در آستانه فصلی سرد

در آستانه فصلی سرد
در محفل عزای آینه‌ها
و اجتماع سوگوار تجربه‌های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه می‌شود به آن کسی که می‌رود اینسان
صبور
سنگین
سرگردان
فرمان ایست داد
چگونه می‌شود به مرد گفت که او زنده نیست، او هیچوقت
زنده نبوده‌است…

{فروغ‌فرخزاد}
دیدگاه ها (۶)

خاطره هانه می کُشند، نه زنده می کنندآنها مانند یک بمب ساعتید...

بالاخره یاد می گیریرفتن اتفاقی ست اجتناب ناپذیرو پر از منطق ...

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآیدگفتم که ماه من شو گفتا اگر برآ...

بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باشوین سوخته را محرم اسرار نهان ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط