part⁴⁷
part⁴⁷
جسم بی جون و خونیش رو تو بغلم گرفتم و بلند گریه میکردم،روبه افرادی که اطراف جمع شده بودن و داشتن نگاه میکردن کردم
+به اورژانس زنگ بزنین به چی نگاه میکنین *داد
⁶hours later
به دیوار تیکه داده بودم و به در اتاق عمل خیره...
اگه باهاش اونطور حرف نمیزدم الان وضعیتمون این نبود همش تقصیر منه اون بخاطر من تو این وضعیته ....ات همیشه گند میزنی،با شاخ و برگ دادن به افکار منفیم گریه ام شدت گرفت،الکس که نظاره گر حاله بدم بود به سمتم اومد:×با گریه چیزی حل نمیشه فقط تو داغون تر میشی
+اون بخاطر من الان تو اون اتاق لعنتیه...تقصیر منه*گریه
الکس خواست چیزی بگه اما باز شدن در اتاق عمل فرصتو ازش گرفت،سریع بلند شدم و به سمت دکتر رفتم:+دکتر حالش چطوره*با گریه
دکتر:خطر از بیخ گوشش رد شد،اما برخورد شدیدی که داشته موجب شکستن استخوان در چهار قسمت بدنش شده و ضربه ی سنگینی به سرش برخورد کرده ،فعلا به بخش مراقبتهای ویژه انتقال داده میشه تا بیشتر مورد بررسی قرار بگیره
+خوب میشه دیگه نه؟*با لرزش
دکتر:اینو زمان مشخص میکنه
بعد از تعظیمی کوتاه دکتر رفت و پشت بندش ته رو آوردن بیرون با تردید و ترس به سمتش رفتم:من چیکار کردم....منو ببخش
تا بخش مراقبت های ویژه همراهیش کردم اما از یک جایی به بعد اجازه ورود نداشتم،تنها کار فقط صبر بود
²days later
وارد اتاقِ بستری شدم ،پرستار در حال عوض کردن سرم ته بود،کیفم رو روی مبل قرار دادم و به سمت ته رفتم،دستی رو صورت ته کشیدم و رو به پرستار کردم
+وضعیتش چطوره؟
پرستار:حالشون بهتره و وضعیت جسمانی شون خوبه و تنها باید منتظر نتیجه آزمایش مغز و اعصاب باشیم
سری تکون دادم ،پرستار بعد از اتمام کارش رفت بیرون.
روی صندلی کنار تخت نشستم و دست ته رو گرفتم
+زود تر خوب شو ....نمیخوام تو این مکان و با این لباس ببینمت...
+مطمئن باش برات هر طور شده جبران میکنم...فقط تو بیدار شو
دستش رو نوازش کردم و به صندلی تکیه دادم بعد از مدت کوتاهی چشام گرم شد
رویا:
به دیوار تکیه اش دادم و با دستام صورتش رو قاب کردم و اروم شروع به بوسیدنش کردم اونقدر طولانی بود که وقتی از هم جدا شدیم هردو نفس نفس میزدیم
+خیلی... دلتنگت ....بودم
_کاملا.... مشخصه*با خنده
خندیدم و سرمو روی سینه اس قرار دادم و چشام رو بستم
+منو ببخش
_تو کار اشتباهی نکردی...
+چرا تو بخاطر من تو اون وضعیت بودی
_ولی میبینی که الان حالم خوبه.....
کاش میتونستم بیشتر باهاش وقت بگذرونم اما با احساس خیس شدن از خواب بیدار شدم و با ترس به اطراف نگاه انداختم،این زنیکه نحس اینجا چیکار میکنه؟
لونا:....
like:²⁰
com:¹⁰
[happy¹⁰⁰:)]
جسم بی جون و خونیش رو تو بغلم گرفتم و بلند گریه میکردم،روبه افرادی که اطراف جمع شده بودن و داشتن نگاه میکردن کردم
+به اورژانس زنگ بزنین به چی نگاه میکنین *داد
⁶hours later
به دیوار تیکه داده بودم و به در اتاق عمل خیره...
اگه باهاش اونطور حرف نمیزدم الان وضعیتمون این نبود همش تقصیر منه اون بخاطر من تو این وضعیته ....ات همیشه گند میزنی،با شاخ و برگ دادن به افکار منفیم گریه ام شدت گرفت،الکس که نظاره گر حاله بدم بود به سمتم اومد:×با گریه چیزی حل نمیشه فقط تو داغون تر میشی
+اون بخاطر من الان تو اون اتاق لعنتیه...تقصیر منه*گریه
الکس خواست چیزی بگه اما باز شدن در اتاق عمل فرصتو ازش گرفت،سریع بلند شدم و به سمت دکتر رفتم:+دکتر حالش چطوره*با گریه
دکتر:خطر از بیخ گوشش رد شد،اما برخورد شدیدی که داشته موجب شکستن استخوان در چهار قسمت بدنش شده و ضربه ی سنگینی به سرش برخورد کرده ،فعلا به بخش مراقبتهای ویژه انتقال داده میشه تا بیشتر مورد بررسی قرار بگیره
+خوب میشه دیگه نه؟*با لرزش
دکتر:اینو زمان مشخص میکنه
بعد از تعظیمی کوتاه دکتر رفت و پشت بندش ته رو آوردن بیرون با تردید و ترس به سمتش رفتم:من چیکار کردم....منو ببخش
تا بخش مراقبت های ویژه همراهیش کردم اما از یک جایی به بعد اجازه ورود نداشتم،تنها کار فقط صبر بود
²days later
وارد اتاقِ بستری شدم ،پرستار در حال عوض کردن سرم ته بود،کیفم رو روی مبل قرار دادم و به سمت ته رفتم،دستی رو صورت ته کشیدم و رو به پرستار کردم
+وضعیتش چطوره؟
پرستار:حالشون بهتره و وضعیت جسمانی شون خوبه و تنها باید منتظر نتیجه آزمایش مغز و اعصاب باشیم
سری تکون دادم ،پرستار بعد از اتمام کارش رفت بیرون.
روی صندلی کنار تخت نشستم و دست ته رو گرفتم
+زود تر خوب شو ....نمیخوام تو این مکان و با این لباس ببینمت...
+مطمئن باش برات هر طور شده جبران میکنم...فقط تو بیدار شو
دستش رو نوازش کردم و به صندلی تکیه دادم بعد از مدت کوتاهی چشام گرم شد
رویا:
به دیوار تکیه اش دادم و با دستام صورتش رو قاب کردم و اروم شروع به بوسیدنش کردم اونقدر طولانی بود که وقتی از هم جدا شدیم هردو نفس نفس میزدیم
+خیلی... دلتنگت ....بودم
_کاملا.... مشخصه*با خنده
خندیدم و سرمو روی سینه اس قرار دادم و چشام رو بستم
+منو ببخش
_تو کار اشتباهی نکردی...
+چرا تو بخاطر من تو اون وضعیت بودی
_ولی میبینی که الان حالم خوبه.....
کاش میتونستم بیشتر باهاش وقت بگذرونم اما با احساس خیس شدن از خواب بیدار شدم و با ترس به اطراف نگاه انداختم،این زنیکه نحس اینجا چیکار میکنه؟
لونا:....
like:²⁰
com:¹⁰
[happy¹⁰⁰:)]
۱۲.۰k
۱۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.