ارباب مهربون من پارت ۲ فیک بی تی اس
ارباب مهربون من پارت ۲ #فیک_بی_تی_اس
جیمین رفت به آدرسی که باباش داده بود ... رفت داخل کافه و نشست ... باباش بهش گفته بود که فقط یه دختر اونجا کار میکنه پس راحت میتونست ا.ت رو تشخیص بده... که ا.ت با یه لبخند دلنشین اومد تا سفارشش رو ازش بگیره
+: خوش اومدید چی میل دارید؟ (با لبخند)
جیمین محو زیبایی ا.ت شده بود و همینطور نگاش میکرد
جیمین ویو
یه دختر چقد میتونه بی نقص باشه ... عالیه خیلی خوشگله و به نظر مهربون هم میاد ... من چطور دلم بیاد این دختر رو به زور بدزدم
+: آقا ... خوبین؟
_: ه.ها؟
+: میگم چی میل دارین؟
_: عا من یه اسموتی توت فرنگی میخوام
+: الان میارم
ا.ت رفت و اسموتی جیمین رو آورد و جیمین داشت میخورد که نگاه ا.ت به اون گربه سفید افتاد که باز اومده بود داخل کافه جلوی در
+: تو باز گشنه ت شد؟ صبح غذا دادم که بهت... من نباشم میخوای چیکار کنی؟ فک کنم از گشنگی میمیری .... اوخی کوچولوی سفید ... بیا بخور
یکم از غذا رو بیرون کافه جلوی در ریخت و گربه شروع کرد خوردن ... اسموتی جیمین هم تموم شد و بلند شد حساب کرد و اومد بیرون ... ا.ت هم بیرون کنار گربه نشسته بود جیمین رفت داخل ماشینش نشست و به آدماش با شک و تردید گفت که بگیرنش
آدمای جیمین رفتن دست ا.ت رو گرفتن و گفتن
٪: باید با ما بیاید
+: ببخشید؟ ولم کن چیکار میکنی؟؟ ولم کن
که آدماش به زور سوار ماشین جیمین کردن
+: ولم کنین از من چی میخواین؟؟(با گریه)
_: آروم باش لطفا
+: از من چی میخواین؟(گریه)
_: بریم خونه من توضیح میدم بهت
+: تو کی هستی چرا باید بریم خونه تو؟(گریه)
تو تموم این مدت که میرفتن عمارت جیمین ا.ت آروم و بی صدا گریه میکرد و دل جیمین هم براش میسوخت اما خب چاره ای نداشت
بعد از ۱۰ مین رسیدن عمارت جیمین بادیگاردا دست ا.ت رو گرفتن و میکشیدن تا ببرن تو که جیمین گفت
_: یواش ... آدمه حیوون نیس... بلایی سرش بیاد من میدونم و تو
بادیگارد: چشم معذرت میخوام
رفتن داخل عمارت ...
اینم عیدی من به شوما 😂❤️
جیمین رفت به آدرسی که باباش داده بود ... رفت داخل کافه و نشست ... باباش بهش گفته بود که فقط یه دختر اونجا کار میکنه پس راحت میتونست ا.ت رو تشخیص بده... که ا.ت با یه لبخند دلنشین اومد تا سفارشش رو ازش بگیره
+: خوش اومدید چی میل دارید؟ (با لبخند)
جیمین محو زیبایی ا.ت شده بود و همینطور نگاش میکرد
جیمین ویو
یه دختر چقد میتونه بی نقص باشه ... عالیه خیلی خوشگله و به نظر مهربون هم میاد ... من چطور دلم بیاد این دختر رو به زور بدزدم
+: آقا ... خوبین؟
_: ه.ها؟
+: میگم چی میل دارین؟
_: عا من یه اسموتی توت فرنگی میخوام
+: الان میارم
ا.ت رفت و اسموتی جیمین رو آورد و جیمین داشت میخورد که نگاه ا.ت به اون گربه سفید افتاد که باز اومده بود داخل کافه جلوی در
+: تو باز گشنه ت شد؟ صبح غذا دادم که بهت... من نباشم میخوای چیکار کنی؟ فک کنم از گشنگی میمیری .... اوخی کوچولوی سفید ... بیا بخور
یکم از غذا رو بیرون کافه جلوی در ریخت و گربه شروع کرد خوردن ... اسموتی جیمین هم تموم شد و بلند شد حساب کرد و اومد بیرون ... ا.ت هم بیرون کنار گربه نشسته بود جیمین رفت داخل ماشینش نشست و به آدماش با شک و تردید گفت که بگیرنش
آدمای جیمین رفتن دست ا.ت رو گرفتن و گفتن
٪: باید با ما بیاید
+: ببخشید؟ ولم کن چیکار میکنی؟؟ ولم کن
که آدماش به زور سوار ماشین جیمین کردن
+: ولم کنین از من چی میخواین؟؟(با گریه)
_: آروم باش لطفا
+: از من چی میخواین؟(گریه)
_: بریم خونه من توضیح میدم بهت
+: تو کی هستی چرا باید بریم خونه تو؟(گریه)
تو تموم این مدت که میرفتن عمارت جیمین ا.ت آروم و بی صدا گریه میکرد و دل جیمین هم براش میسوخت اما خب چاره ای نداشت
بعد از ۱۰ مین رسیدن عمارت جیمین بادیگاردا دست ا.ت رو گرفتن و میکشیدن تا ببرن تو که جیمین گفت
_: یواش ... آدمه حیوون نیس... بلایی سرش بیاد من میدونم و تو
بادیگارد: چشم معذرت میخوام
رفتن داخل عمارت ...
اینم عیدی من به شوما 😂❤️
۱۵.۵k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.