برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟓
|ویو ا.ت|
وقتی به سالن مسابقه رسیدیم اون دو نفر داشتن مبارزه میکردن..تهیونگ رفت سمت اون مافیاها و منم رفتم و نشستم
در حد مرگ با هم مبارزه میکردن و بدن هر جفتشون خیلی ورزیده و قوی بود..
به آخر های مسابقه رسیدیم..خون و عرق از سر و روشون میبارید و نفس نفس میزدن...این مبارزه خیلی طول کشیده بود و هر مبارز به یه اندازه عالی بودن..
اون مردی که موهای طلایی داشت برنده شد و مورد تشویق تماشاچی ها قرار گرفت..
تا از رینگ بوکس بیرون آمد از رو صندلیم بلند شدم و سریع رفتم سمتش و با صدای بلندی گفتم..
ا.ت: صبرکن
برگشت و نگاهم کرد..
ا.ت: با من مسابقه بده..
اون مرد خندید و گفت..
×با تو؟برو بچه..من یه فوت کنم پرت میشی اونور..
اون مافیا ها با صدای بلند شروع کردن به خندیدن و مسخره کردن...اما تماشاچی ها چون مسابقه های منو دیده بودن ساکت بودن و چیزی نمیگفتن..
به سمت مرده رفتم و مشت محکمی به صورتش زدم..سرش کج شد و قیافش رنگ تعجب گرفت فکر کنم توقع نداشت دستم انقدر سنگین باشه
ا.ت: میرم لباسمو عوض کنم تا اون موقع خودت رو برای مسابقه آماده کن..
و بعد بدون شنیدن حرفی ازش دور شدم و رفتم که لباس هام رو عوض کنم
بعد از چند دقیقه مبارزه شروع شد اولش بهم آسون گرفت اما بعد دید که داره میبازه یهو با حرکاتش به سمتم هجوم آورد و مسابقه برام سخت شد
از مشت هایی که به صورتم زده بود سرم گیج میرفت اما عقب نکشیدم
چند دقیقه گذشت و آخر های مبارزه بود و وقتی حواسش به اطراف پرت شد منم از این فرصت استفاده کردم
داور برنده شدنم رو اعلام کرد
همه با شور و شوق تشویقم کردن که ناگهان رئیس اون کسی که باهاش مبارزه کرده بودم یه عربده ای کشید که همه ساکت شدن..از جاش بلند شد و به سمت رینگ بوکس امد و مشت محکمی به صورت اون مرده زد و گفت
جونگکوک: واقعا باورم نمیشه..از یه دختر بچه شکست خوردی..
اون مرد سریع و با ترس و لرز گفت..
×ق..قربان..منو..ببخشین.یه دقیقه حواسم پرت شد..وگرنه داشتم میبردم.
جونگکوک : خفه شو..آدم تو همچین مسابقه مهمی حواسش پرت نمیشه. اخراجی دیگه مسابقه نمیدی.
×قربان..قربان.لطفااا..
به بادیگاردهاش اشاره کرد و از دست های اون مرده گرفتند و بردنش بیرون از سالون..
اون مافیاهه داشت میرفت که یهو گفتم..
ا.ت: صبر کن ببینم..من برنده شدم..پولمو بده
جونگکوک: من راضی به این مسابقه نبودم
ا.ت: یعنی چی مگه به رضایت توعه من بردم حالا هم باید پولمو بدی.
عصبی شد و گفت
جونگکوک: انقدر سیریش پولت نباش..دو شب دیگه خودم باهات مسابقه میدم و اونوقت پولتو بیشتر هم میدم.
