پارت دویست و یک...
#پارت دویست و یک...
#کارن..
ترانه: اینم قول خودته دیگه نه که خودت خیلی کار میکنی تو خونه...
کامین: داشتیم ترانه خانم..
ترانه: اره هنوزم داریم بیارم واست ....
کامین : نه ممنون صرف شده...
جانان: نرانه اینا باید مجبورشون کنی مثل الان شام امشب رو کارن پخته...
کامین: اووووووه چه کردی تو ....افرین ....داداش رو هر چی زن زلیله سفید کردیا...
ترانه: هیس تو خودت کار نمیکنی واسه چی مردم رو زیر سوال میبری....جانان من فک کنم باید یه دوره فشرده بیا پیشت...
کامین: اخ اخ دیدی چی شد....ترانه اگه من گذاشتم تو با این جانان بگردی...حق نداری این بداموزی داره پاشو بریم خونه تا منحرف نشدی...
ترانه: بشین ببینم تازه میخوام ازش بهره ببرم....
کامین یکی زد به پیشونیش و گفت :
بدبخت شدم خدا....کارن جون من بیا برو جلو زنت رو بگیر...
الان ماری میکنه از فردا کارای خونه همش گردن منه...برو داداش قربونت برم ....یه شیرینی خوب پیش من داری...
هممون از لحنش خندیدم و دوباره مشغول حرف زدن راجب پرونده ها شدیم و ترانه و جانان هم واسه خودش حرف میزدن...
ترانه و جانان رفتن اشپز خونه و بعد از چند دقیقه صدامون کردن واسه شام ...
سر میز کامین میگفت وایسین من میخوام اول وصیت بنویسم حداقل یعد مرگم اموالم سرگردون نشن. و از این حرفا..
شام رو که خوردیم که واقعا هم خوب شده بود و بعدش کلی تعریف کردن ازم رفتیم توی سالن ولی ترانه و جانان موندن توی اشپز خونه و واسه خودشون شروع کردن پچ پچ کردن...
#جانان...
ترانه: خوب تو چه برنامه ای داری...
من: والا من نمیدونم.....خودت چی کار میخوای بکنی...
ترانه: والا من گفتم سورپرایزشون کنیم ...
من: فکر خوبیه....کجا حالا بگیرم مراسمو...
ترانه: توی همین موندم خونه که نمیشه گرفت میخوای جایی رو اجاره کنیم..
من: من یافتم ..
ترانه: چی رو..
من:این که کجا بگیریم رودیگه.....
ترانه: خوب....
من: به نظرم خونه ی عمو خوب باشه نطرت...
ترانه: اره خیلی خوبه فک کنم....
من: خوب من فردا به عمو زنگ میزنم اگه شد که هیچ اگه نشد میریم دنبال جا...
ترانه: پس خبر از تو...
من: باشه ...لباس داری....
ترانه: نوچ میخوام برم بخرم تو چی...
من: منم میخوای فردا صبح که اینا رفتن بریم قبل از ظهر بیام خونه...متوجه نشن نظرت..
ترانه: باشه پس فرداکارن رفت یه تک بزن من بیام دنبالت...
من؛ باشه بریم تا شک نکردن..
با ترانه میوه و اجیل رو برداشتم رفتیم توی سالن بچه واسه خودشون حرف کار رو میزدن ما هم مشغول ادامه بحثمون اروم شدیم..
اخرای شب بود که دیگه بچه ها پاشدن و رفتن ....
رفتم اتاق و یه قرص خوردم واسه سرم و گرفتم خوابیدم..
صیح پاشدم میز رو چیدم و اومد کارن رو بلند کردم و رفتیم پایین صبحونه که خورد لباس عوض کردو رفت سر کار بعد از رفتنش به ترانه زنگ زدم و بهش گفتم بیاد دنبالم که گفت الان میپوشه حرکت میکنه
#کارن..
ترانه: اینم قول خودته دیگه نه که خودت خیلی کار میکنی تو خونه...
کامین: داشتیم ترانه خانم..
ترانه: اره هنوزم داریم بیارم واست ....
کامین : نه ممنون صرف شده...
جانان: نرانه اینا باید مجبورشون کنی مثل الان شام امشب رو کارن پخته...
کامین: اووووووه چه کردی تو ....افرین ....داداش رو هر چی زن زلیله سفید کردیا...
ترانه: هیس تو خودت کار نمیکنی واسه چی مردم رو زیر سوال میبری....جانان من فک کنم باید یه دوره فشرده بیا پیشت...
کامین: اخ اخ دیدی چی شد....ترانه اگه من گذاشتم تو با این جانان بگردی...حق نداری این بداموزی داره پاشو بریم خونه تا منحرف نشدی...
ترانه: بشین ببینم تازه میخوام ازش بهره ببرم....
کامین یکی زد به پیشونیش و گفت :
بدبخت شدم خدا....کارن جون من بیا برو جلو زنت رو بگیر...
الان ماری میکنه از فردا کارای خونه همش گردن منه...برو داداش قربونت برم ....یه شیرینی خوب پیش من داری...
هممون از لحنش خندیدم و دوباره مشغول حرف زدن راجب پرونده ها شدیم و ترانه و جانان هم واسه خودش حرف میزدن...
ترانه و جانان رفتن اشپز خونه و بعد از چند دقیقه صدامون کردن واسه شام ...
سر میز کامین میگفت وایسین من میخوام اول وصیت بنویسم حداقل یعد مرگم اموالم سرگردون نشن. و از این حرفا..
شام رو که خوردیم که واقعا هم خوب شده بود و بعدش کلی تعریف کردن ازم رفتیم توی سالن ولی ترانه و جانان موندن توی اشپز خونه و واسه خودشون شروع کردن پچ پچ کردن...
#جانان...
ترانه: خوب تو چه برنامه ای داری...
من: والا من نمیدونم.....خودت چی کار میخوای بکنی...
ترانه: والا من گفتم سورپرایزشون کنیم ...
من: فکر خوبیه....کجا حالا بگیرم مراسمو...
ترانه: توی همین موندم خونه که نمیشه گرفت میخوای جایی رو اجاره کنیم..
من: من یافتم ..
ترانه: چی رو..
من:این که کجا بگیریم رودیگه.....
ترانه: خوب....
من: به نظرم خونه ی عمو خوب باشه نطرت...
ترانه: اره خیلی خوبه فک کنم....
من: خوب من فردا به عمو زنگ میزنم اگه شد که هیچ اگه نشد میریم دنبال جا...
ترانه: پس خبر از تو...
من: باشه ...لباس داری....
ترانه: نوچ میخوام برم بخرم تو چی...
من: منم میخوای فردا صبح که اینا رفتن بریم قبل از ظهر بیام خونه...متوجه نشن نظرت..
ترانه: باشه پس فرداکارن رفت یه تک بزن من بیام دنبالت...
من؛ باشه بریم تا شک نکردن..
با ترانه میوه و اجیل رو برداشتم رفتیم توی سالن بچه واسه خودشون حرف کار رو میزدن ما هم مشغول ادامه بحثمون اروم شدیم..
اخرای شب بود که دیگه بچه ها پاشدن و رفتن ....
رفتم اتاق و یه قرص خوردم واسه سرم و گرفتم خوابیدم..
صیح پاشدم میز رو چیدم و اومد کارن رو بلند کردم و رفتیم پایین صبحونه که خورد لباس عوض کردو رفت سر کار بعد از رفتنش به ترانه زنگ زدم و بهش گفتم بیاد دنبالم که گفت الان میپوشه حرکت میکنه
۱۹.۸k
۰۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.