نامجون:ات.....این چیه دستت ؟
ات:هیچی نیست (خنده ی ضایع)
درو بست و نشست پیشم
نامجون:بدش به من
میدونستم الان خیلی اعصبانیه پس هرچی می گفت باید انجامش میدادم
ات:بیا
نامجون:چیزی شده؟
ات:ن...نه براچی
نامجون: میخوام بدونم دلیل سیگار کشیدنت چیه
ات:دلیلی ندارم
نامجون: پس چرا وقتی دلیلی نداری باید سیگار بکشی
ات : ببخشید
نامجون: (داره نصیحت میکنه)
یک ساعت بعد
جین:چی میگین یک ساعته
نامجون:هیچی
جین:بیاین ناهار
نامجون:اومدیم ......کل پاکت سیگارو بده من
ات : فقط همون یدونه بود
نامجون: امیدوارم دروغ نگفته باشی چون دفعه ی دیگه نصیحتت نمی کنم یه جور دیگه رفتار می کنم
با حرف نامجون چشمام چهارتا شد چون میدونستم با کسی شوخی نداره یه نفس عمیق کشیدم سعی کردم طبیعی باشم
ات:نه دروغ نمیگم
نامجون:باشه بیا بریم پیش پسرا
۸۹۴
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.