پارت ۵۳
#جانگکوک
چن دقیقه بعد لباساشو عوض کرده بود و اومد بیرون موهاشو ریخته بود دورش...
باهام چشم تو چشم نمیشد و همه چیو با حرص میکوبوند اینور اونور .... خب یه کشف دیگه ....اینکه وقتی عصبی میشه خیلی کیوت میشه ...
♡:کایلایا...
جواب نداد
♡:یاااا...با توام
◇:اوه ببخشید...خواهرام منتظرن شماام خیلی مشتاقی که من برم پس من برم...
از لحنش خندم گرفت پاشدم و از پشت بغلش کردم و سرم و نزدیک گردنش بردم...دوباره اون عطر دیوونه کنندش...
♡:عشقم...به خاطر خودت گفتم وگرنه من نمیتونم بدون تو بخوابم که... الان قهر کردی..
دستاشو رو دستام که دور شکمش حلقه بود گذاشت و خودشو بیشتر چسبوند به من ◇:واقعا نمیخوام برم کوک...دیشب خیلی خوب خوابیدم... من همیشه با خواب مشکل داشتم ولی دیشب کنار تو عالی خوابیدم ...میخوام امشبم اونجوری بخوابم....
دلم واسه حرف زدنش ضعف رفت ، برگردوندمش روبه خودم ...
♡:میدونم...من تا صبح بیدارم باشه؟...بهت پی ام میدم ...صبح با هم میخوابیم باشه...البته شایدم اخر شب بیام بدزمت
یه خنده ریز کرد...محکم بغلش کردم اونم همون کار و کرد...بعد گونشو بوسیدم
♡:خب دیگه برو...شبت بخیر
◇:شب بخیر ...
رفت سمت در منم برگشتم برم رو تخت ک ...
◇:کوک...
♡:جانم
◇:د...دوست دارم
#کایلا
از اون لبخندای خرگوشیش زد و اومد سمتم ...
با دستش صورتمو قاب کرد..
#جونگکوک
دیگه زیادی خودمو نگه داشته بودم...
یکم نگاش کردم بعد اروم خم شدم و لبامو رو لباش گذاشتم ..دستامو بردم پایین و رو پهلوهاش گذاشتم ...همونطور اروم پیش میرفتم...دستشو دور گردنم حلقه کرد و همراهیم کردم ...کمکم بوسمون و عمیق کردم ...لب پایینشو میمکیدم...نفس نفس میزد و حلقه دستاشو تنگ تر کرد ... رفتم سراغ لب بالاییش ...
چن دقیقه بعد ازش جداشدم که نفس بگیریم... لباش سرخ و متورم شده بود ...شصتمو رو لبش کشیدم که یه ناله ریز کرد...
◇:دیوونه با لبم چیکار کردی...شبیه کاردی بی شدم
از تشبیهش خندم گرفتم
♡:این لبا دیگه مال منه...هرکاری بخوام میتونم بکنم
خم شدم و یه بوسه ریز رو لبش گذاشتم
◇:بهتره برم بگیرم بخوابم...درد لب نکشیده بودم که کشیدم
بدو بدو از در رفت بیرون منم لباسمو عوض کردم و دراز کشیدم
چن دقیقه بعد لباساشو عوض کرده بود و اومد بیرون موهاشو ریخته بود دورش...
باهام چشم تو چشم نمیشد و همه چیو با حرص میکوبوند اینور اونور .... خب یه کشف دیگه ....اینکه وقتی عصبی میشه خیلی کیوت میشه ...
♡:کایلایا...
جواب نداد
♡:یاااا...با توام
◇:اوه ببخشید...خواهرام منتظرن شماام خیلی مشتاقی که من برم پس من برم...
از لحنش خندم گرفت پاشدم و از پشت بغلش کردم و سرم و نزدیک گردنش بردم...دوباره اون عطر دیوونه کنندش...
♡:عشقم...به خاطر خودت گفتم وگرنه من نمیتونم بدون تو بخوابم که... الان قهر کردی..
دستاشو رو دستام که دور شکمش حلقه بود گذاشت و خودشو بیشتر چسبوند به من ◇:واقعا نمیخوام برم کوک...دیشب خیلی خوب خوابیدم... من همیشه با خواب مشکل داشتم ولی دیشب کنار تو عالی خوابیدم ...میخوام امشبم اونجوری بخوابم....
دلم واسه حرف زدنش ضعف رفت ، برگردوندمش روبه خودم ...
♡:میدونم...من تا صبح بیدارم باشه؟...بهت پی ام میدم ...صبح با هم میخوابیم باشه...البته شایدم اخر شب بیام بدزمت
یه خنده ریز کرد...محکم بغلش کردم اونم همون کار و کرد...بعد گونشو بوسیدم
♡:خب دیگه برو...شبت بخیر
◇:شب بخیر ...
رفت سمت در منم برگشتم برم رو تخت ک ...
◇:کوک...
♡:جانم
◇:د...دوست دارم
#کایلا
از اون لبخندای خرگوشیش زد و اومد سمتم ...
با دستش صورتمو قاب کرد..
#جونگکوک
دیگه زیادی خودمو نگه داشته بودم...
یکم نگاش کردم بعد اروم خم شدم و لبامو رو لباش گذاشتم ..دستامو بردم پایین و رو پهلوهاش گذاشتم ...همونطور اروم پیش میرفتم...دستشو دور گردنم حلقه کرد و همراهیم کردم ...کمکم بوسمون و عمیق کردم ...لب پایینشو میمکیدم...نفس نفس میزد و حلقه دستاشو تنگ تر کرد ... رفتم سراغ لب بالاییش ...
چن دقیقه بعد ازش جداشدم که نفس بگیریم... لباش سرخ و متورم شده بود ...شصتمو رو لبش کشیدم که یه ناله ریز کرد...
◇:دیوونه با لبم چیکار کردی...شبیه کاردی بی شدم
از تشبیهش خندم گرفتم
♡:این لبا دیگه مال منه...هرکاری بخوام میتونم بکنم
خم شدم و یه بوسه ریز رو لبش گذاشتم
◇:بهتره برم بگیرم بخوابم...درد لب نکشیده بودم که کشیدم
بدو بدو از در رفت بیرون منم لباسمو عوض کردم و دراز کشیدم
۱۸.۶k
۱۱ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.