"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part: ۶
"ویو جونگکوک"
وقتی در و باز کردم
اولین چییزی بین اون جمعیت دیدم
چهره همون دختری بود که بدون شک ازش خسته نمیشدم.
اول شک کردم که توَهومه یا نه؟
ولی نبود .
به سمتش رفتم
نمیدونم چرا ولی این به ذهنم رسید.
جوری بم نگاه میکرد انگار جن دیده...
یه دفعه چشماش بسته شد و به سمتم افتاد
که از کمرش نگهش داشتم .
سینی داخل دستش افتاد و لیوانا شکستن...ولی صداش در برابر صدایه موزیک کم بود .
یکی از گارسونا امد سمتم
جولی: وای نادیا...چیشد؟
یعنی واقعا بخواطر دیدن من اینطوری شد؟
کوک: میشناسیش؟
جولی: دوستمه...وای خدا چیشدش؟حالش که خوب بود
کوک: کجا میتونم ببرمش؟
جوای: نه زحمت نکشید..
کوک: کجا؟
جولی: دنبالم بیاید
نادیا رو تو بغلم گرفتم
دنبال دختره رفتم
وای چقدر دلم برایه این تن تنگ شده بود...
ولی چه فایده که حالش بخواطر من خراب شد؟
داخل یه رختکن ، نادیارو رو یه صندلی گذاشنم
جولی: میشه چند دقیقه وایسید تا اب قند بیارم؟
کوک؛ اهوم
دختره سری رفت و من موندم با این دختر ...
اینجا چیکار میکنه؟
رو زانوم جلویه صندلی خم شدم،موهایه صورتش و کنار زدم ....دلمنمیخواد دیگه ولت کنم، نمیخوام...اخه چرا حالت بد شد؟
وقتی صدایه پا امد سری بلند شدم و عقب رفتم
دختره با یه طرف اب و یه لیوان اب قند امد
لیوانو رو میز گذاشت
جولی: وای ببخشید .معطل شدید
دستاش و خیس کرد و به صورت نادیا پاچید صداش کردو تکونش داد
که چشم نادیا کمی باز شد
دلم میخواست قبل از اینکه برم صداشو بشنوم ولی ...
گوشیم زنگ خورد
کوک: ها؟
مینهو: کجایی؟
کوک: امدم
دختره داشت به نادیا اب قند و میداد
بهتر جلو چشمش نباشم
به سالن رفتم
وقتی مینهورو دیدم پیشش رفتم
مینهو: به چه عجب بعد مدت ها شما زیارت کردیم..
کوک: زیارتت قبول...
مینهو: ای بابا ، تو درست نمیشی...
کوک: سعی نکن صمیمی باشی...ما چییزی بینمون نیست
مینهو: خب
کوک: موضوع کاری چیبود؟...چرا اینجا انقدر شلوغه؟
مینهو: گفتم که کاریه، همه اینجا
کوک: اینجا فقط کسایی که عینهم هستن و خوش میگذرونن ...
مینهو: مام از اونا...
یه دفعه سر و کله تهیونگ پیدا شد
سلام داد
کنارم نشست
و وقتی خواست لیوان نوشیدنی و سر بکشه گفت: چخبر ؟
اروم جوری که بشنوه گفتم:
_ نادیا اینجاست..
یه دفعه هر چی از نوشیدنی داخل دهنش بود و ریخت بیرون و سلفه کرد
ته: چطوری؟
مینهو: چییزی شده؟
کوک: نه
مینهو: باشه دیگه اقایه جونگکوک ما قریبه شدیم.؟
کوک: بودی...
تهیونگ یجور نگام میکرد
اروم پرسید:
_ چجوری؟
کوک: وقتی منو دید از حال رفت...میخوام بدونم حالش بهتره یا نه..
