بازمانده

بازمانده
پارت ۴

°:تو پناهگاه نیرو زیادی نداریم پس باید این عملیات رو به تنهایی انجام بدی.
تهیونگ:ولی اون بیرون خطرناکه و من تنهایی از پس‌شون برنمیام.
°:میدونم تهیونگ،اگه نمی‌تونی انجام بدی دستور کمک به بازمانده‌ها رو لغو می‌کنم.
داشت شوخی می‌کرد، چطور می‌تونست تنهایی منو بفرسته، و ازم انتظار داشته باشه زنده برگردم و برای انجام این کار تهدیدم کنه.
تهیونگ:انجامش میدم..
ریسک بزرگی بود ولی ناچار به‌انجامش بودم، با اینکه می‌دونستم قرار نیست برگردم ولی راهی مسیر پرخطر شدم....
ساعت‌ها بود تو جاده‌های که موش پرسه نمی‌زد دنبال مکان امن بودم، شهر جایی ناآشنایی شده بود، مکان که‌ انعکاس از آشوب بزرگی بود..

یوری ویو
روز‌ها پی‌هم گذشته بود، برای مدتی جامون امن بود ولی نگرانی ما کمبود آذوقه و نداشتن آب کافی بود، و ما بدون اینا به زودی می‌مُردیم، هردو تو هال چندمتری خونه‌م نشسته بودیم، و به‌در که خیلی وقت بود توسط یخچال و میز و لوازم که جلوش گذاشته بودیم بسته شده بود، زُل زده بودیم، ساختمان ساکت بود نمیدونستیم جزما کسی تو ساختمان هست و یا نه!
چون تا الان فقط با زامبی‌ها روبرو شده بودیم، آب برق همه قطع شده بودند و ما هیچ راه ارتباطی با‌کسی نداشتیم تا کمک بخوایم، شاید هرروز داشتیم برای مُردن‌مون از خواب بیدار می‌شدیم و شب‌ها با فکر به‌این‌که فردا قراره زنده باشیم و یانه میخوابیدیم، ولی خواب به چشم‌هایمان نمی‌یومد، فقط استراحت کوتاه مدتی می‌کردیم و بعد دوباره به در خیره میشدیم.
بسته نودل رو باز کردم و جلومون گذاشتم، چون آب کافی نداشتیم مجبور بودیم هرچیزی که برای پختن به آب نیاز داشت رو اینجوری بخوریم....
جلو آینه قدنما اتاقم ایستادم و به کبودی‌های که رو کمرم بود نگاه کردم و بعد تیشرتم رو پایین کشیدم، دستی به موهام کشیدم دلیل نداشتم تا بلند نگه‌دارم‌شون، قیچی که تو کشو بود رو بیرون آوردم و دوباره جلو آینه ایستادم و با آخرین نگاه به موهای بلندم شروع کردم به کوتاه کردن‌شون، کارم نزدیک به تموم شدن بود که متوجه یونا تو چهارچوب در شدم:چیزی میخوای؟
چندقدم نزدیک‌ شد و موهای که کف اتاق افتاده بود رو تو دستش گرفت و بلند شد:از اینام خسته شدی...
لبخند تلخی زد کنارم ايستاد و موهای بلندش رو از کش آزاد کرد و گفت:منم خسته شدم، مال منم کوتاه کن.....
جونگ‌کوک ویو
کوله‌مو خالی کردم مطمئن شدم چیزی توش نیست تا بعدا به‌کارم بیاد، خوراکی‌های کناریم رو چیدم تو کوله و ژیپش رو بستم، و خوراکی‌های که مونده بود رو تو کوله مین‌سو چیدم و بعد ژیپش رو بستم، چسب های که تو قفسه‌ها وجود داشت.

غلط املایی بود معذرت 💖
اسلاید۲:یوری
اسلاید۳:یونا
دیدگاه ها (۹)

بازمانده ادامه پارت ۴چسب های که تو قفسه‌ها وجود داشت رو به ا...

بازمانده پارت ۵جونگ‌کوک ویو نسبتا نزدیک دانشگاه بودم حواسم ج...

بازمانده ادامه پارت ۳جونگ‌کوک:نیست تموم سعیم رو برای نجات جو...

بازمانده پارت ۳میخواست رهاش کنه ولی نتونست، سریع دستاش رو زی...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

اولین دیدار

عضو هشتم ( یونگی ) روزگارم به خوبی می گذشت حتی با اینکه تقری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط