رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ترانه
#پارت_۴۶
هعی زندگی اهی کشیدم و برگشتم وسط حیاط که سامی م دنبالم میومد ملیس و دیدم ک با تلفن حرف میزد رفتم طرفش و از پشت بغلش کردم خاست جیغ بزنه
- بمیری اخه کی تو رو بغل میکنه میترسی هان؟ اونم وسطِ دانشگاه !
ملیس : خیلیا از خداشونه عزیزم!
- صد در صد هه ،ببین کی اومده!
ملیس با ذوق :کی هان کی؟کوووش؟
- پشت سرتو ببین!
ملیس که برگشت پشت سرشو نگا کنه چنان جیغی کشیدددد و پرید بغل سامی که کل کسایی که تو حیاط بودن برگشتن طرفمون اوه اوه این استاد نیما پرستش عم پشت سر ماهور داشت میومد تو حیاط چشش که به سامی و ملیس افتاد اومد طرفمون اه چرا از این خوشم نمیاد؟!
نیما: به به ببین کی اینجاست پسر استاد سپهری اقا سامان!
سامی با اخم برگشت سمتش و یه نگاه بد بهش انداخت عجبا اینا چرا با این مشکل دارن؟! ماهورم رسید
ملیس با ذوق دستش و برد سمت نیما
ملیسا : به به اقا نیما! نیما بهش دست داد و ماهور و سامی با خشم به ملیس نگا میکردن ک ملیس دستشو کشید عقب
نیما : ترانه عم که تو هر جمعی هست!
همیشه در صحنه!
تا خاستم بهش بپرم سامی حرف زد: اولا خانوم سعادت دوما ب شما مربوط نیست کی کجاست و چیکار میکنه!
نیما : اووه سامان تو دیگه چرا؟ مثلا ما باهم فامیلیم !
ماهور با عصبانیت و جوری که سعی نیکرد صداش نره بالا
+ چه فامیل بودنی هان؟ چه فامیل بودنی مرتیکه تو خجالت نمیکشی؟!
نیما : عه داداش کوچیکه تو دیگه چرا! یه زمانی فق مرز برادر بودنمون به یه دی ان ای بند بود که متاسفانه قسمت نبود!
ماهور سمتش یورش برد که سامان جلوشو گرفت
+ نیما اخرش یه بلایی سرت میارم اخرش ی کاری دستت میدم...
نیما : عه چرا؟ چون بابات و مامانم یه زمانی معشوقه بودن!؟ چون بابات در ب در دنبال مامانم بود که بدونه من پسرشم یانه؟ چون من خودم اون دی ان ای رو انجام ندادم؟ یه درصدم مهم نیست فامیلی تون روم باشه چون من از اون بابات اصلا خوشم نمیاد اون انقد نامرده که ماهور یه مشت زد تو صورتش که سامان پیرهنشو کشید و نذاشت ادامه بده...
چه جریاناتی دارن اینا!
گوشی ماهور زنگ خورد چون کنارش وایساده بودم بوضوح اسم رها رو رو صفحه دیدم... رف یکم دورتر گوشیشو جواب بده مام کم کم سمت پارکینگ میرفتیم نیماعم دنبال اینا راه افتاده بود عجبا...
هنو فکر حرفای اون شب ماهور بودم هنو من به چیِ این دلخوشم اخه؟! بی هیچ حرفی داشتم میرفتم سمت در دانشگاه سامی صدام زد من حال و حوصله هیچیو نداشتم خدایی برگشتم سمتشون
سامی : کجا؟ یهویی بی خدافظی میری!
- دیگه ... شما به کاراتون برسید من باید برم خو
ملیس : خو بزار ی بغلت کنم حداقل این کارا چیه!
بدون حرف ملیس و بغل کردم یکم همینجوری موندیم که گفتم
- بسه تموم شدم!
خندید و مشتشو به پشتم کوبید
ملیس : خیلیم خوردنی نیستی...