ته: اگه اینجا باشه میتونی ببینیش دوباره فعلا کاری نکن...
part: ۶
"ویو جونگکوک"
وقتی در و باز کردم
اولین چییزی بین اون جمعیت دیدم
چهره همون دختری بود که بدون شک ازش خسته نمیشدم.
اول شک کردم که توَهومه یا نه؟
ولی نبود .
به سمتش رفتم
نمیدونم چرا ولی این به ذهنم رسید.
جوری بم نگاه میکرد انگار جن دیده...
یه دفعه چشماش بسته شد و به سمتم افتاد
که از کمرش نگهش داشتم .
سینی داخل دستش افتاد و لیوانا شکستن...ولی صداش در برابر صدایه موزیک کم بود .
یکی از گارسونا امد سمتم
جولی: وای نادیا...چیشد؟
یعنی واقعا بخواطر دیدن من اینطوری شد؟
کوک: میشناسیش؟
جولی: دوستمه...وای خدا چیشدش؟حالش که خوب بود
کوک: کجا میتونم ببرمش؟
جوای: نه زحمت نکشید..
کوک: کجا؟
جولی: دنبالم بیاید
نادیا رو تو بغلم گرفتم
دنبال دختره رفتم
وای چقدر دلم برایه این تن تنگ شده بود...
ولی چه فایده که حالش بخواطر من خراب شد؟
داخل یه رختکن ، نادیارو رو یه صندلی گذاشنم
جولی: میشه چند دقیقه وایسید تا اب قند بیارم؟
کوک؛ اهوم
دختره سری رفت و من موندم با این دختر ...
اینجا چیکار میکنه؟
رو زانوم جلویه صندلی خم شدم،موهایه صورتش و کنار زدم ....دلمنمیخواد دیگه ولت کنم، نمیخوام...اخه چرا حالت بد شد؟
وقتی صدایه پا امد سری بلند شدم و عقب رفتم
دختره با یه طرف اب و یه لیوان اب قند امد
لیوانو رو میز گذاشت
جولی: وای ببخشید .معطل شدید
دستاش و خیس کرد و به صورت نادیا پاچید صداش کردو تکونش داد
که چشم نادیا کمی باز شد
دلم میخواست قبل از اینکه برم صداشو بشنوم ولی ...
گوشیم زنگ خورد
کوک: ها؟
مینهو: کجایی؟
کوک: امدم
دختره داشت به نادیا اب قند و میداد
بهتر جلو چشمش نباشم
به سالن رفتم
وقتی مینهورو دیدم پیشش رفتم
مینهو: به چه عجب بعد مدت ها شما زیارت کردیم..
کوک: زیارتت قبول...
مینهو: ای بابا ، تو درست نمیشی...
کوک: سعی نکن صمیمی باشی...ما چییزی بینمون نیست
مینهو: خب
کوک: موضوع کاری چیبود؟...چرا اینجا انقدر شلوغه؟
مینهو: گفتم که کاریه، همه اینجا
کوک: اینجا فقط کسایی که عینهم هستن و خوش میگذرونن ...
مینهو: مام از اونا...
یه دفعه سر و کله تهیونگ پیدا شد
سلام داد
کنارم نشست
و وقتی خواست لیوان نوشیدنی و سر بکشه گفت: چخبر ؟
اروم جوری که بشنوه گفتم:
_ نادیا اینجاست..
یه دفعه هر چی از نوشیدنی داخل دهنش بود و ریخت بیرون و سلفه کرد
ته: چطوری؟
مینهو: چییزی شده؟
کوک: نه
مینهو: باشه دیگه اقایه جونگکوک ما قریبه شدیم.؟
کوک: بودی...
تهیونگ یجور نگام میکرد
اروم پرسید:
_ چجوری؟
کوک: وقتی منو دید از حال رفت...میخوام بدونم حالش بهتره یا نه..
ته: اگه اینجا باشه میتونی ببینیش دوباره فعلا کاری نکن...
۷۳۴
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.