"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part: ۴
"ویو نادیا"
که یدفعه جونگکوک در سمت راننده رو باز کردو سوار شد
چشمام و باز و بسته کردم که ببینم خوابم یا بیدارم...
نه بیدارم...
وای نه
یعنی پیدا کرده میخواد برم گردونه؟
داشت از سمت رستوران میومد...
چیکار باید بکنم؟
وای نه دختر فکر بد نکن شاید امده اینجا کاری داشته..
وای اخه چطوری جایی که من کار میکنم باید از اون سمت بیاد ؟
اصلا اینجا چه کاری میتونه داشته باشه ؟
یه خلافکار کارش اینجا چیه؟
جوای: هعی نادیا؟
صدایه جولی میومد ، ولی نمیتونستم جوابش و بدم
جولی: ای وای نادیا؟...بابا ماشین رفت به کحا نگاه میکنی؟...انقدر تو کف ماشینه ایی؟رنگت پریده..
صدایه جوای به صورت اکو تو سرممیپیچید
یه دفعه شونم تکون خورد که برگشتم سمت جولی
نادیا: ها؟
جولی: خوبی؟
نادیا: اره ..اره
دختر اون نمیتونه اذیتت کنه ....اینجا عمارتش نیست ..میتونم فرارکنم
رئیس خبرمون کرد که بریم برایه کار
میزا ر تمیز کردم ..سالن و مرتب کردم
ولی نمیدونم چجوری!
اصلا کی رستوران انقدر شلوغ شد؟
کی وقت تعطیل کردن رسید؟
جولی: نادیا خداحافظ
نادیا: بای بای فردا میبینمت
بعد از حدایی از جولی به سمت خونه قدم زنان حرکت کردم
با هر حرکت ماشینها( ترمز ، گاز، ....)تن بدنم میلرزید که نکنه جونگکوکه؟
بگو پس کل روز فکر کردن بهش داشت با خبرم میکرد امروز چه روزه نحسیه
به خونه رسیدم بعد از عوض کردن لباس رو تخت پخش شدم
اون نمیتونه کاریت کنه...
"ویو جونگکوک"
حرصم در امده بود
تو راه برگشت بودیم
ته: چیه؟
کوک: دوساعت؟
ته: جونگکوک نیاز داشتی؟
کوک: مسر تو منو ۸ ساعت پیش اون روانی نگه داشتی، ۸ ساعتت....
ته: جونگکوک باید خوب شیی ..الکی چونه نزن ۸ ساعت، ۱ روز، یه هفته...تو باید درمان شی
کوک: تهیونگ میخوای چی رو صابت کنی؟..اوکی من قبول دارم من وضعم بعد نادیا خیلی بد شده ...میدونم که هنوزم تو فکر اون دخترم..میدونم ...نمیتونم کاریش کنم...نمیشههه
ته: جونگکوک کارو بارت خوابیده من و حیمین تا کی به اونجا برسیم؟ ...خودت باید بر گردیی...خونتو دیدی؟ انگار یه قرن کسی اونجا نرفته....
جونگکوک: باشه باشه...درست میشم ...ولی دیگه من و ۸ ساعت اینجا نگه ندار...
___
به خونه رسیدیم
تهیونگ باز با اسراراش برایه مصرف قرص خداحافظی کرد
خونه تاریک بود و خلوت
به سمت اتاقم رفتم و کمد و باز کردم .
خیلی خفن به هم ریخته بود
لباسارو این ور اون ور پرت میکردم که یه دفعه پییزی از کمد افتاد پایین و صدایه بدی داد
ولی نشکست
خم شدم و برش داشتم
همون قاب عکس ..نادیا بود که شب اول تو لباس قایمکرده بود
عکس خودشو پدر مادرش ...!
اینجا خیلی بچه میخورد
ولی از طاهرش خوشی میبارید.
معصنوعی نمیخندید، و خنده هاش از تح دلش بود.
