بازمانده

بازمانده
ادامه پارت ۳

جونگ‌کوک:نیست تموم سعیم رو برای نجات جون‌شما و یا هرکی دیگه که ازم کمک بخواد می‌کنم، همه‌ی سعیم رو.
¥:به احتمال زیاد الان دولت بازمانده‌ها رو کمک میکنه ولی اگه ما این‌تو بمونیم ممکنه نتونن مارو پیدا کنن...
وسط حرفش پریدم و گفتم:میخوای ازاینجا بریم!
اشاره کرد به‌ در و بعد به پنجره‌هایی که ترک برداشته بودند و گفت:اگه اینجا بمونیم، زنده نمی‌مونیم، اگه زامبی‌ها متوجه بشن ما اینجایم، دوباره هجوم میارن، و ازاونجایی که در و پنجره ترک برداشته خیلی سریع وارد مغازه میشن و اون‌موقع دیگه راه فراری نیست.
جونگ‌کوک:ولی اون بیرون! حداقل با اینجا موندن امید برای زنده موندن داریم اگه بخوایم متوجه ما نشن باید ساکت بمونیم، ولی اون بیرون ما از پسش برنمیایم.
توجه‌ به حرفم نکرد و کنار دخترش نشست، دوباره برگشتم و به بیرون نگاه کردم، هرچه بیشتر فکر می‌کردم حق با اون بود باید میرفتیم شاید یکی کمک‌مون می‌کرد و شاید ما بیتونیم کسیو کمک کنیم، دلم واسه یوری تنگ شد با فک به‌اینکه اون تونسته یه مکان امن برای موندن پیدا کنه نفس میکشم، اینجا موندنم فایده نداره باید برم پیداش کنم، ولی دلیل که نمیتونم ازاینجا برم بودن اون خانم با دخترشه، اونا نمی‌تونه مث من از خودشون دفاع کنه حتی نمیتونن بدون....


تهیونگ ویو
روز به روز تعداد بازمانده‌ها تو پناهگاه بیشتر می‌شد و امکانات ما کمتر، اون بیرونم تعداد بی‌شماری از اون هیولا‌ها بود که با کوچیکترین صدا می‌تونستن پيدامون کنن.
منتظر ماشین‌ که داشت بازمانده‌ها رو می‌آورد بودم که سربازی نزدیکم شدم جلوم ایستاد و کمرش رو خم کرد و دوباره صاف ایستاد
تهیونگ:اتفاقی افتاده!
=:ژنرال میخوان شمارو ببينه.
تهیونگ:باشه میتونی بری.
با رفتن سرباز منم به سمت اتاق ژنرال راه افتادم تموم راه فکر و ذهنم این شده بود که چرا ژنرال میخواد منو ببينه.
تقه‌ای به در زدم و داخل رفتم، نزدیک میز شدم، و سرم رو خم کردم:بله قربان با‌من کاری داشتین
همنطور که سرم و پایین گرفته بودم و به کف اتاق نگاه می‌کردم گفتم، ژنرال بعد از مکث گفت:بنشین..
با دستورش روی کاناپه نشستم، و منتظر حرف بعدیش بودم.
°:مفصل میگم و از توهم میخوام بدون چون و چرا گوش بدی..
مکث کرد و ادامه داد:ازت میخوام برای پیدا کردن یه مکان امن دیگه از پناهگاه بری بیرون، طبق گزارشات واسه جمعیت زیادی از بازمانده‌ها بقیه پناهگاه هم دچار کمبود مکان و آذوقه شده‌ان، باید یه فکری برای جمعیت که هر روز بهشون افزوده میشه کنیم.
تهیونگ:بله قربان، ولی به‌تنهایی!


غلط املایی بود معذرت 💖
شرایط
۵۰ کامنت
۴۵ لایک
پارت بعد از شخصیت‌ها عکس ميزارم.
دیدگاه ها (۵۱)

بازمانده پارت ۴°:تو پناهگاه نیرو زیادی نداریم پس باید این عم...

بازمانده ادامه پارت ۴چسب های که تو قفسه‌ها وجود داشت رو به ا...

بازمانده پارت ۳میخواست رهاش کنه ولی نتونست، سریع دستاش رو زی...

بازمانده ادامه پارت ۲و زامبی‌ها همه‌جا رو فرا گرفته بود، که ...

پارت : ۱۸

black flower(p,269)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط