ارباب مهربون من پارت ۳ فیک بی تی اس
ارباب مهربون من پارت ۳ #فیک_بی_تی_اس
+: میشه دیگه بگی واسه چی منو آوردین اینجا؟(گریه اروم)
_: نترس من باهات کاری ندارم خب؟ دستم بهت نمیزنم ... بابام تو رو تو کافه دیده و به عنوان عروسش ازت خوشش اومده
+: عروسش؟
_: آره پدرم میخواد من و تو ازدواج کنیم
+: چی ؟ ازدواج؟
_: آره ... من متاسفم... تو گناهی نداری ولی چاره ای نیس
+: ولی من نمیخوام با کسی ازدواج کنم
_: متاسفم منم نمیخوام ولی مجبوریم
+: (آروم گریه میکرد)
_: گریه نکن دیگه... ببین من به تو دستم نمیزنم فقط قراره ازدواج کنیم روی کاغذه ... ادای زوج هارو در میاریم همین تو خونه مث دوتا غریبه میشیم
+: نمیشه صوری ازدواج کنیم؟
_: متاسفم نمیشه.... بابام خودش همه کارای عقد رو دست میگیره
+: هوفف
_: فقط چیزه... من و پدرم مافیاییم
+: چی؟ مافیا؟
_: آره
+: آخه تو فیلما مافیا ها خیلی بد اخلاق و بی رحمن ولی تو مهربون به نظر میای
_: واقعا؟(خنده)
+: اوهوم
_: بیا بریم اتاقم رو نشونت بدم
+: چرا اتاق تو؟مگه باهم تو یه اتاق میمونیم
_: آره
+: چرا آخه؟
_: تا حالا کدوم زن و شوهری دیدی که اتاقاشون جدا باشه؟
+: ....
_: بیا اینجا اتاق منه بعنی درواقع اتاق ما
ا.ت ویو
وارد یه اتاق با تم قهوه ای و سفید شدیم ، خوشگل بود ولی من حس خیلی بدی داشتم آخه تو نیم ساعت اینهمه اتفاق افتاد چطور هضمش کنم؟
_: خوشت اومد
+: خوشم بیاد یا نیاد چه فرقی میکنه
_: خوشت نیاد عوضش میکنیم
+: نه خوبه
_: باشه ... چرا قیافه ت اینجوری ناراحته؟
+: کدوم آدم عاقلی وقتی میدزدنش و به زور میخوان شوهرش بدن خوشحال میشه
_: درسته... ولی مجبوری ... سر عقد مشکلی ایجاد نکن وگرنه ممکنه بابام باهات زیاد خوب رفتار نکنه
+: هوففف بابا من نمیخوام عقد کنم چرا زور میگین آخه
_: هوف ببین مجبوریم مجبور حالا بیا بریم غذا بخوریم
+: باشه
ا.ت و جیمین نشستن سر میز که ا.ت یهو گفت
+: ای وای کوکو چی پس؟ اون نمیتونه تو خونه تنها این همه وقت بمونه (مضطرب)
_: کوکو کیه دیگه؟
+: سگم
_: آها اشکال نداره میاریمش اول عذا بخوریم بعد
+: ممنون(لبخند)
به خاطر تولد لیسا گذاشتم😊❤️
+: میشه دیگه بگی واسه چی منو آوردین اینجا؟(گریه اروم)
_: نترس من باهات کاری ندارم خب؟ دستم بهت نمیزنم ... بابام تو رو تو کافه دیده و به عنوان عروسش ازت خوشش اومده
+: عروسش؟
_: آره پدرم میخواد من و تو ازدواج کنیم
+: چی ؟ ازدواج؟
_: آره ... من متاسفم... تو گناهی نداری ولی چاره ای نیس
+: ولی من نمیخوام با کسی ازدواج کنم
_: متاسفم منم نمیخوام ولی مجبوریم
+: (آروم گریه میکرد)
_: گریه نکن دیگه... ببین من به تو دستم نمیزنم فقط قراره ازدواج کنیم روی کاغذه ... ادای زوج هارو در میاریم همین تو خونه مث دوتا غریبه میشیم
+: نمیشه صوری ازدواج کنیم؟
_: متاسفم نمیشه.... بابام خودش همه کارای عقد رو دست میگیره
+: هوفف
_: فقط چیزه... من و پدرم مافیاییم
+: چی؟ مافیا؟
_: آره
+: آخه تو فیلما مافیا ها خیلی بد اخلاق و بی رحمن ولی تو مهربون به نظر میای
_: واقعا؟(خنده)
+: اوهوم
_: بیا بریم اتاقم رو نشونت بدم
+: چرا اتاق تو؟مگه باهم تو یه اتاق میمونیم
_: آره
+: چرا آخه؟
_: تا حالا کدوم زن و شوهری دیدی که اتاقاشون جدا باشه؟
+: ....
_: بیا اینجا اتاق منه بعنی درواقع اتاق ما
ا.ت ویو
وارد یه اتاق با تم قهوه ای و سفید شدیم ، خوشگل بود ولی من حس خیلی بدی داشتم آخه تو نیم ساعت اینهمه اتفاق افتاد چطور هضمش کنم؟
_: خوشت اومد
+: خوشم بیاد یا نیاد چه فرقی میکنه
_: خوشت نیاد عوضش میکنیم
+: نه خوبه
_: باشه ... چرا قیافه ت اینجوری ناراحته؟
+: کدوم آدم عاقلی وقتی میدزدنش و به زور میخوان شوهرش بدن خوشحال میشه
_: درسته... ولی مجبوری ... سر عقد مشکلی ایجاد نکن وگرنه ممکنه بابام باهات زیاد خوب رفتار نکنه
+: هوففف بابا من نمیخوام عقد کنم چرا زور میگین آخه
_: هوف ببین مجبوریم مجبور حالا بیا بریم غذا بخوریم
+: باشه
ا.ت و جیمین نشستن سر میز که ا.ت یهو گفت
+: ای وای کوکو چی پس؟ اون نمیتونه تو خونه تنها این همه وقت بمونه (مضطرب)
_: کوکو کیه دیگه؟
+: سگم
_: آها اشکال نداره میاریمش اول عذا بخوریم بعد
+: ممنون(لبخند)
به خاطر تولد لیسا گذاشتم😊❤️
۱۷.۰k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.