یعنی الان انقدر شاده؟
part: ۴
"ویو نادیا"
که یدفعه جونگکوک در سمت راننده رو باز کردو سوار شد
چشمام و باز و بسته کردم که ببینم خوابم یا بیدارم...
نه بیدارم...
وای نه
یعنی پیدا کرده میخواد برم گردونه؟
داشت از سمت رستوران میومد...
چیکار باید بکنم؟
وای نه دختر فکر بد نکن شاید امده اینجا کاری داشته..
وای اخه چطوری جایی که من کار میکنم باید از اون سمت بیاد ؟
اصلا اینجا چه کاری میتونه داشته باشه ؟
یه خلافکار کارش اینجا چیه؟
جوای: هعی نادیا؟
صدایه جولی میومد ، ولی نمیتونستم جوابش و بدم
جولی: ای وای نادیا؟...بابا ماشین رفت به کحا نگاه میکنی؟...انقدر تو کف ماشینه ایی؟رنگت پریده..
صدایه جوای به صورت اکو تو سرممیپیچید
یه دفعه شونم تکون خورد که برگشتم سمت جولی
نادیا: ها؟
جولی: خوبی؟
نادیا: اره ..اره
دختر اون نمیتونه اذیتت کنه ....اینجا عمارتش نیست ..میتونم فرارکنم
رئیس خبرمون کرد که بریم برایه کار
میزا ر تمیز کردم ..سالن و مرتب کردم
ولی نمیدونم چجوری!
اصلا کی رستوران انقدر شلوغ شد؟
کی وقت تعطیل کردن رسید؟
جولی: نادیا خداحافظ
نادیا: بای بای فردا میبینمت
بعد از حدایی از جولی به سمت خونه قدم زنان حرکت کردم
با هر حرکت ماشینها( ترمز ، گاز، ....)تن بدنم میلرزید که نکنه جونگکوکه؟
بگو پس کل روز فکر کردن بهش داشت با خبرم میکرد امروز چه روزه نحسیه
به خونه رسیدم بعد از عوض کردن لباس رو تخت پخش شدم
اون نمیتونه کاریت کنه...
"ویو جونگکوک"
حرصم در امده بود
تو راه برگشت بودیم
ته: چیه؟
کوک: دوساعت؟
ته: جونگکوک نیاز داشتی؟
کوک: مسر تو منو ۸ ساعت پیش اون روانی نگه داشتی، ۸ ساعتت....
ته: جونگکوک باید خوب شیی ..الکی چونه نزن ۸ ساعت، ۱ روز، یه هفته...تو باید درمان شی
کوک: تهیونگ میخوای چی رو صابت کنی؟..اوکی من قبول دارم من وضعم بعد نادیا خیلی بد شده ...میدونم که هنوزم تو فکر اون دخترم..میدونم ...نمیتونم کاریش کنم...نمیشههه
ته: جونگکوک کارو بارت خوابیده من و حیمین تا کی به اونجا برسیم؟ ...خودت باید بر گردیی...خونتو دیدی؟ انگار یه قرن کسی اونجا نرفته....
جونگکوک: باشه باشه...درست میشم ...ولی دیگه من و ۸ ساعت اینجا نگه ندار...
___
به خونه رسیدیم
تهیونگ باز با اسراراش برایه مصرف قرص خداحافظی کرد
خونه تاریک بود و خلوت
به سمت اتاقم رفتم و کمد و باز کردم .
خیلی خفن به هم ریخته بود
لباسارو این ور اون ور پرت میکردم که یه دفعه پییزی از کمد افتاد پایین و صدایه بدی داد
ولی نشکست
خم شدم و برش داشتم
همون قاب عکس ..نادیا بود که شب اول تو لباس قایمکرده بود
عکس خودشو پدر مادرش ...!
اینجا خیلی بچه میخورد
ولی از طاهرش خوشی میبارید.
معصنوعی نمیخندید، و خنده هاش از تح دلش بود.
یعنی الان انقدر شاده؟
۱.۲k
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.