ویو جنا
"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۶
"ویو جنا"
قدش با اون کفشا خیلی بلند تر از من دیده میشد.
لعتنت بهتون، لعنت به من که نمیتونم دهن باز کنم چییزی بگم چون برایه نگفته هام کتک میخورم..
تو صورتم جدی محکم گفت:
_ببین دختر جون..یه وقت فکر نکنی عروس این خانواده شدی..ازدواج پسرم با تو موقته..تو حتی لیاقت نداری با پسرم ملاقات داشته باشی...فهمیدییی!؟؟؟...
جوری بلند گفت که واقعا لال شده بودم
همون لحظه صدایی از پشت سرم امد و همزمان دست جونگکوک که مامانش. کنار میزد
ته: چخبره اینجا؟
دست همون پسره رو شونم نشست
ته: تو خوبی؟
فقط به اون زنه عفریته نگاه می کردم.
من با اینکه وضع مالی خوبی نداشتم زندگی خیلی خوبی داشتم.
یعنی انقدر ظاهر بدی داشتم؟
انقدر بد تیپ؟
یعنی حدی یه پسر مغرور پولدار سطحش از من بالاتره؟
خو اره دیگه اون پولداره.
چرا اصلا بام ازدواج کرد...
شونم تکون خورد
و ظاهر خونسرد جونگکوک که یجور نگام میکرد .
انگار که داره به یه بیمار نگاه می کنه..
ته: هعیی ...چرا رنگت پریده؟سردی..
کوک: جنا چه مرگته؟!
بازم بد اخلاق..
یکم ملایم باش
ارث باباتو که بالا نکشیدم.
واقعا اگه بشه یه روز هرچی تو دلمه رو بارش میکنم
تو این دوروز که پییش بودم بدترین چییزارو ازش دیدم..
و خوب معلومه این اولشه..
دستم زیر دلم نشست..
روز دوممه دارم از در میمیرم..
چشمام بسته شد..
و صدایه بقیه تو سرم میپیچید..
کوک: هعیی..
و زیر پام خالی شد..
____
"ویو جونگکوک"
صورتش انگار زرد شده بود.
و در ظاهر رویه پا وایسادن سختش بود.
تهیونگ که هعی صداش می کرد .
ولی اون انگار اصلا تو این دنیا نبود.
جولی: بیا دیدی گفتم درد و مرضشو اورده.
ته: مامان بسه این چه حرفیه می زنی!؟
جولی: نگا خودت..
نگام کلا رفتارایه جنا رو زیر نظر داشت.
میدونستم چشه..ولی خب این همه بد حالی طبیعی بود؟!
به بحثایه اون دوتا اهمیت ندادم
و وقتی دیدم که جتا اولین قدم و برایه تلو تلو خوردن برمیداره .
یکی از دستام و زیر پاش و دست دیگه کنار شونه هاش بردم و بلندش کردم.
جوری که دامنش تکون نخوره چیزیش معلوم نشه بلندش کردم.
ا
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۶
"ویو جنا"
قدش با اون کفشا خیلی بلند تر از من دیده میشد.
لعتنت بهتون، لعنت به من که نمیتونم دهن باز کنم چییزی بگم چون برایه نگفته هام کتک میخورم..
تو صورتم جدی محکم گفت:
_ببین دختر جون..یه وقت فکر نکنی عروس این خانواده شدی..ازدواج پسرم با تو موقته..تو حتی لیاقت نداری با پسرم ملاقات داشته باشی...فهمیدییی!؟؟؟...
جوری بلند گفت که واقعا لال شده بودم
همون لحظه صدایی از پشت سرم امد و همزمان دست جونگکوک که مامانش. کنار میزد
ته: چخبره اینجا؟
دست همون پسره رو شونم نشست
ته: تو خوبی؟
فقط به اون زنه عفریته نگاه می کردم.
من با اینکه وضع مالی خوبی نداشتم زندگی خیلی خوبی داشتم.
یعنی انقدر ظاهر بدی داشتم؟
انقدر بد تیپ؟
یعنی حدی یه پسر مغرور پولدار سطحش از من بالاتره؟
خو اره دیگه اون پولداره.
چرا اصلا بام ازدواج کرد...
شونم تکون خورد
و ظاهر خونسرد جونگکوک که یجور نگام میکرد .
انگار که داره به یه بیمار نگاه می کنه..
ته: هعیی ...چرا رنگت پریده؟سردی..
کوک: جنا چه مرگته؟!
بازم بد اخلاق..
یکم ملایم باش
ارث باباتو که بالا نکشیدم.
واقعا اگه بشه یه روز هرچی تو دلمه رو بارش میکنم
تو این دوروز که پییش بودم بدترین چییزارو ازش دیدم..
و خوب معلومه این اولشه..
دستم زیر دلم نشست..
روز دوممه دارم از در میمیرم..
چشمام بسته شد..
و صدایه بقیه تو سرم میپیچید..
کوک: هعیی..
و زیر پام خالی شد..
____
"ویو جونگکوک"
صورتش انگار زرد شده بود.
و در ظاهر رویه پا وایسادن سختش بود.
تهیونگ که هعی صداش می کرد .
ولی اون انگار اصلا تو این دنیا نبود.
جولی: بیا دیدی گفتم درد و مرضشو اورده.
ته: مامان بسه این چه حرفیه می زنی!؟
جولی: نگا خودت..
نگام کلا رفتارایه جنا رو زیر نظر داشت.
میدونستم چشه..ولی خب این همه بد حالی طبیعی بود؟!
به بحثایه اون دوتا اهمیت ندادم
و وقتی دیدم که جتا اولین قدم و برایه تلو تلو خوردن برمیداره .
یکی از دستام و زیر پاش و دست دیگه کنار شونه هاش بردم و بلندش کردم.
جوری که دامنش تکون نخوره چیزیش معلوم نشه بلندش کردم.
ا
- ۳۷.۷k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط