"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part: ۷
"ویو جونگکوک"
یه ساعتی گذشته بود که نادیا پیداش شد
چون دید خوبی نداشتم نمیتونستم خوب بینمش که حالش چجوره...
یه دفعه مینهو گفت:
_ جونگکوک از اون دختر خوشت امده؟
تا حرف نادیا امد شاخکام فعال شد
کوک: ها..؟
مینهو: اون دختره رو میگم، صاحب اینحا رفیقمه...میخوایش؟
هنوز جواب نداده بودم
که به سمت یکی از دخترایی که نزدیک بود گفت:
_ اون دختره که اونجا هست؟...اونو صدا کن بیاد اینجا
داره چه غلطی میکنه
_: چشم
اون دختره به سمت نادیا رفت نادیا به طرفمون چرخید
و از حالتش معلوم بود داره چونه میزنه نیاد .
ولی اخر امد .
مینهو : دختر جون بیا..
کنار مینهو وایساد
نادیا: بله؟
مینهو: اووو...جونگکوک دید خوبی داریاا ...مینهو دستشو به لبه دامن نادیا گذاشت و جوری تکوکش داد که یکم زیادی بالا رفت
لبه کاناپه رو تومشتم فشار دادم
که دست تهیونگ رو دستم نشست
مینهو : سفید مفیده.....
کوک: خب؟
مینهو: میخوایش یا خودم برم تو کارش؟
نگا به چشای نادیا نشست که یکم انگار ترسیده بود..
خواستم چییزی بگم که
تهیونگ گفت:
_ اره خیلی خوشگله....دختر جون اسمت چیه؟
نادیا با لکنت گفت:
_ نا..دی..ا
ته: نادیا..من یه نوشیدنی ترکیبی خوب میخوام
نادیا: ب..براتوون بیی......بیارم؟
ته: میتونی نشونم بدی؟
نادیا : ب...له
تهیونگ نادیا رو از ما دور کرد
مینهو : فک کنم امشبم با اونه..
و شروع کرد ریختن الکل برایه خودش
چطوری داره جلویه من راجب نادیا حرف بزنه ؟
کوک: خودم میخوامش..
مینهو: چرا؟
کوک: چون هر چی بخوام بدست میارم ...مخصوصا سر برده هایه خوشگل شوخی ندارم
به تهیونگ پیامک دادم که نادیارو بکشونه اینجا
مینهو: بیخیال داری اذیت میکنی تو نمی خواستیش...
کوک: نظرم عوض شد...
تهیونگ و نادیا پیداشون شد
که شانس گوهم نزدیک مینهو بودن .
مینهو خیلی لش خودشو تکیه داد
مینهو: لعنتی از بوی بدنت معلومه چه خوبی...
ضربات پام به زمین زیاد شده بود
ولی ظاهرم صابت بود
یه دفعه از جام بلند شدم
کوک: مینهو میدونی که اخلاقمو...کاریم که نداریم...بهتر تح انرژیم و برایه این دختر کوجولو بزارم ...به سمت نادیا رفتم و مچ دستشو گرفتم
و کشیدم دنبال خودم
از اون ساختمون خارج شدیم
( بچه ها بین ساختمونایه اینجا ۱متر فاصلس یعنی شبیه کوچه تنگه)
که نادیا دستشو از دستم کشید
نادیا: ولم کن
کوک: خب...باشه
نادیا: تو گفتی من برم ...الان این چی بود گفتی؟
کوک: میزاشتم بری زیر دست اون؟
نادیا: الان بیام زیر دست تو؟
کوک: کاریت ندارم ، بیا بریم ....
نادیا: نمیام ...
کوک: میریمم خونه ..فردا برگرد خونت
نادیا: من پامو اونجا نمیزارم
دستمو تو موهام کردم تکون دادم
کوک: نادیا سرم درد میکنه..عین ادم حرف گوش بده اگه نمیخوای بدترین چییزو تجربه کنی
نادیا: نه نه ...ولم کن..خواهش میکنم...
part: ۷
"ویو جونگکوک"
یه ساعتی گذشته بود که نادیا پیداش شد
چون دید خوبی نداشتم نمیتونستم خوب بینمش که حالش چجوره...
یه دفعه مینهو گفت:
_ جونگکوک از اون دختر خوشت امده؟
تا حرف نادیا امد شاخکام فعال شد
کوک: ها..؟
مینهو: اون دختره رو میگم، صاحب اینحا رفیقمه...میخوایش؟
هنوز جواب نداده بودم
که به سمت یکی از دخترایی که نزدیک بود گفت:
_ اون دختره که اونجا هست؟...اونو صدا کن بیاد اینجا
داره چه غلطی میکنه
_: چشم
اون دختره به سمت نادیا رفت نادیا به طرفمون چرخید
و از حالتش معلوم بود داره چونه میزنه نیاد .
ولی اخر امد .
مینهو : دختر جون بیا..
کنار مینهو وایساد
نادیا: بله؟
مینهو: اووو...جونگکوک دید خوبی داریاا ...مینهو دستشو به لبه دامن نادیا گذاشت و جوری تکوکش داد که یکم زیادی بالا رفت
لبه کاناپه رو تومشتم فشار دادم
که دست تهیونگ رو دستم نشست
مینهو : سفید مفیده.....
کوک: خب؟
مینهو: میخوایش یا خودم برم تو کارش؟
نگا به چشای نادیا نشست که یکم انگار ترسیده بود..
خواستم چییزی بگم که
تهیونگ گفت:
_ اره خیلی خوشگله....دختر جون اسمت چیه؟
نادیا با لکنت گفت:
_ نا..دی..ا
ته: نادیا..من یه نوشیدنی ترکیبی خوب میخوام
نادیا: ب..براتوون بیی......بیارم؟
ته: میتونی نشونم بدی؟
نادیا : ب...له
تهیونگ نادیا رو از ما دور کرد
مینهو : فک کنم امشبم با اونه..
و شروع کرد ریختن الکل برایه خودش
چطوری داره جلویه من راجب نادیا حرف بزنه ؟
کوک: خودم میخوامش..
مینهو: چرا؟
کوک: چون هر چی بخوام بدست میارم ...مخصوصا سر برده هایه خوشگل شوخی ندارم
به تهیونگ پیامک دادم که نادیارو بکشونه اینجا
مینهو: بیخیال داری اذیت میکنی تو نمی خواستیش...
کوک: نظرم عوض شد...
تهیونگ و نادیا پیداشون شد
که شانس گوهم نزدیک مینهو بودن .
مینهو خیلی لش خودشو تکیه داد
مینهو: لعنتی از بوی بدنت معلومه چه خوبی...
ضربات پام به زمین زیاد شده بود
ولی ظاهرم صابت بود
یه دفعه از جام بلند شدم
کوک: مینهو میدونی که اخلاقمو...کاریم که نداریم...بهتر تح انرژیم و برایه این دختر کوجولو بزارم ...به سمت نادیا رفتم و مچ دستشو گرفتم
و کشیدم دنبال خودم
از اون ساختمون خارج شدیم
( بچه ها بین ساختمونایه اینجا ۱متر فاصلس یعنی شبیه کوچه تنگه)
که نادیا دستشو از دستم کشید
نادیا: ولم کن
کوک: خب...باشه
نادیا: تو گفتی من برم ...الان این چی بود گفتی؟
کوک: میزاشتم بری زیر دست اون؟
نادیا: الان بیام زیر دست تو؟
کوک: کاریت ندارم ، بیا بریم ....
نادیا: نمیام ...
کوک: میریمم خونه ..فردا برگرد خونت
نادیا: من پامو اونجا نمیزارم
دستمو تو موهام کردم تکون دادم
کوک: نادیا سرم درد میکنه..عین ادم حرف گوش بده اگه نمیخوای بدترین چییزو تجربه کنی
نادیا: نه نه ...ولم کن..خواهش میکنم...
۵۴۴
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.