❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشـــق...
پارت 56
نیلوفر :
امروز برعکس روزهای قبل هواخوب بود توحیاط زیر آلاچیق نشسته بودیم خورشید داشت غروب می کرد وامشب خونه ای عمه مهمونی بودآقا حسام برادرهاش رو وخانواده علی وفرشته رو دعوت کرده بود از ظهر تاحالا توخونه بوی غذاهای مختلف میومد ولی برعکس دیگرون من حالم از بوی غذاها بهم می خورد فربد خونه روگذاشته بود رو سرش خودش ومحسن ومحیا علی محمد وفرشته داشتن بازی می کردن مونا بچه ها رو تشویق می کرد ولی هیچ کدومشون بپای فربد نمی رسید
- چه خبره خونه رو گذاشتین رو سرتون
سرمو بلند کردم مهرداد از پنجره اتاقش خم شده بود وگفت : فربد باتوه ام
فربد : ای بابا پدر بزرگ باز اومد
مهرداد : کوفت
فربد : تو دلت شازده
مهرداد : بچه پر رو
اینو گفت وپنجره روبست
مونا : فربد وقتی هست همه رو به وجد میاره
فرشته اومد کنارمون نشست وگفت : وای مردم چقدر خندیدم خدا لعنتت کنه فربد
فربد توپ تو دستش رو زیر بغلش گذاشت وگفت : من می میرم واسه ابراز علاقه اتون
با صدای بوق ماشینی همه برگشتن لیلی بود ماشینشو پارک کردواومد کنارمون
- سلام سلام به همع ...باز آقا مهردادمون رو ندارین
مونا : تواتاقشه
لیلی : چیکار می کردید
خیلی بد منو نگاه کرد وگفت : منم می خوام بازی کنم
فربد : اسباب بازی هات روتو خیابون ول کردی
محسن چپ چپ فربد رو نگاه کرد من نفهمیدم منظور فربد چیه مهرداد از پله ها اومد پایین واومد کنار ما لیلی با لبخند بهش سلام کرد جواب لیلی رو دادفربدم توپ رو محکم پرت کرد تو صورتش
- آخخخخ خدا لعنتت کنه فربد
دوتا دستشو جلو صورتش گرفت فربد خندید وگفت : بابا توپ سبک بود الکی ناز نکن
مهرداد خم شد چندتا دستمال برداشت بینی اش خون اومده بود همه نگران شدن مخصوصا لیلی که با عصبانیت گفت : خیلی شوخی هات بی مزه است فربد ببین چیکارش کردی
مهرداد: چیزی نیست نگران نباشید
برگشت رفت تو خونه
محمد : فربد تو مگه بچه ای
محیا : خیلی هم بچه است
فربد : حقش بود
فرشته : من خیلی گشنم شد بچه ها
فربد : الان دیگه وقتشه جوجه ها رو کباب کنیم بریم محسن
محسن : فعلا زوده محیا برو واسه فرشته یه چیزی بیار بخوره
محیا : چشم
لیلی: دیگه بازی نمی کنید ؟
فربد : چرا فعلا استراحتیم
محیا ومهردادباهم برگشتن مهردادیه پیرهن سبز پوشیده بود که خیلی بهش میومد بااومدنشون باز بچه ها شروع کردن بازی کردن وبه اسرار زیاد محسن ومحیا منم بازی کردم من محسن لیلی محیا وفربد تو یه تیم بودیم
محمدفرشته وعلی ومهردادم تو یه تیم ووالیبال بازی می کردیم چون تورش وصل بود وورزش مورد علاقه ای همه از همه بهتر فربد خیلی خوب بازی می کرد وبعد محمد بقیه ضعیف بودن ولی منم بازی ام خوب بود
عشـــق...
پارت 56
نیلوفر :
امروز برعکس روزهای قبل هواخوب بود توحیاط زیر آلاچیق نشسته بودیم خورشید داشت غروب می کرد وامشب خونه ای عمه مهمونی بودآقا حسام برادرهاش رو وخانواده علی وفرشته رو دعوت کرده بود از ظهر تاحالا توخونه بوی غذاهای مختلف میومد ولی برعکس دیگرون من حالم از بوی غذاها بهم می خورد فربد خونه روگذاشته بود رو سرش خودش ومحسن ومحیا علی محمد وفرشته داشتن بازی می کردن مونا بچه ها رو تشویق می کرد ولی هیچ کدومشون بپای فربد نمی رسید
- چه خبره خونه رو گذاشتین رو سرتون
سرمو بلند کردم مهرداد از پنجره اتاقش خم شده بود وگفت : فربد باتوه ام
فربد : ای بابا پدر بزرگ باز اومد
مهرداد : کوفت
فربد : تو دلت شازده
مهرداد : بچه پر رو
اینو گفت وپنجره روبست
مونا : فربد وقتی هست همه رو به وجد میاره
فرشته اومد کنارمون نشست وگفت : وای مردم چقدر خندیدم خدا لعنتت کنه فربد
فربد توپ تو دستش رو زیر بغلش گذاشت وگفت : من می میرم واسه ابراز علاقه اتون
با صدای بوق ماشینی همه برگشتن لیلی بود ماشینشو پارک کردواومد کنارمون
- سلام سلام به همع ...باز آقا مهردادمون رو ندارین
مونا : تواتاقشه
لیلی : چیکار می کردید
خیلی بد منو نگاه کرد وگفت : منم می خوام بازی کنم
فربد : اسباب بازی هات روتو خیابون ول کردی
محسن چپ چپ فربد رو نگاه کرد من نفهمیدم منظور فربد چیه مهرداد از پله ها اومد پایین واومد کنار ما لیلی با لبخند بهش سلام کرد جواب لیلی رو دادفربدم توپ رو محکم پرت کرد تو صورتش
- آخخخخ خدا لعنتت کنه فربد
دوتا دستشو جلو صورتش گرفت فربد خندید وگفت : بابا توپ سبک بود الکی ناز نکن
مهرداد خم شد چندتا دستمال برداشت بینی اش خون اومده بود همه نگران شدن مخصوصا لیلی که با عصبانیت گفت : خیلی شوخی هات بی مزه است فربد ببین چیکارش کردی
مهرداد: چیزی نیست نگران نباشید
برگشت رفت تو خونه
محمد : فربد تو مگه بچه ای
محیا : خیلی هم بچه است
فربد : حقش بود
فرشته : من خیلی گشنم شد بچه ها
فربد : الان دیگه وقتشه جوجه ها رو کباب کنیم بریم محسن
محسن : فعلا زوده محیا برو واسه فرشته یه چیزی بیار بخوره
محیا : چشم
لیلی: دیگه بازی نمی کنید ؟
فربد : چرا فعلا استراحتیم
محیا ومهردادباهم برگشتن مهردادیه پیرهن سبز پوشیده بود که خیلی بهش میومد بااومدنشون باز بچه ها شروع کردن بازی کردن وبه اسرار زیاد محسن ومحیا منم بازی کردم من محسن لیلی محیا وفربد تو یه تیم بودیم
محمدفرشته وعلی ومهردادم تو یه تیم ووالیبال بازی می کردیم چون تورش وصل بود وورزش مورد علاقه ای همه از همه بهتر فربد خیلی خوب بازی می کرد وبعد محمد بقیه ضعیف بودن ولی منم بازی ام خوب بود
۸۱.۳k
۰۲ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.