بازمانده

بازمانده
ادامه پارت ۲

و زامبی‌ها همه‌جا رو فرا گرفته بود، که باعث ایجاد یه صحنه وحشتناک شده بود.
بعد از مکث بعد از ورود به خیابان داشتن با قدم‌های سریع ولی بدون صدا به سمت مسیر که جلوشون قرار داشت راه افتادن.
یوری جلوتر از یونا بود و خودش رو برای هرحمله‌ای آماده کرده بود، و سعی می‌کرد به ترس که داشت بهش غلبه می‌کرد تسلط داشته باشه، الان می‌دونست زندگی قبل این ماجرا چقدر باارزش بوده، اون دوستایی داشت و آینده‌ای، مسیری داشت برای دوست داشتن خودش ولی الان حتی نمیدونست با برداشتن قدم بعدی قراره چی ببينه، پشت‌سرهم پلک زد تا حلقه اشک که باعث تار شدن دیدش شده بود رو ازبین ببره، تو افکار غرق شده‌ش بود که صدا یونا رو شنید
یونا:یوری! اونجارو.....
ایستادم می‌دونستم چیزی خوبی نیست انگشتام رو دوری چوب محکم کردم و برگشتم و با جمعِ از زامبیِ‌هایی که درحال نزدیک شدن به‌ما بود روبرو شدم، قبل دیر شدن دستش رو گرفتم و شروع کردیم به دویدن، صدای قدم‌هامون از ساختمان اطرافمون می‌پیچد، هوا بوی تعفن مرگ جسد های بی‌جون، رو میداد.
صدای ناله‌های زامبی‌ها شنیده می‌شد که هرلحظه نزدیک‌تر به‌اونا بود، طولی نکشید که متوجه بیشتر شدن زامبی‌ها شدند.
ناامید شده بودند و فکر میکردن آخر خطه، تصورات‌شون فقط خواب بوده، قرار نبود هیچ‌کدوم از این جهنم نجات پیدا کنن، جهنم که به دست‌ خود بشر ساخته شده بود، جهنم که برای نابودی خودشون ساخته بودند، دنیا رو به نابودی کشانیده بودند.
یونا:آیییییی.....
و آره همين کافی بود تا همه وجودش به لرز بیاد،برگشت و به یوناِ که کف خیابان افتاده بود و خود رو به سختی می‌کشید خیره موند، میخواست کمک کنه ولی با کاری که یونا کرد تعجب کرد
یونا:فرار کن.
حرفش رو با لرز که تو صداش بود بیان کرد و یوری رو هُل داد.
یونا:عوضی فرار کن...(داد)


غلط املایی بود معذرت ❤
شرایط
۴۰‌لايک
۴۰‌کامنت
دیدگاه ها (۴۸)

بازمانده پارت ۳میخواست رهاش کنه ولی نتونست، سریع دستاش رو زی...

بازمانده ادامه پارت ۳جونگ‌کوک:نیست تموم سعیم رو برای نجات جو...

بازمانده ادامه پارت ۲¤:یوری درست میگه اینجا موندن‌مون فایده‌...

بازمانده پارت ۲در کمدم رو آهسته هُل دادم و برای اینکه صدای ن...

پارت : ۱۲

پارت : ۳۷

پارت : ۱۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط