درحالی که پیاده و چمدون به دست به سمت لوکیشن میرفتم شماره مدیر رو ...

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }
𝒫𝒶𝓇𝓉 ²
.
.
درحالی که پیاده و چمدون به دست به سمت لوکیشن میرفتم شماره مدیر رو با حروف بزرگ JEON سیو کردم .
تقریبا به خوابگاه رسیدم که یکی از اون دخترایی که دم دفتر مدیر وایساده بودن رو دیدم که به سمتم میاد ، با یه لبخند بزرگ ، و من با هر قدمی که بهم نزدیک میشد مطمئن تر با تنهایی عزیزم خداحافظی میکردم . وقتی با ذوق اومدم سمتم و دستش رو دراز کرد باهاش دست دادم
ملودی : سلام
داهی : سلاممم ، من سو داهی هستم ، میتونی داهی صدام کنی
یکم از انرژی بالاش شوکه شدم اما مثل خودش با لحن مهربون جوابشو دادم
ملودی : داهی چه اسم قشنگی ، درست مثل معنی اسمت زیبا و خوش قلبی
با این حرفم گونه هاش رنگ سرخی گرفتن
ملودی : منم ملودیم ، چوی ملودی ، توهم میتونی منو ملودی صدا کنی
لبخند گرمی زد و با صدای پر شورش گفت
داهی : سر صبح همه بی انرژین اما من خیلی ذوق دارم برای مدرسه جدید ، من کلاس نهمم تو چطور
دختر خوبی به نظر میرسید ، برای گذروندن وقتا و توی درسا ، پس تصمیم گرفتم باهاش اشنا شم
ملودی : منم همینطور ، اتفاقا منم اولین سالیه که وارد این مدرسه و این خوابگاه میشم ؛ تو چرا توی این سرما بیرون وایسادی
داهی : راااستش
اروم یه دونه زد توی سرش و گوشی‌شو بالا اورد
داهی : یادم رفته بود گوشی‌مو شارژ کنم و الان دیگه نمیدونم باقی لوکیشن کجا عه تا برم
دلم براش سوخت ، لباس گرمی نداشت و داشت برف میومد ، دستاشم داشت یخ میزد
ملودی : پلاکتو ببینم ؟
با دیدن شماره اتاقش خوشحال شدم
ملودی : خبر خوبببب هم اتاقی هستیمممم
از خوشحالی جیغ نسبتا بلندی کشید و بعد از اینکه نگاه بیشتر ادما بهمون جذب شد اروم گفت
داهی : واااای خدایا شرکتتتت تا چند دقیقه دیگه اینجا یخ میزدمممم
تک خنده ای کردمو گفتم
ملودی : برو ساکتو بیار باهم بریم ، فقط دعا کن اسانسور داشته باشه
سری تکون داد و با دو رفت سمت چمدونش . خوبه ، خوشحالم که حداقل توی خوابگاه یه ادم درست و حسابی هست ، باید قبل از شروع کلاسای هفته یه دوره روی درسا و کتابای جدید داشته باشم تا راحت باشم ، میون فکرام دستی دور آرنجم حلقه شد و یه موجود کوچولو بهم چسبید
داهی : بدو بریمممم
لبخندی زدم و باهاش شروع به راه رفتن کردم
ملودی : دقت نکرده بودم چقدر قدت کوتاهه
اروم دستمو فشار دادو گفت
داهی : تازه کفشم لژ داره ، بعدشم تو قدت بلنده وگرنه ۱۵۸ که کوتاه نیست
ملودی : با این کفشا تازه ۱۶۲ به نظر میرسی ، و به قول خودت ۱۷۳ که بلند نیست
با تعجب توی صداش گفت
داهی : جااااننننن
خندیدم و همونطور که به حرف زدن ادامه میدادیم شروع کردیم به راه رفتن ، وارد خوابگاه که شدیم خانم مسنی پلاکامونو گرفت و روی دستگاه ورودمونو ثبت کرد و گفت
: فقط دقت کنید باید هر روز صبح و هر شب ورود و خروجتونو ثبت کنید ، آسانسور برای طبقات بالا ته سالن دست چپ اون اخرا عه برید پیدا میکنید
چشم بلندی گفتیمو تشکر کردیم . نفش راحتی بابت وجود آسانسور کشیدمو با داهی وارد آسانسور شدیم ، بعد از اینکه با کلید در اتاق رو باز کردیم متوجه شدیم که ما اولین نفرایی هستیم که داریم وارد اتاق میشیم ، اتاقش متوسط بود نه بزرگ و نه کوچیک ، تختا مجزا از هم و بالا بودن ، و پایین هر تخت یه میز مطالعه و کمد کوچیک بود ، اتاق کلا چهار تا تخت داشت ، شماره تختم 3 بود ، نفسی کشیدم و رفتم و شروع کردم به چیدن وسایل . بعد از حدود ۱ ساعت همه وسایل و چیدم و از پنجره به ویوی بیرون نگاه کردم ، توی جامعه برای اینکه باهات مثل ادم رفتار بشه یا باید مفید و سیاست مدار باشی که سخت تره و یا باید از یه خانواده مرفه باشی . ویوی اتاق خیلی خوب بود تقریبا کله مدرسه رو میشد دید ، بیرون داشت برف میومد
لباس بیرونی برداشمو و توی رخکن اتاق عوض کردم ، داهی که روی تخت لش کرده بود با چشمای خوابالو گفت
داهی : کجا میری چهل دقیقه دیگه شام میدن
درحالی که ابرسان و ضد افتاب میزدم گفتم
ملودی : میخوام یکم بگردم ببینم مدرسه چطوریه
تینت قهوه‌ای رو رویِ رژ صورتیم زدم و کلید و گوشیم رو توی کیفم گذاشتم
داهی : زود برگرد سر میز تنهام نزاریااا
دیدگاه ها (۰)

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }𝒫𝒶𝓇𝓉 ³..درحالی که مطمئن نبودم اون قرا...

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }𝒫𝒶𝓇𝓉 ⁴..وقتی در اتاق رو باز کردم متوج...

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }𝒫𝒶𝓇𝓉 ¹..< ⁸ years ago >نفس عمیقی کشید...

سوپرایززززززززززز🥳امشب پارت و داستان جدید داریمممممم🧝🏻‍♀️خوش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط