فیک کور پارت۳
مامور:چشم قربان.
مامور در حال زنگ زدن به ا/ت:سلام خانم ا/ت.
ا/ت:سلام.
مامور:تبریک میگم شما پروندرو گرفتید فردا تشریف بیارد لطفا.
ا/ت:وای مرسی چشم حتما خدانگهدار.
مامور:خدانگهدار.
پایان مکالمه.
ا/ت:یهوووو...پروندرو گرفتم.
ا/ت در حال اهنگ خوندن:پروندرو گرفتم ..پروندرو گرفتم.پروندرو گرفتم پروندرو گرفتم.
که یهو باباش در اتاقشو باز میکنه و ا/ت که در حال رقص بود رو میبینه و ا/ت هم خشکش میزنه.
پدرش:هیچی...کار خودتو بکن...اهان بیا شام.
ا/ت:اهان....(پدرش رفت درم بست.)یهوو .
ا/ت رفت و شام خورد و اومد خوابید تا فردا دیر نکنه.
فردا؛
ساعت ا/ت زنگ میخوره.
ا/ت:باشه...باشه پاشدم.
ا/ت پا میشه و میره دستشوی کار های لازمو میکنه و بعد میره لباسشو میپوشه و بعد موهاشو گوجه ی میبنده و میره.
ا/ت داخل اداره پلیس.
مامور:سلام خانم ا/ت تشریف بیارید داخل.
ا/ت:سلام...چشم بفرمایید.
ا/ت وارد اتاق فرمانده میشه و مامور هم اونجارو ترک میکنه تا فرمانده در مورد پرونده به ا/ت توضیح بده.
ا/ت:سلام.
فرمانده:سلام ا/ت خوبی؟بیا بشین...بیا.
ا/ت:مرسی.(ا/ت میشینه.)
فرمانده:خوب بریم سراغ توضیحات پرونده البته فکر نکنم لازم به توضیح باشه چون فکر کنم همه ی توضیحاتو موقعه ی که گوش وایساده بودید شنیدید.
ا/ت:اِم...بله.
فرمانده:خوبه چون حوصله ی توضیحم نداشت بیا برو خونه خودت یه نگاه بنداز.(البته باید بگم من حوصله ی دوباره نوشتن ندارم😂)
ا/ت:باشه مرسی.
ا/ت از اتاق بیرون میاد و میره داخل ماشینش میره.
ا/ت:خوب بزار ببینم تو پرونده چه خبره.
ا/ت پرونده ی که توی پارت اول توضیح دادمو میخونه و بعد پرونده رو کنار میزاره.
ا/ت:وای خدا اینا کین!خدا به دادم برسه.
ا/ت میره خونه و داخل اتاقش میره و شروع میکنه به نقشه کشیدن.
ا/ت:خوب اینا هفت نفرن پس باید یه جوری وارد تیمشون بشم تا بتونم اطلاعاتمو بیشتر کنم....ولی چه جوری.
ا/ت یه فکری به سرش میزنه، و شروع میکنه به نوشتن نقش.
لایک✍️
مامور در حال زنگ زدن به ا/ت:سلام خانم ا/ت.
ا/ت:سلام.
مامور:تبریک میگم شما پروندرو گرفتید فردا تشریف بیارد لطفا.
ا/ت:وای مرسی چشم حتما خدانگهدار.
مامور:خدانگهدار.
پایان مکالمه.
ا/ت:یهوووو...پروندرو گرفتم.
ا/ت در حال اهنگ خوندن:پروندرو گرفتم ..پروندرو گرفتم.پروندرو گرفتم پروندرو گرفتم.
که یهو باباش در اتاقشو باز میکنه و ا/ت که در حال رقص بود رو میبینه و ا/ت هم خشکش میزنه.
پدرش:هیچی...کار خودتو بکن...اهان بیا شام.
ا/ت:اهان....(پدرش رفت درم بست.)یهوو .
ا/ت رفت و شام خورد و اومد خوابید تا فردا دیر نکنه.
فردا؛
ساعت ا/ت زنگ میخوره.
ا/ت:باشه...باشه پاشدم.
ا/ت پا میشه و میره دستشوی کار های لازمو میکنه و بعد میره لباسشو میپوشه و بعد موهاشو گوجه ی میبنده و میره.
ا/ت داخل اداره پلیس.
مامور:سلام خانم ا/ت تشریف بیارید داخل.
ا/ت:سلام...چشم بفرمایید.
ا/ت وارد اتاق فرمانده میشه و مامور هم اونجارو ترک میکنه تا فرمانده در مورد پرونده به ا/ت توضیح بده.
ا/ت:سلام.
فرمانده:سلام ا/ت خوبی؟بیا بشین...بیا.
ا/ت:مرسی.(ا/ت میشینه.)
فرمانده:خوب بریم سراغ توضیحات پرونده البته فکر نکنم لازم به توضیح باشه چون فکر کنم همه ی توضیحاتو موقعه ی که گوش وایساده بودید شنیدید.
ا/ت:اِم...بله.
فرمانده:خوبه چون حوصله ی توضیحم نداشت بیا برو خونه خودت یه نگاه بنداز.(البته باید بگم من حوصله ی دوباره نوشتن ندارم😂)
ا/ت:باشه مرسی.
ا/ت از اتاق بیرون میاد و میره داخل ماشینش میره.
ا/ت:خوب بزار ببینم تو پرونده چه خبره.
ا/ت پرونده ی که توی پارت اول توضیح دادمو میخونه و بعد پرونده رو کنار میزاره.
ا/ت:وای خدا اینا کین!خدا به دادم برسه.
ا/ت میره خونه و داخل اتاقش میره و شروع میکنه به نقشه کشیدن.
ا/ت:خوب اینا هفت نفرن پس باید یه جوری وارد تیمشون بشم تا بتونم اطلاعاتمو بیشتر کنم....ولی چه جوری.
ا/ت یه فکری به سرش میزنه، و شروع میکنه به نوشتن نقش.
لایک✍️
۱۰.۲k
۱۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.