#دورترین_نزدیک
#میم_نون
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تکست_خاص #عشق #عاشقانه #love #دخترونه
هعی زندگی اهی کشیدم و برگشتم وسط حیاط که سامی م دنبالم میومد ملیس و دیدم ک با تلفن حرف میزد رفتم طرفش و از پشت بغلش کردم خاست جیغ بزنه
- بمیری اخه کی تو رو بغل میکنه میترسی هان؟ اونم وسطِ دانشگاه !
ملیس : خیلیا از خداشونه عزیزم!
- صد در صد هه ،ببین کی اومده!
ملیس با ذوق :کی هان کی؟کوووش؟
- پشت سرتو ببین!
ملیس که برگشت پشت سرشو نگا کنه چنان جیغی کشیدددد و پرید بغل سامی که کل کسایی که تو حیاط بودن برگشتن طرفمون اوه اوه این استاد نیما پرستش عم پشت سر ماهور داشت میومد تو حیاط چشش که به سامی و ملیس افتاد اومد طرفمون اه چرا از این خوشم نمیاد؟!
نیما: به به ببین کی اینجاست پسر استاد سپهری اقا سامان!
سامی با اخم برگشت سمتش و یه نگاه بد بهش انداخت عجبا اینا چرا با این مشکل دارن؟! ماهورم رسید
ملیس با ذوق دستش و برد سمت نیما
ملیسا : به به اقا نیما! نیما بهش دست داد و ماهور و سامی با خشم به ملیس نگا میکردن ک ملیس دستشو کشید عقب
نیما : ترانه عم که تو هر جمعی هست!
همیشه در صحنه!
تا خاستم بهش بپرم سامی حرف زد: اولا خانوم سعادت دوما ب شما مربوط نیست کی کجاست و چیکار میکنه!
نیما : اووه سامان تو دیگه چرا؟ مثلا ما باهم فامیلیم !
ماهور با عصبانیت و جوری که سعی نیکرد صداش نره بالا
+ چه فامیل بودنی هان؟ چه فامیل بودنی مرتیکه تو خجالت نمیکشی؟!
نیما : عه داداش کوچیکه تو دیگه چرا! یه زمانی فق مرز برادر بودنمون به یه دی ان ای بند بود که متاسفانه قسمت نبود!
ماهور سمتش یورش برد که سامان جلوشو گرفت
+ نیما اخرش یه بلایی سرت میارم اخرش ی کاری دستت میدم...
نیما : عه چرا؟ چون بابات و مامانم یه زمانی معشوقه بودن!؟ چون بابات در ب در دنبال مامانم بود که بدونه من پسرشم یانه؟ چون من خودم اون دی ان ای رو انجام ندادم؟ یه درصدم مهم نیست فامیلی تون روم باشه چون من از اون بابات اصلا خوشم نمیاد اون انقد نامرده که ماهور یه مشت زد تو صورتش که سامان پیرهنشو کشید و نذاشت ادامه بده...
چه جریاناتی دارن اینا!
گوشی ماهور زنگ خورد چون کنارش وایساده بودم بوضوح اسم رها رو رو صفحه دیدم... رف یکم دورتر گوشیشو جواب بده مام کم کم سمت پارکینگ میرفتیم نیماعم دنبال اینا راه افتاده بود عجبا...
هنو فکر حرفای اون شب ماهور بودم هنو من به چیِ این دلخوشم اخه؟! بی هیچ حرفی داشتم میرفتم سمت در دانشگاه سامی صدام زد من حال و حوصله هیچیو نداشتم خدایی برگشتم سمتشون
سامی : کجا؟ یهویی بی خدافظی میری!
- دیگه ... شما به کاراتون برسید من باید برم خو
ملیس : خو بزار ی بغلت کنم حداقل این کارا چیه!
بدون حرف ملیس و بغل کردم یکم همینجوری موندیم که گفتم
- بسه تموم شدم!
خندید و مشتشو به پشتم کوبید
ملیس : خیلیم خوردنی نیستی...
#دورترین_نزدیک
#میم_نون
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تکست_خاص #عشق #عاشقانه #love #دخترونه
۱۴.۶k
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.