years ago
{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }
𝒫𝒶𝓇𝓉 ¹
.
.
< ⁸ years ago >
نفس عمیقی کشیدم و هوای تازه رو وارد ریههام کردم
امروز اولین روزیه که دارم از خونه جدا میشم ، بالاخره ، میتونم آزادی رو حس کنم .
چمدونم رو دست گرفتم و از پله های مدرسه جدیدم بالا رفتم و وقتی که چشمم رو به حیاط مدرسه دادم با حجم عظیمی از دانش آموزانی مواجه شدم که با خنده دور هم جمع شده بودن و صحبت میکردن . برای چند لحظه ته دلم خالی شد ، که این راه درسته؟ اما سریع افکار منفی رو پس زدم ، دستهی چمدون رو محکم تر توی دستم فشردم و به راهم ادامه دادم ، وقتی به دفتر رسیدم چند نفر دیگه از دانش آموزا رو دیدم که مثل من چمدون به دست دم دفتر بودن ، ظاهرا اونا هم میخواستن برن خوابگاه ، ازشون جلو زدم و چند تقه کوچیک به در زدم و بعد از اینکه صدای کسی رو شنیدم که اجازه ورود میداد داخل رفتم
ملودی : سلام ، وقتتون بخیر
مرد مسنی که جلوم نشسته بود بعد از اینکه سرش رو از رویِ برگهای بلند کرد عینکش رو در آورد و بهم نگاه کرد و با یه لبخند ملیح جوابمو داد
بکمیون : سلام خانم ملودی ، حاتون چطوره؟
ملودی : خوبم ، بابت خوابگاه مزاحم شدم
بین حرفام مرد جوونی که رویِ صندلیِ مهمان نشسته بود بلند شد و رو به مدیر گفت
جونگکوک : عمو جان فعلا از حضورتون مرخص میشم ، بابت چای ممنونم
بکمیون : بمون جونگکوک امروز که کلاس نداری
اون مرد درحالی که لبخند کمرنگی رویِ لباش بود تشکر کوتاهی کرد و با گفتن " معذرت میخوام " از کنارم رد شد و از دفتر بیرون رفت . دوباره صورتمو سمت مدیر برگردوندم تا جوابمو بگیرم
بکمیون : بشین ملودی ، میخوام یکم باهم صحبت کنیم
به حرفش گوش دادم و بعد از اینکه از بین آپشن هاش یعنی قهوه و ایس کافی و آب قهوه رو انتخاب کردم شروع کرد به صحبت کردن
بکمیون : اون برادر زادهم بود اما کسی اینو نمیدونه
چشمکی زد و دوباره ادامه داد
بکمیون : خیلی خوشحالم که بالاخره تصمیم گرفتی بیای به مدرسه ما ، از سال دو سال پیش ، زمانی که اولای راهنمایی بودی ، کلاس هفتمت که توی مسابقات زبان انگلیسی و تاریخ کشوری اول شدی مدام بهت درخواست دادیم
با حرفش خجالت کشیدم ، انگار که گناه کردم که زودتر نیومدم
ملودی : لطف دارین ، شرایطش نبود
خنده کوتاهی کرد
بکمیون : درجریانم ، به هرحال مهم اینه که الان اینجایین ، پارسال هم دوباره افتخار کسب کردی و توی پنج تا از دروس تخصصی اول و دوم شدی ، تبریک میگم
ملودی : خیلی متشکرم ، دارین زیادی تعریف میکنید
دستش رو سمت کشویی برد و کلید پلاک داری رو بیرون اورد و گفت
بکمیون : لایقش هستی ! ، بابت خوابگاه ، امسال مدیر خوابگاه عوض شده و یکم اوضاع بچه ها ناهنجاره پس این ماه اولی رو اگر چیزی نیاز داشتی یا مشکلی پیش اومد به خودم بگو ، یه اتاق خوب برات اماده کردم هم اتاقیات هم سه نفر دیگه هستن که خانوادهشون خوبه و نمراتشون هم بالاعه پس باهات جور میشن نگران نباش
لحنش کاملا مهربون ولی بیانش محکم بود ، طوری بود که انگار میتونم بغلش کنم و پدربزرگ خطابش کنم و از یه طرف دیگه انگار اگر یه حرکت کوچیک میکردم اخراج بودم .
ملودی : خیلی ممنونم که هوامو دارین ، قول میدم ناامیدتون نکنم و برای شما و این مدرسه مفید باشم
اروم از جاش بلند شد و منم همراهیش کردم ، کارتی رو از روی میز برداشت و به همراه کلید به سمتم گرفت
بکمیون : دانش آموزایی مثل تو واقعا مورد علاقه منن و لایق هرچی توجه بیشترن تا دیده بشن
کلید و کارت و از دستش گرفتم و تشکر کردم
ملودی : باز هم میگم لطف دارین ، واقعا ممنونم
بکمیون : خواهش میکنم ، تو مثل دختر منی ، شمارهم روی کارته ، برو و وسایلت رو بزار توی اتاقت
ملودی : خیلی متشکرم ، فعلا خدانگهدار اقای جئون
بکمیون : خداحافظ
از دفتر خارج شدم و بارکد رویِ پلاکی که به کلید وصل بود رو با گوشیم اسکن کردم و لوکیشن خوابگاه و اتاق برام بالا اومد ، اتاق ⁶⁹ ، بالاترین طبقه ! امیدوارم آسانسور داشته باشه وگرنه بدبختم .
𝒫𝒶𝓇𝓉 ¹
.
.
< ⁸ years ago >
نفس عمیقی کشیدم و هوای تازه رو وارد ریههام کردم
امروز اولین روزیه که دارم از خونه جدا میشم ، بالاخره ، میتونم آزادی رو حس کنم .
چمدونم رو دست گرفتم و از پله های مدرسه جدیدم بالا رفتم و وقتی که چشمم رو به حیاط مدرسه دادم با حجم عظیمی از دانش آموزانی مواجه شدم که با خنده دور هم جمع شده بودن و صحبت میکردن . برای چند لحظه ته دلم خالی شد ، که این راه درسته؟ اما سریع افکار منفی رو پس زدم ، دستهی چمدون رو محکم تر توی دستم فشردم و به راهم ادامه دادم ، وقتی به دفتر رسیدم چند نفر دیگه از دانش آموزا رو دیدم که مثل من چمدون به دست دم دفتر بودن ، ظاهرا اونا هم میخواستن برن خوابگاه ، ازشون جلو زدم و چند تقه کوچیک به در زدم و بعد از اینکه صدای کسی رو شنیدم که اجازه ورود میداد داخل رفتم
ملودی : سلام ، وقتتون بخیر
مرد مسنی که جلوم نشسته بود بعد از اینکه سرش رو از رویِ برگهای بلند کرد عینکش رو در آورد و بهم نگاه کرد و با یه لبخند ملیح جوابمو داد
بکمیون : سلام خانم ملودی ، حاتون چطوره؟
ملودی : خوبم ، بابت خوابگاه مزاحم شدم
بین حرفام مرد جوونی که رویِ صندلیِ مهمان نشسته بود بلند شد و رو به مدیر گفت
جونگکوک : عمو جان فعلا از حضورتون مرخص میشم ، بابت چای ممنونم
بکمیون : بمون جونگکوک امروز که کلاس نداری
اون مرد درحالی که لبخند کمرنگی رویِ لباش بود تشکر کوتاهی کرد و با گفتن " معذرت میخوام " از کنارم رد شد و از دفتر بیرون رفت . دوباره صورتمو سمت مدیر برگردوندم تا جوابمو بگیرم
بکمیون : بشین ملودی ، میخوام یکم باهم صحبت کنیم
به حرفش گوش دادم و بعد از اینکه از بین آپشن هاش یعنی قهوه و ایس کافی و آب قهوه رو انتخاب کردم شروع کرد به صحبت کردن
بکمیون : اون برادر زادهم بود اما کسی اینو نمیدونه
چشمکی زد و دوباره ادامه داد
بکمیون : خیلی خوشحالم که بالاخره تصمیم گرفتی بیای به مدرسه ما ، از سال دو سال پیش ، زمانی که اولای راهنمایی بودی ، کلاس هفتمت که توی مسابقات زبان انگلیسی و تاریخ کشوری اول شدی مدام بهت درخواست دادیم
با حرفش خجالت کشیدم ، انگار که گناه کردم که زودتر نیومدم
ملودی : لطف دارین ، شرایطش نبود
خنده کوتاهی کرد
بکمیون : درجریانم ، به هرحال مهم اینه که الان اینجایین ، پارسال هم دوباره افتخار کسب کردی و توی پنج تا از دروس تخصصی اول و دوم شدی ، تبریک میگم
ملودی : خیلی متشکرم ، دارین زیادی تعریف میکنید
دستش رو سمت کشویی برد و کلید پلاک داری رو بیرون اورد و گفت
بکمیون : لایقش هستی ! ، بابت خوابگاه ، امسال مدیر خوابگاه عوض شده و یکم اوضاع بچه ها ناهنجاره پس این ماه اولی رو اگر چیزی نیاز داشتی یا مشکلی پیش اومد به خودم بگو ، یه اتاق خوب برات اماده کردم هم اتاقیات هم سه نفر دیگه هستن که خانوادهشون خوبه و نمراتشون هم بالاعه پس باهات جور میشن نگران نباش
لحنش کاملا مهربون ولی بیانش محکم بود ، طوری بود که انگار میتونم بغلش کنم و پدربزرگ خطابش کنم و از یه طرف دیگه انگار اگر یه حرکت کوچیک میکردم اخراج بودم .
ملودی : خیلی ممنونم که هوامو دارین ، قول میدم ناامیدتون نکنم و برای شما و این مدرسه مفید باشم
اروم از جاش بلند شد و منم همراهیش کردم ، کارتی رو از روی میز برداشت و به همراه کلید به سمتم گرفت
بکمیون : دانش آموزایی مثل تو واقعا مورد علاقه منن و لایق هرچی توجه بیشترن تا دیده بشن
کلید و کارت و از دستش گرفتم و تشکر کردم
ملودی : باز هم میگم لطف دارین ، واقعا ممنونم
بکمیون : خواهش میکنم ، تو مثل دختر منی ، شمارهم روی کارته ، برو و وسایلت رو بزار توی اتاقت
ملودی : خیلی متشکرم ، فعلا خدانگهدار اقای جئون
بکمیون : خداحافظ
از دفتر خارج شدم و بارکد رویِ پلاکی که به کلید وصل بود رو با گوشیم اسکن کردم و لوکیشن خوابگاه و اتاق برام بالا اومد ، اتاق ⁶⁹ ، بالاترین طبقه ! امیدوارم آسانسور داشته باشه وگرنه بدبختم .
- ۸۵
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط