بازمانده

بازمانده
پارت ۳

میخواست رهاش کنه ولی نتونست، سریع دستاش رو زیر بازو یونا گذاشت و کمکش کرد بلند شه، و بعد از اینکه چندقدمی رفته بودند، ولش کرد و گفت:اون ساختمون رو می‌بینی، خودت رو به طبقه سوم برسون اتاق شماره ۶ رمز در ۶۷۷۴ است برو داخل منم زود میام برو.
هشدار داد و هُلش داد تا راه بیوفته یونام که مطمئن بود با موندن کنار یوری نمی‌تونه بهش کمک کنه با پای پیج‌خورده‌اش راه افتاد و سعی می‌کرد بدون توجه به درد پاش خودش رو به جایی که یوری اشاره کرده بود برسونه.
یوری مونده بود و جمع زیادی از زامبی‌ها، که هرلحظه نزدیک‌تر میشدن، اطرافش رو زیر نظر کرد و سریع وارد ساختمون که نزدیکش بود شد، تو راه‌پله ایستاد و بعد از مطمئن شدن که بیشتر زامبی‌ها دنبالش اومده بالا رفت، طبقه‌ی بالا رفت، دیگه راهی برای فرارش وجود نداشت، سمت پنجره رفت و پایین رو نگاه کرد چون کسی نبود تصمیم گرفت از پنجره بپره بیرون، با نزدیک‌ شدن زامبی‌ها چندقدم عقب رفت و بعد با سریع به سمت پنجره حرکت کرد، سعی کرد روی پاش فرود بیاد ولی نشد و با بغل به زمین خورد، از اونجایی که وقت اضافی نداشت بدون درنظر گرفتن دردش بلند شد و راه افتاد، درد شدیدی تو کمرش حس می‌کرد ولی چیزی زیادی تا رسیدن به خونه نمونده بود و به‌امید رسیدن به جایی امن داشت قدم برمی‌داشت.



جونگ‌کوک ویو
بیرون ساکت شد بود، از پنجره به بیرون که فاقد از موجود زنده‌ای بود خیره بودم و به‌فکر روز‌هایی که با خوشحالی و دست تو دست یوری ازاینجا رد می‌شدم لبخند میزدم، ما قدرش رو ندونستیم بااینکه بهترین زندگی رو داشتیم، ولی الان که پایان دنیا شده در حسرت گذشته بودن و پشیمون بودن که چیزی رو عوض نمی‌کرد، فقط ناامیدمون می‌کرد چون هرچقدر بیشتر فکر می‌کردیم آخر فکرامون به یه چیز خاتمه پیدا میکرد؛مرگ زود و یا دیر، تکه‌تکه شدن، گاز گرفته شدن، سرنوشت ما تغییر کرده بود و الان به جز‌سیاهی تو تقدير چیزی دیگه‌ی رو نمی‌دیدیم.
¥:داری به آینده بشر فکر میکنی؟
جونگ‌کوک:آینده! باید بگیم سرنوشت سیاه‌مون، آره بهش فکر می‌کنم کی میاد نجات‌مون بده، کِی ازاینجا میریم بیرون، کِی دوباره میتونیم مث قبل زندگی کنیم.
¥:ازت میخوام یه‌قولی بهم بدی.
متعجب نگاهم رو دوختم بهش و گفتم:قول، چه‌قولی؟
نفس عمیق کشید و بعد به سمت دخترکش که گوشه مغازه نشسته بود و مشغول خوردن خوراکی های موردعلاقه‌ش بود خیره شد و ادامه داد:هراتفاقی افتاد ازت میخوام اونو نجات بدی، و دربرابر این لطفت میتونم حتی خودم و بدم.
سرم رو دوطرف تکون دادم و گفتم:هراتفاقیم بیوفته من هردوتون رو نجات میدم.
¥:این ناممکنه...

غلط املایی بود معذرت 💖
دیدگاه ها (۵)

بازمانده ادامه پارت ۳جونگ‌کوک:نیست تموم سعیم رو برای نجات جو...

بازمانده پارت ۴°:تو پناهگاه نیرو زیادی نداریم پس باید این عم...

بازمانده ادامه پارت ۲و زامبی‌ها همه‌جا رو فرا گرفته بود، که ...

بازمانده ادامه پارت ۲¤:یوری درست میگه اینجا موندن‌مون فایده‌...

پارت : ۱۸

پارت : ۳۷

پارت : ۱۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط