پارت دویست و سه...
#پارت دویست و سه...
#جانان...
رفتم پایین و شام حاضر کردم کارن هم زود اومد خونه امشب با هم فیلم دیدم و بعد از شام اقا گفتن اخ که من چقدر خوابم میاد منم که دیگه این خواب اومدن های بی موقع رو خوب میشناختم رفتیم که بخوابیم...
صبح از خواب بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم و اومدم کارن رو هم بیدار کردم تا اون دوش بگیره رفتم پایین صبحونه چیدم و منتظر موندم بیاد بعد از 10دقیقه ای اقا تشریف اوردن و صبحونه خوردیم کارن رو راهی که کردم مثل دیروز لباس پوشیدم وبه ترانه زنگ زدم که گفت تو راه و چند دقیقه دیگه میرسه...
بعد از اومدن ترانه این دفعه رفتیم واسه پسرا خرید کنیم لباس ...
واسشون پیراهن سبز مثل لباسمون با شلوار کرم گرفتیم ....
من کادو واسه کامین یه ساعت و واسه کارین هم یه دست بند طلا ظریف گرفتم برای کارن هم یه زنجیر طلا گرفتم و گفتم واسم روش اسم خودم وخودش رو حک کنه که واسمون انجام داد ...
ترانه هم واسه کارن ساعت گرفت و کارین هم گردنبد طلا واسه کامین هم یه ساعت خرید که اسمش رو داد واسش حک کرد و یه ست کمربند با کیف پول واسش...
نزدیکای ظهر بود که سریع خودمون رو رسوندیم خونه ...
قرار شد عصر ترانه بره واسه روز تولد غذا سفارش بده...
و تیام هم قرار شده بود دوستای بچه ها رو دعوت کنه ...
#روز تولد...
امروز روز تولد بچه ها بود...
قرار بود ناهار رو تیام یه جوری شرکت نگهشون داره با ترانه رفتیم ...
خونه عمو اونجا عمو بالا سر خدمه بود و داشتن وسایل ها رو اماده میکردن ...
تزیین کرده بودن و عمو داشت نجو چیدن میز و صندلی ها رو میگفت بهشون ...
با ترانه مشغول بقیه کارا کمک خدمه شدیم ظهر با عمو ناهار خوردیم و منو ترانه رفتیم دوباره کمک کنیم قرار گذاشته بودیم که ارایشگر بیاد خونه واسه کارین ...
قرار بود به بچه ها بگیم که ما امدیم اینجا و اونا هم بیان اینجا ...چون تیام با بچه هاست دنبال کارین هم برن...
با ترانه داشتیم به کارا اخر میرسیدیم...
خیلی نگران بود و استرس داشتم ...
کارا که دیدم دیگه تمومه رفتیم بالا و لباس پوشیدیم رفتیم ارایشگاه یه ارایش لایت انجام دادم و مدل موهام رو بازفتم درست کنه ولی ترانه موهاش رو بسته درست کرد بعد از تموم شدن کارمون اومدیم دوباره خونه عمو دم غروب بود که با تیام هماهنگ کردیم که به کارین بگه ما هم به بچه ها زنگ زدیم رفتیم سریع بیان و زشته و از این حرفا که گفتن الان با هم هستن و با تیام و کارین میان...
مهمونا تقریبا همه اومده بودن...
چراغای سالن رو خاموش کردیم و فشفشه ها و برف شادی رو دستمون گرفتیم ...حسام هم زده بود باد کنک گرفته بود دستش میخواست اومدن بترکونه...
بچه ها زنگ زدن که در رو باز کردیم ....
یه چند دقیقه بعد در سالن باز شد و ....
حسام بادکنک رو ترکوندو همون موقع ماهم چراغا روروشن کردیم و.....
#جانان...
رفتم پایین و شام حاضر کردم کارن هم زود اومد خونه امشب با هم فیلم دیدم و بعد از شام اقا گفتن اخ که من چقدر خوابم میاد منم که دیگه این خواب اومدن های بی موقع رو خوب میشناختم رفتیم که بخوابیم...
صبح از خواب بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم و اومدم کارن رو هم بیدار کردم تا اون دوش بگیره رفتم پایین صبحونه چیدم و منتظر موندم بیاد بعد از 10دقیقه ای اقا تشریف اوردن و صبحونه خوردیم کارن رو راهی که کردم مثل دیروز لباس پوشیدم وبه ترانه زنگ زدم که گفت تو راه و چند دقیقه دیگه میرسه...
بعد از اومدن ترانه این دفعه رفتیم واسه پسرا خرید کنیم لباس ...
واسشون پیراهن سبز مثل لباسمون با شلوار کرم گرفتیم ....
من کادو واسه کامین یه ساعت و واسه کارین هم یه دست بند طلا ظریف گرفتم برای کارن هم یه زنجیر طلا گرفتم و گفتم واسم روش اسم خودم وخودش رو حک کنه که واسمون انجام داد ...
ترانه هم واسه کارن ساعت گرفت و کارین هم گردنبد طلا واسه کامین هم یه ساعت خرید که اسمش رو داد واسش حک کرد و یه ست کمربند با کیف پول واسش...
نزدیکای ظهر بود که سریع خودمون رو رسوندیم خونه ...
قرار شد عصر ترانه بره واسه روز تولد غذا سفارش بده...
و تیام هم قرار شده بود دوستای بچه ها رو دعوت کنه ...
#روز تولد...
امروز روز تولد بچه ها بود...
قرار بود ناهار رو تیام یه جوری شرکت نگهشون داره با ترانه رفتیم ...
خونه عمو اونجا عمو بالا سر خدمه بود و داشتن وسایل ها رو اماده میکردن ...
تزیین کرده بودن و عمو داشت نجو چیدن میز و صندلی ها رو میگفت بهشون ...
با ترانه مشغول بقیه کارا کمک خدمه شدیم ظهر با عمو ناهار خوردیم و منو ترانه رفتیم دوباره کمک کنیم قرار گذاشته بودیم که ارایشگر بیاد خونه واسه کارین ...
قرار بود به بچه ها بگیم که ما امدیم اینجا و اونا هم بیان اینجا ...چون تیام با بچه هاست دنبال کارین هم برن...
با ترانه داشتیم به کارا اخر میرسیدیم...
خیلی نگران بود و استرس داشتم ...
کارا که دیدم دیگه تمومه رفتیم بالا و لباس پوشیدیم رفتیم ارایشگاه یه ارایش لایت انجام دادم و مدل موهام رو بازفتم درست کنه ولی ترانه موهاش رو بسته درست کرد بعد از تموم شدن کارمون اومدیم دوباره خونه عمو دم غروب بود که با تیام هماهنگ کردیم که به کارین بگه ما هم به بچه ها زنگ زدیم رفتیم سریع بیان و زشته و از این حرفا که گفتن الان با هم هستن و با تیام و کارین میان...
مهمونا تقریبا همه اومده بودن...
چراغای سالن رو خاموش کردیم و فشفشه ها و برف شادی رو دستمون گرفتیم ...حسام هم زده بود باد کنک گرفته بود دستش میخواست اومدن بترکونه...
بچه ها زنگ زدن که در رو باز کردیم ....
یه چند دقیقه بعد در سالن باز شد و ....
حسام بادکنک رو ترکوندو همون موقع ماهم چراغا روروشن کردیم و.....
۱۶.۱k
۰۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.