رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ترانه
#پارت_44
بجاش بیشتر چسبید بهم
پسر:اینجوری راحت ترم!خب؟ناز نداره دیگ گفتم که هرچی بگی اوکیه!
باتاسف بهش نگاکردم ک پوزخندی زد
پسر:اخی الان میخای بگی گم شدی این وقت شب اینجاهامیپلکی؟!منم باورم میشه
دستشوگذاشت یه طرف صورتم واومد نزدیک تر
-گمشوچیکارمیکنی عووضی
میخاس ببوستم که پامو زدم وسط پاش ک ناقص شدبدرررررک میخاستم در برم در حالی ک صورتش از دردجمع شده بود دستمو گرفت!
میخاستم جیغ بزنم که دستمو ول کرد و رفت تو ماشینش که بره چ عجب چیشدیهویی!منم میخاستم بدوعم که رفتم تو بغل یکی اونم دستشو حلقه کرد دورم!
عجب روزی شدامروز بجای کوچه خیابون تو آغوش مردم میرم هووف ترانه حواس پرت جلوتو نگا کن اخه
بوی عطرشو ک حس کردم نمیخاسم سرمو بیارم بالا!من 7 ماهه که دلم مونده تو این بغل کردنه!
+خوبی؟این مرتیکه پیام اذیتت کرد!؟
چیزی نگفتم الان فقط همین ارامشو میخاستم دیگه بقیش مهم نبود به هر قیمتی باشه!
+وایسه و نگا کنه چجوری پدرشو در میارم مرتیکه کثافت مث چی در رف حیف
داشتم گریه میکردم ک ولم کرد وداد زد
+ببینم تو دیوونه ای؟ شب تنها میای تو کوچه که چی بشه؟!ملیسا کشت منو بابا حداقل میذاشتی آژانس خبر میکرد!چرایهویی اینجوری میری!
کاش یه ذرم تونگرانم بودی!...
-میخام برم خدافظ!
+رد دادی!
رفتم توخیابون که فهمیدم پشت سرم داره میاد
- خب ؟برو دیگه
+شرمنده واسه خاطر خواهرم اومد عاشق چشم و ابروت نیستم که!
واسه خودت خیالبافی نکن
هه این عجب ادمیه اخه؟! عجب ادمیه واقعا ...با عصبانیت برگشتم سمتش و دستامو مشت کردم کوبیدم به سینس
- ببین چی فک کردی تو؟این دنیا دور تو نیمچرخه فقط این صدبار! اونی که واسه خودش خیالبافی میکنه تویی نه من!
عقده هاو و عصبانیتتو سر من خالی نکن میتونستی نیای!واسه تو پیچوندن بقیه و دل شکستن کار سختی نیست که مث اب خوردنه چه ملیسا باشه چه هرکسی دیگه ای! خیلی... هوووف
برگشتم سمت خیابون و اولین تاکسی که نگه داشت سوار شدم ...
* * * *
دیگه اخرای امتحاناته! یکی مونده فقط که امروز تموم میشه میره! از اون روز به بعد فقط یکی دوبارملیس و دیدم که هرچی اصرارکرد برم پیشش خونه نرفتم دیگه فعلا طاقت دیدن این پسره ی غد و نداشتم...
دلم تنگ شده واسه سامی همه میگن با داداشش رفته بوده مسافرت برنگشتن!چون الانا دیگه امتحاناته نیازی م نیست به بودنش!هوووف امروزتحویل دادن طرحای سال سومیاو پایان نامه سال اخریاست ... ماهورم باید بیاد!
رفتم سر جلسه امتحان و اینم گذشت ...
برگمو دادم و اومدم بیرون.
جلو اتاق اساتید عجب همهمه ای بود،عجب روزیه
از شلوغی استفاده کردمو رفتم سمت اتاق یه نگاه سرسری انداختم همه اساتید بودن خواستم برگردم که استاد حاتمی صدام زد...
#دورترین_نزدیک
نظر بدید 💜☺
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عاشقانه #love #تکست_ناب #تکست_خاص #دخترونه #عشق
بجاش بیشتر چسبید بهم
پسر:اینجوری راحت ترم!خب؟ناز نداره دیگ گفتم که هرچی بگی اوکیه!
باتاسف بهش نگاکردم ک پوزخندی زد
پسر:اخی الان میخای بگی گم شدی این وقت شب اینجاهامیپلکی؟!منم باورم میشه
دستشوگذاشت یه طرف صورتم واومد نزدیک تر
-گمشوچیکارمیکنی عووضی
میخاس ببوستم که پامو زدم وسط پاش ک ناقص شدبدرررررک میخاستم در برم در حالی ک صورتش از دردجمع شده بود دستمو گرفت!
میخاستم جیغ بزنم که دستمو ول کرد و رفت تو ماشینش که بره چ عجب چیشدیهویی!منم میخاستم بدوعم که رفتم تو بغل یکی اونم دستشو حلقه کرد دورم!
عجب روزی شدامروز بجای کوچه خیابون تو آغوش مردم میرم هووف ترانه حواس پرت جلوتو نگا کن اخه
بوی عطرشو ک حس کردم نمیخاسم سرمو بیارم بالا!من 7 ماهه که دلم مونده تو این بغل کردنه!
+خوبی؟این مرتیکه پیام اذیتت کرد!؟
چیزی نگفتم الان فقط همین ارامشو میخاستم دیگه بقیش مهم نبود به هر قیمتی باشه!
+وایسه و نگا کنه چجوری پدرشو در میارم مرتیکه کثافت مث چی در رف حیف
داشتم گریه میکردم ک ولم کرد وداد زد
+ببینم تو دیوونه ای؟ شب تنها میای تو کوچه که چی بشه؟!ملیسا کشت منو بابا حداقل میذاشتی آژانس خبر میکرد!چرایهویی اینجوری میری!
کاش یه ذرم تونگرانم بودی!...
-میخام برم خدافظ!
+رد دادی!
رفتم توخیابون که فهمیدم پشت سرم داره میاد
- خب ؟برو دیگه
+شرمنده واسه خاطر خواهرم اومد عاشق چشم و ابروت نیستم که!
واسه خودت خیالبافی نکن
هه این عجب ادمیه اخه؟! عجب ادمیه واقعا ...با عصبانیت برگشتم سمتش و دستامو مشت کردم کوبیدم به سینس
- ببین چی فک کردی تو؟این دنیا دور تو نیمچرخه فقط این صدبار! اونی که واسه خودش خیالبافی میکنه تویی نه من!
عقده هاو و عصبانیتتو سر من خالی نکن میتونستی نیای!واسه تو پیچوندن بقیه و دل شکستن کار سختی نیست که مث اب خوردنه چه ملیسا باشه چه هرکسی دیگه ای! خیلی... هوووف
برگشتم سمت خیابون و اولین تاکسی که نگه داشت سوار شدم ...
* * * *
دیگه اخرای امتحاناته! یکی مونده فقط که امروز تموم میشه میره! از اون روز به بعد فقط یکی دوبارملیس و دیدم که هرچی اصرارکرد برم پیشش خونه نرفتم دیگه فعلا طاقت دیدن این پسره ی غد و نداشتم...
دلم تنگ شده واسه سامی همه میگن با داداشش رفته بوده مسافرت برنگشتن!چون الانا دیگه امتحاناته نیازی م نیست به بودنش!هوووف امروزتحویل دادن طرحای سال سومیاو پایان نامه سال اخریاست ... ماهورم باید بیاد!
رفتم سر جلسه امتحان و اینم گذشت ...
برگمو دادم و اومدم بیرون.
جلو اتاق اساتید عجب همهمه ای بود،عجب روزیه
از شلوغی استفاده کردمو رفتم سمت اتاق یه نگاه سرسری انداختم همه اساتید بودن خواستم برگردم که استاد حاتمی صدام زد...
#دورترین_نزدیک
نظر بدید 💜☺
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عاشقانه #love #تکست_ناب #تکست_خاص #دخترونه #عشق
۱۰.۹k
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.