پارت دویست و چهار...
#پارت دویست و چهار...
#جانان...
همگی واسشون تولد مبارک خوندیم و چراغا رو روشن کردیم قیافه هاشون دیدنی بود مخصوصا کامین که همون طوری که در رو باز کرده بود خشکش زده بود به سمت کارن رفتم و مثل خودش بغلش کردم و کنار گوشش لب زدم تولدت مبارک ارباب من......
ترانه هم تونست کامین رو از بهت در بیاره ...تیام هم کارین رو بغلرفته بود با صدای هوی بچه ها از هم جدا شدیم و بعد از این که بچه ها تشکر کردن با عذر خواهی رفتن که لبای عوض کنن کارین رو هم بردیم که ارایشگر سریع واسش یه ارایش کردو موهاش رو مدل ساده ای داد...
بچه ها اومدن پایین و اهنگ رو بلند کردیم کلی با بچه ها رقصیدیم بعدش من.کارن رو ول کردم با دوستاش باشه و خودم رفتم و گفتم که کیک رو بیارن ...
کیک رو که اوردن گذاشتیم رو یه میز و به بچه ها گفتم بیان وایسن پشت میز .....
خودم سه تا چاقویی رو که اماده کرده بودم رو دستم گرفتم و اهنگ مورد نظرم رو گذاشتم و رفتم وسط شروع کردم به رقصیدن....
رفتم طررفشون و از کامین وکارن شاباش گرفتم و دوباره رفتم وسط...
خلاصه این روند تا تموم شدن پول تو جیباشون پیش بردم...
و اخرم دادم به سه تاشون....چاقو ها رو کنار کارن ایستادم ..
ترانه کنار کامین و تیام کنار کارین بعد از این که هر سه ارزو کردن و باهم 28تا شمع روفوت کردن....
بعد از کلی دست زدن با هم هر شیش نفر کیک رو بریدیم...
با دوستاشون کلی عکس گرفتیم و خودمون هم کلی ...
بعد از این که خدمه کیک رو بردن که برای تقسیم حاضر کنن شروع کرد ترانه خوندن کادوها....
بعد از این که تموم شد مال همه ترانه کادوش رو داد و کامین هم بغلش کرد و ...
تیام هم واسه کارین سرویس طلا خریده بود و اون ها هم بغل...
نوبت من که رسید زنجیر رو در اوردم و روی پام بلند شدم تا بهش برسم اونم وقتی دید سرش رو خم کرد گردنش انداختم و بغل گرفتمش و پیشونیش رو بوسه زدم...
بعد از این که کادو ها تموم شد دوباره یچه ها ریختن وسط...
بچه ها واسه خودشون مشغول بودن کلی گفتیم و خندیدم ...
که خدمه صدا زدن واسه شام...
با بچه ها رفتیم توی حیاط چون قرار بود اونجا شام سرو بشه ...
بعد از خوردن شام کنار بچه ها که خیلی هم چسبید...
با بچه هارفتیم دوباره توی سالن بچه شروع کردن صحبت با دوستاشون...
اخرای شب بود که مهمونا قصد رفتن کردن ...
بعد از رفتن کامل مهمونا منو ترانه ولو شدیم روی مبلا...
که بچه ها هم نشستن ...
عمو: خسته نباشید عروسای گل...و همچنین داماد گل...
همگی خندیدم و ممنونی گفتیم ..
بچه ها همگی تشکر کردن واسه سورپرایزشون...
عمو گفت بمونید شب که بچه ها گفتن نه و همگی واسه امشبشون برنامه دارن که عمو کلی به پسرا تیکه انداخت و بهشون خندید...
بعد از خداحافظی رفتم و سوار ماشین کارن شدیم...
و اونم روند سمت خونه..
#جانان...
همگی واسشون تولد مبارک خوندیم و چراغا رو روشن کردیم قیافه هاشون دیدنی بود مخصوصا کامین که همون طوری که در رو باز کرده بود خشکش زده بود به سمت کارن رفتم و مثل خودش بغلش کردم و کنار گوشش لب زدم تولدت مبارک ارباب من......
ترانه هم تونست کامین رو از بهت در بیاره ...تیام هم کارین رو بغلرفته بود با صدای هوی بچه ها از هم جدا شدیم و بعد از این که بچه ها تشکر کردن با عذر خواهی رفتن که لبای عوض کنن کارین رو هم بردیم که ارایشگر سریع واسش یه ارایش کردو موهاش رو مدل ساده ای داد...
بچه ها اومدن پایین و اهنگ رو بلند کردیم کلی با بچه ها رقصیدیم بعدش من.کارن رو ول کردم با دوستاش باشه و خودم رفتم و گفتم که کیک رو بیارن ...
کیک رو که اوردن گذاشتیم رو یه میز و به بچه ها گفتم بیان وایسن پشت میز .....
خودم سه تا چاقویی رو که اماده کرده بودم رو دستم گرفتم و اهنگ مورد نظرم رو گذاشتم و رفتم وسط شروع کردم به رقصیدن....
رفتم طررفشون و از کامین وکارن شاباش گرفتم و دوباره رفتم وسط...
خلاصه این روند تا تموم شدن پول تو جیباشون پیش بردم...
و اخرم دادم به سه تاشون....چاقو ها رو کنار کارن ایستادم ..
ترانه کنار کامین و تیام کنار کارین بعد از این که هر سه ارزو کردن و باهم 28تا شمع روفوت کردن....
بعد از کلی دست زدن با هم هر شیش نفر کیک رو بریدیم...
با دوستاشون کلی عکس گرفتیم و خودمون هم کلی ...
بعد از این که خدمه کیک رو بردن که برای تقسیم حاضر کنن شروع کرد ترانه خوندن کادوها....
بعد از این که تموم شد مال همه ترانه کادوش رو داد و کامین هم بغلش کرد و ...
تیام هم واسه کارین سرویس طلا خریده بود و اون ها هم بغل...
نوبت من که رسید زنجیر رو در اوردم و روی پام بلند شدم تا بهش برسم اونم وقتی دید سرش رو خم کرد گردنش انداختم و بغل گرفتمش و پیشونیش رو بوسه زدم...
بعد از این که کادو ها تموم شد دوباره یچه ها ریختن وسط...
بچه ها واسه خودشون مشغول بودن کلی گفتیم و خندیدم ...
که خدمه صدا زدن واسه شام...
با بچه ها رفتیم توی حیاط چون قرار بود اونجا شام سرو بشه ...
بعد از خوردن شام کنار بچه ها که خیلی هم چسبید...
با بچه هارفتیم دوباره توی سالن بچه شروع کردن صحبت با دوستاشون...
اخرای شب بود که مهمونا قصد رفتن کردن ...
بعد از رفتن کامل مهمونا منو ترانه ولو شدیم روی مبلا...
که بچه ها هم نشستن ...
عمو: خسته نباشید عروسای گل...و همچنین داماد گل...
همگی خندیدم و ممنونی گفتیم ..
بچه ها همگی تشکر کردن واسه سورپرایزشون...
عمو گفت بمونید شب که بچه ها گفتن نه و همگی واسه امشبشون برنامه دارن که عمو کلی به پسرا تیکه انداخت و بهشون خندید...
بعد از خداحافظی رفتم و سوار ماشین کارن شدیم...
و اونم روند سمت خونه..
۱۵.۹k
۰۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.