عشق جاودان
عشق جاودان
پارت ۱۱۲
پدربزرگ: کافیه ، سلام چویا عزیزم چطوری؟
چویا: سلام خوبم
هاتاکو: تمام این مدت کجا بودی؟ خونه پدر و مادرت رو ترک کردی کجا رفتی؟
مادربزرگ: اینقدر نوه ام رو اذیت نکن
مادربزرگ اومد سمتم و بغلم کرد
مادربزرگ: سلام عزیزم ، ببخشید تمام این مدت ازت بی خبر بودم
چویا: اشکال نداره ، شما هم مشکلات خودتون رو دارین . منم شماره ام رو به شما ندادم
تایکی(عمو چویا): کافیه، الان باید بدونیم این بچه چه غلطی داره میکنه که اصلا خونه نیست
هاتاکو: معلوم نیست ، یه مدت ولش کردیم ،دیگه خونه هم نمیاد
دوباره شروع شد . همیشه همین بود، کاری جز توهین بهم نداشتن. عصبی و ناراحت بودم . نمیدونستم چیکار کنم که یهو یکی دستم رو گرفت ، دازای بود
دازای: میشه بپرسم شما کی هستین؟
هاتاکو: خودت کی هستی؟
دازای: قیم قانونی چویا ؟
هاتاکو: چی؟
دازای: حضانت چویا برعهده منه ، حالا شماها کی هستین ؟
هاتاکو : ما خانوادشیم. تا ما هستیم چرا باید حضانت چویا دست یه غریبه باشه؟
دازای: هه عجب خانواده ای ، یه بارم سراغش رو نگرفتین.
هاتاکو: ما اصلا نمیدونستیم چیکار میکنه
دازای: همین دیگه، بهش اهمیت نمیدادین بعد الان میاین میگین خانوادش هستین؟
بعد دستم رو ول کرد و رفت توی عمه و عمو ایستاد
دازای: دفعه آخرتون هم باشه که بهش توهین میکنین ، الان دیگه تنها نیست و منو داره ، از الآنم دیگه سراغ چویا رو نمیگیرین ، چویا به همچین خانواده ای احتیاج نداره
پارت ۱۱۲
پدربزرگ: کافیه ، سلام چویا عزیزم چطوری؟
چویا: سلام خوبم
هاتاکو: تمام این مدت کجا بودی؟ خونه پدر و مادرت رو ترک کردی کجا رفتی؟
مادربزرگ: اینقدر نوه ام رو اذیت نکن
مادربزرگ اومد سمتم و بغلم کرد
مادربزرگ: سلام عزیزم ، ببخشید تمام این مدت ازت بی خبر بودم
چویا: اشکال نداره ، شما هم مشکلات خودتون رو دارین . منم شماره ام رو به شما ندادم
تایکی(عمو چویا): کافیه، الان باید بدونیم این بچه چه غلطی داره میکنه که اصلا خونه نیست
هاتاکو: معلوم نیست ، یه مدت ولش کردیم ،دیگه خونه هم نمیاد
دوباره شروع شد . همیشه همین بود، کاری جز توهین بهم نداشتن. عصبی و ناراحت بودم . نمیدونستم چیکار کنم که یهو یکی دستم رو گرفت ، دازای بود
دازای: میشه بپرسم شما کی هستین؟
هاتاکو: خودت کی هستی؟
دازای: قیم قانونی چویا ؟
هاتاکو: چی؟
دازای: حضانت چویا برعهده منه ، حالا شماها کی هستین ؟
هاتاکو : ما خانوادشیم. تا ما هستیم چرا باید حضانت چویا دست یه غریبه باشه؟
دازای: هه عجب خانواده ای ، یه بارم سراغش رو نگرفتین.
هاتاکو: ما اصلا نمیدونستیم چیکار میکنه
دازای: همین دیگه، بهش اهمیت نمیدادین بعد الان میاین میگین خانوادش هستین؟
بعد دستم رو ول کرد و رفت توی عمه و عمو ایستاد
دازای: دفعه آخرتون هم باشه که بهش توهین میکنین ، الان دیگه تنها نیست و منو داره ، از الآنم دیگه سراغ چویا رو نمیگیرین ، چویا به همچین خانواده ای احتیاج نداره
- ۱.۹k
- ۲۴ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط