🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۷۰ بالبخند نگام میکرد..باصدای
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۷۰ #بالبخند نگام میکرد..باصدای امیر به خودمون امیدیم..
نگاهی به امیر انداختم.بایه تیپ شیک جلومون وایستاده بود..عرفان درحالیکه گلای روی موهاشو پاک میکرد.گفت:
-نمردیمو روسرمون گل ریختن.
-ازرویاتشکرکن چون اون باعث این اتفاق شد
من که هنوزتوبهت بودم ازبهت بیرون امدم
-میشه بگین اینجاچه خبره.!!..عرفان پس دختره کجاست؟؟؟امیروعرفان نگاهی به هم انداختن وخندیدن..عرفان درحالیکه میخندیدگفت؛
-دختره قبل ازاینکه بخوادتوروبخوره گربه خوردش.باحرفش نفس عمیقی کشیدمومشت محکمی به بازوش زدم ..بازوشوگرفتونگام کرد.
-منوگول میزنی..نیشش شل شد...
-حالا که چیزی نشده ببین چه فضایی دل انگیزی برات ساخته داداشم...واقعا راست میگفت خیلی خوشگل تزعین شده بود کف رستوران پرازگل وبادکنک قلبی بود روی میز وسط رستوران چندشاخه گل رز ومحمدی ودوتاشمع روشن خودنمایی میکرد. موسیقی ملایمی هم پخش میشد فضاکاملاعاشقانه بود....
-داداش امیر من اون بالام...اینوگفت ورفت...
تازماتیکه ازشیش تا پله بالا بره چشمم روش بود..
-امیر تولدمه ؟؟
-فکرکن آره
-ولی تولدمن که الان نیست..صندلی روعقب کشید ..
تشکرکردم وروی صندلی نشستم..
(عرفان)
مشغول بازی بودم ولی دلم جایی دیگه بود...بغض لعنتی داشت خفه ام میکرد...یه لیوان آب از رومیز برداشتموسرکشیدم....رب ساعت گذشت ومن همچنان درجدال باخودم بودم...(عرفان احمق چطورتونستی از عشقت بگذری ..چطورتونستی ازاولین دختری که دلتولرزوند گذشت کنی..مگه دوستش نداری؟؟؟)نه من داداشمو بیشتر از عشقم دوست دارم امیر کم درحقم برادری نکرده که بخوام نمکدون بشکنم...شیطون رولعنت فرستادم دستمو روصورتم کشیدمو.ازجام بلند شدم...چشمم به امیرورویاافتاد دوتا دستاشو گرفته بود..دوربین فیلمبرداری روبرداشتم وشروع کردم به فیلم گرفتن کاری که امیر ازم خواسته بود...امیر چیزی گفت که رویارو به خنده واداشت..داشتم منفجر میشدم بغض لعنتی هم بد اذیت میکرد..به زورقورتش میدادم دست از فیلمبرداری برداشتم...دستامو مشت کردم وبهشون نگاه کردم.خدایاچرااین شب لعنتی زود تموم نمیشه..نیم ساعت گذشت دوباره ازجام بلندشدمو نگاهشون کردم...امیر چیزی گفت. ورویاخشکش زدفقط مات امیررونگاه میکرد یهوسرش سمت من کشیده شد.همینطورداشت نگاه میکردبعدازچنددقیقه.دوباره امیرو نگاه کرد...دستشو جلودهنش گرفت وباعجله ازرستوران بیرون رفت..
(رویا)
اصلا هیچجوره نمیتونستم حرف امیرو بپذیرم فکرشم نمیکردم بخواد ازمن خواستگاری کنه اشکام صورتمو خیس کرده بود...خداچرا ؟؟من اولین بارمه عاشق شدم..نمیخوام ازدستش بدم ...نمیخوام خدا...خدایااینو دیگه ازم نگیر . عرفانو ازم نگیر..نگیرش ..دستمو به دیوارگرفتم وهای های گریه میکردم ..
نویسنده:S..m.a..E
نگاهی به امیر انداختم.بایه تیپ شیک جلومون وایستاده بود..عرفان درحالیکه گلای روی موهاشو پاک میکرد.گفت:
-نمردیمو روسرمون گل ریختن.
-ازرویاتشکرکن چون اون باعث این اتفاق شد
من که هنوزتوبهت بودم ازبهت بیرون امدم
-میشه بگین اینجاچه خبره.!!..عرفان پس دختره کجاست؟؟؟امیروعرفان نگاهی به هم انداختن وخندیدن..عرفان درحالیکه میخندیدگفت؛
-دختره قبل ازاینکه بخوادتوروبخوره گربه خوردش.باحرفش نفس عمیقی کشیدمومشت محکمی به بازوش زدم ..بازوشوگرفتونگام کرد.
-منوگول میزنی..نیشش شل شد...
-حالا که چیزی نشده ببین چه فضایی دل انگیزی برات ساخته داداشم...واقعا راست میگفت خیلی خوشگل تزعین شده بود کف رستوران پرازگل وبادکنک قلبی بود روی میز وسط رستوران چندشاخه گل رز ومحمدی ودوتاشمع روشن خودنمایی میکرد. موسیقی ملایمی هم پخش میشد فضاکاملاعاشقانه بود....
-داداش امیر من اون بالام...اینوگفت ورفت...
تازماتیکه ازشیش تا پله بالا بره چشمم روش بود..
-امیر تولدمه ؟؟
-فکرکن آره
-ولی تولدمن که الان نیست..صندلی روعقب کشید ..
تشکرکردم وروی صندلی نشستم..
(عرفان)
مشغول بازی بودم ولی دلم جایی دیگه بود...بغض لعنتی داشت خفه ام میکرد...یه لیوان آب از رومیز برداشتموسرکشیدم....رب ساعت گذشت ومن همچنان درجدال باخودم بودم...(عرفان احمق چطورتونستی از عشقت بگذری ..چطورتونستی ازاولین دختری که دلتولرزوند گذشت کنی..مگه دوستش نداری؟؟؟)نه من داداشمو بیشتر از عشقم دوست دارم امیر کم درحقم برادری نکرده که بخوام نمکدون بشکنم...شیطون رولعنت فرستادم دستمو روصورتم کشیدمو.ازجام بلند شدم...چشمم به امیرورویاافتاد دوتا دستاشو گرفته بود..دوربین فیلمبرداری روبرداشتم وشروع کردم به فیلم گرفتن کاری که امیر ازم خواسته بود...امیر چیزی گفت که رویارو به خنده واداشت..داشتم منفجر میشدم بغض لعنتی هم بد اذیت میکرد..به زورقورتش میدادم دست از فیلمبرداری برداشتم...دستامو مشت کردم وبهشون نگاه کردم.خدایاچرااین شب لعنتی زود تموم نمیشه..نیم ساعت گذشت دوباره ازجام بلندشدمو نگاهشون کردم...امیر چیزی گفت. ورویاخشکش زدفقط مات امیررونگاه میکرد یهوسرش سمت من کشیده شد.همینطورداشت نگاه میکردبعدازچنددقیقه.دوباره امیرو نگاه کرد...دستشو جلودهنش گرفت وباعجله ازرستوران بیرون رفت..
(رویا)
اصلا هیچجوره نمیتونستم حرف امیرو بپذیرم فکرشم نمیکردم بخواد ازمن خواستگاری کنه اشکام صورتمو خیس کرده بود...خداچرا ؟؟من اولین بارمه عاشق شدم..نمیخوام ازدستش بدم ...نمیخوام خدا...خدایااینو دیگه ازم نگیر . عرفانو ازم نگیر..نگیرش ..دستمو به دیوارگرفتم وهای های گریه میکردم ..
نویسنده:S..m.a..E
۶۲.۴k
۰۱ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.