خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت185


تند از اتاق بیرون رفتم. باورم نمیشد اینجاست. بعد از ده روز که ندیده بودمش...حالا... اینجا...
با تردید وسط پذیرایی ایستادم... حالا باید بر میگشتم؟اما کجا می‌رفتم من که طی جایی جز اینجا نداشتم..
نگاهی به ساعتم انداختم. شش صبح بود و باید یک ساعت دیگه می رفتم مدرسه.
وارد اتاق شدم و پاورچین پاورچین به سمت کمد رفتم و مانتو شلوار مدرسمو از توی کمد برداشتم.
از اتاق بیرون رفتم و تند لباسام و عوض کردم.
اه از نهادم بلند شد. حالا باید می‌رفتم کتابام و از توی اتاق برمی‌داشتم.. لعنتی اون توی خونه ی من چه غلطی می‌کرد؟
دوباره وارد اتاق شدم و آروم کتابام و برداشتم و از شانس خوبم پام گیر کرد به صندلی و صدای لعنتیش توی اتاق پیچید.
با ترس به اهورا نگاه کردم که پلکاش تکون خورد و چشماش و باز کرد.. گیج نگاه کرد و با دیدنم تند نشست و گفت
_آیلین!
با اخم گفتم
_ببخشید فکر می‌کردم اینجا خونه ی منه!
انگار نشنید چی گفتم. به سمتم اومد و روبه روم ایستاد.
خواستم از کنارش رد بشم که دستش و جلوم گرفت

قلبم مثل چی میزد اما تو چشماشم نگاه نمی‌کردم. من مثل اون خیانتکار نبودم.
با صدای خش داری گفت
_حالا که نابودم کردی خوشحالی؟ از اینکه با اونی...
نفس عمیقی کشید تا خودش و کنترل کنه



🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۲۲)

#خان_زاده #پارت186با سری پایین افتاده گفتم_دیگه بهتره این صح...

#خان_زاده #پارت187به سمت پنجره رفت و کلید و از پنجره پرت کر...

#خان_زاده #پارت184دستام و از زیر دستش کشیدم بیرون. تا آخر م...

#خان_زاده #پارت183* * * * * *با صدای آرومی گفتم_بله.صدای دس...

فرار من

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁴ می خوام وقتی رفتیم خونه ازش تشکر ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط