"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part: ۳
" ویو نادیا"
وای نه نه نههه
کیف و گوشیمو سری برداشتم از پله ها امدم پایین
دیگه غلط بکنم تا صبح بشینم فیلم ببینم
وای الان دیرم میشه
ستا خیابون با رستوران فاصله داشتم ، هر چی توان داشتم به پاها دادم و دویدم..
خواستم از خیابون رد شم که برم سمت رستوران که به شخصی خوردم
تعادلم و حفظ کردم تا نیوفتم و گفتم:
_ معذرت میخوام ...
و به راهم ادامه داد
درو هول دادم رفتم داخل مغازه
همه صف وایسده بودن ، با تعجب به منی که نفس نفس میزدم نگاه میکردن
نادیا: دیر کردم؟
یه دفعه صدایه رئیس از پشت سرم امد
برگشتم سمتشو سلام دادم
رئیس : دیر نشده سری برو لباساتو عوض کن
نادیا : چشم
دوییدم طرف رختکن و لباسامو عوض کردم ، مغازه باز شده بودو کم کم داشت مشتری میومد.......
"پرش زمانی به ۴ بعد از ظهر"
رو یکی وز صندلیا نشتم
هوففف
جوای امد کنارم رو زمین نشست
جولی : وای خسته شدم
خندیدم و گفتم:
_ یکم استراحت کنیم بعد بریم برایه شب
جولی : موافقم
نادیا: میرم به رئیس بگم....
به سمت اتاق رئیس رفتم و بازش کردم
که با صحنه قشنگی مواجعه نشدم
زنی لخت رو میز بود و حتی رئیس روش
زنه جیغ زد
که
نادیا: وای متاسفم
درو بستم
پشت در وایسادم
این بویه شهوت من یاد چییزایه خوبی نمینداخت
این بویه نفرت انگیزز
جونگکوک باعث شده بود از کنار هر مردی رد میشم این بورو حس کنم
پشت در موندم که در باز شدو یه زن با سلام کوجیکی رفت
و رئیس گفت برم داخل ...
فکر نمیکردم رئیس همچین ادمی باشه
از فکر بیرون امدم
رئیس: تو بلد نیستی در بزنی؟
نادیا: شرمنده تو فکر بودم
رئیس : اوکی فقط ..به هیچ کس چییزی نمیگی باشه؟
نادیا: چشم
چشمم به میز که کاملا به هم ریخته بود افتاد
و پیراهن رئیس که یقه هاش باز بود
دقیقا عین جونگکوک ...
چشمام و محکم بستم
بهش فکر نکن
رئیس : چرا اینطوری نگاه میکنی؟ کارت جیبود؟
نادیا: اوم ..میشه برایه استراحت با بچه ها بریم فضایه سبز جلو؟
رئیس: دختر تو بخواطر این امدی اینجا؟ .خب تا شام مونده برید اجازه داره؟
نادیا: ببخشید ...فعلا
با همون لباسا به همراه جولی سه نفر دیگه رفتیم داخل چمنا و به سمت رستوران نشسته بودیم که رئیس کاری داشت ببینیم ...
بقیه هم که خودشونو میگرفتن موندن داخل ...
بچه ها صحبت میکردن
ولی واقعا چییزی سر در نمیاوردم از حرفاشون
یه ماه گذشته ، چرا الان انقدر دارم اذیت میشم؟
جولی: وای نادیا با تو ام
نادیا: هوم؟
جولی : اون ماشین رو نگاه...
سرمو چرخوندم به طرفی که اشاره کرد
جولی: ..چه خوشگلهههه
نادیا: اره...
ولی انگار برام اشنا بود
کسی پشت فرمون نشست بود که دید خوبی به ظاهرش نداشتم
یه دفعه ....
part: ۳
" ویو نادیا"
وای نه نه نههه
کیف و گوشیمو سری برداشتم از پله ها امدم پایین
دیگه غلط بکنم تا صبح بشینم فیلم ببینم
وای الان دیرم میشه
ستا خیابون با رستوران فاصله داشتم ، هر چی توان داشتم به پاها دادم و دویدم..
خواستم از خیابون رد شم که برم سمت رستوران که به شخصی خوردم
تعادلم و حفظ کردم تا نیوفتم و گفتم:
_ معذرت میخوام ...
و به راهم ادامه داد
درو هول دادم رفتم داخل مغازه
همه صف وایسده بودن ، با تعجب به منی که نفس نفس میزدم نگاه میکردن
نادیا: دیر کردم؟
یه دفعه صدایه رئیس از پشت سرم امد
برگشتم سمتشو سلام دادم
رئیس : دیر نشده سری برو لباساتو عوض کن
نادیا : چشم
دوییدم طرف رختکن و لباسامو عوض کردم ، مغازه باز شده بودو کم کم داشت مشتری میومد.......
"پرش زمانی به ۴ بعد از ظهر"
رو یکی وز صندلیا نشتم
هوففف
جوای امد کنارم رو زمین نشست
جولی : وای خسته شدم
خندیدم و گفتم:
_ یکم استراحت کنیم بعد بریم برایه شب
جولی : موافقم
نادیا: میرم به رئیس بگم....
به سمت اتاق رئیس رفتم و بازش کردم
که با صحنه قشنگی مواجعه نشدم
زنی لخت رو میز بود و حتی رئیس روش
زنه جیغ زد
که
نادیا: وای متاسفم
درو بستم
پشت در وایسادم
این بویه شهوت من یاد چییزایه خوبی نمینداخت
این بویه نفرت انگیزز
جونگکوک باعث شده بود از کنار هر مردی رد میشم این بورو حس کنم
پشت در موندم که در باز شدو یه زن با سلام کوجیکی رفت
و رئیس گفت برم داخل ...
فکر نمیکردم رئیس همچین ادمی باشه
از فکر بیرون امدم
رئیس: تو بلد نیستی در بزنی؟
نادیا: شرمنده تو فکر بودم
رئیس : اوکی فقط ..به هیچ کس چییزی نمیگی باشه؟
نادیا: چشم
چشمم به میز که کاملا به هم ریخته بود افتاد
و پیراهن رئیس که یقه هاش باز بود
دقیقا عین جونگکوک ...
چشمام و محکم بستم
بهش فکر نکن
رئیس : چرا اینطوری نگاه میکنی؟ کارت جیبود؟
نادیا: اوم ..میشه برایه استراحت با بچه ها بریم فضایه سبز جلو؟
رئیس: دختر تو بخواطر این امدی اینجا؟ .خب تا شام مونده برید اجازه داره؟
نادیا: ببخشید ...فعلا
با همون لباسا به همراه جولی سه نفر دیگه رفتیم داخل چمنا و به سمت رستوران نشسته بودیم که رئیس کاری داشت ببینیم ...
بقیه هم که خودشونو میگرفتن موندن داخل ...
بچه ها صحبت میکردن
ولی واقعا چییزی سر در نمیاوردم از حرفاشون
یه ماه گذشته ، چرا الان انقدر دارم اذیت میشم؟
جولی: وای نادیا با تو ام
نادیا: هوم؟
جولی : اون ماشین رو نگاه...
سرمو چرخوندم به طرفی که اشاره کرد
جولی: ..چه خوشگلهههه
نادیا: اره...
ولی انگار برام اشنا بود
کسی پشت فرمون نشست بود که دید خوبی به ظاهرش نداشتم
یه دفعه ....
۲۱.۷k
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.