بیخیال شدم و گفتم
ا.ت: باشه
سرشو تکون داد و
بعد همراه با افرادش به بیرون از سالن رفتند
حوصلم سر رفته لطفا یه فیک عالی رو که خوندید...معرفی کنید..برم بخونم🌷
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟓
|ویو ا.ت|
وقتی به سالن مسابقه رسیدیم اون دو نفر داشتن مبارزه میکردن..تهیونگ رفت سمت اون مافیاها و منم رفتم و نشستم
در حد مرگ با هم مبارزه میکردن و بدن هر جفتشون خیلی ورزیده و قوی بود..
به آخر های مسابقه رسیدیم..خون و عرق از سر و روشون میبارید و نفس نفس میزدن...این مبارزه خیلی طول کشیده بود و هر مبارز به یه اندازه عالی بودن..
اون مردی که موهای طلایی داشت برنده شد و مورد تشویق تماشاچی ها قرار گرفت..
تا از رینگ بوکس بیرون آمد از رو صندلیم بلند شدم و سریع رفتم سمتش و با صدای بلندی گفتم..
ا.ت: صبرکن
برگشت و نگاهم کرد..
ا.ت: با من مسابقه بده..
اون مرد خندید و گفت..
×با تو؟برو بچه..من یه فوت کنم پرت میشی اونور..
اون مافیا ها با صدای بلند شروع کردن به خندیدن و مسخره کردن...اما تماشاچی ها چون مسابقه های منو دیده بودن ساکت بودن و چیزی نمیگفتن..
به سمت مرده رفتم و مشت محکمی به صورتش زدم..سرش کج شد و قیافش رنگ تعجب گرفت فکر کنم توقع نداشت دستم انقدر سنگین باشه
ا.ت: میرم لباسمو عوض کنم تا اون موقع خودت رو برای مسابقه آماده کن..
و بعد بدون شنیدن حرفی ازش دور شدم و رفتم که لباس هام رو عوض کنم
بعد از چند دقیقه مبارزه شروع شد اولش بهم آسون گرفت اما بعد دید که داره میبازه یهو با حرکاتش به سمتم هجوم آورد و مسابقه برام سخت شد
از مشت هایی که به صورتم زده بود سرم گیج میرفت اما عقب نکشیدم
چند دقیقه گذشت و آخر های مبارزه بود و وقتی حواسش به اطراف پرت شد منم از این فرصت استفاده کردم
داور برنده شدنم رو اعلام کرد
همه با شور و شوق تشویقم کردن که ناگهان رئیس اون کسی که باهاش مبارزه کرده بودم یه عربده ای کشید که همه ساکت شدن..از جاش بلند شد و به سمت رینگ بوکس امد و مشت محکمی به صورت اون مرده زد و گفت
جونگکوک: واقعا باورم نمیشه..از یه دختر بچه شکست خوردی..
اون مرد سریع و با ترس و لرز گفت..
×ق..قربان..منو..ببخشین.یه دقیقه حواسم پرت شد..وگرنه داشتم میبردم.
جونگکوک : خفه شو..آدم تو همچین مسابقه مهمی حواسش پرت نمیشه. اخراجی دیگه مسابقه نمیدی.
×قربان..قربان.لطفااا..
به بادیگاردهاش اشاره کرد و از دست های اون مرده گرفتند و بردنش بیرون از سالون..
اون مافیاهه داشت میرفت که یهو گفتم..
ا.ت: صبر کن ببینم..من برنده شدم..پولمو بده
جونگکوک: من راضی به این مسابقه نبودم
ا.ت: یعنی چی مگه به رضایت توعه من بردم حالا هم باید پولمو بدی.
عصبی شد و گفت
جونگکوک: انقدر سیریش پولت نباش..دو شب دیگه خودم باهات مسابقه میدم و اونوقت پولتو بیشتر هم میدم.
بیخیال شدم و گفتم
ا.ت: باشه
سرشو تکون داد و
بعد همراه با افرادش به بیرون از سالن رفتند
حوصلم سر رفته لطفا یه فیک عالی رو که خوندید...معرفی کنید..برم بخونم🌷
- ۵۳.۸k
- ۱۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط