رمان دورترین نزدیک
#پارت_43
دور میز نشستیم و شروع کردیم به خورد ملیسام عمدا کنار ماهور نشست که رها فاز کمک کردن نگیره بخاطر دستِ ماهور... بی میل با غذا بازی میکردم
و رها کنارم با اشتها میخورد!این همینه ک مث چی افتاده رو غدا داره میخوره اونوق بیرون بیرون میکنه! حس و حالم پریده بود کلا...
ملیس برام چشم و ابرو میومد که ماهور متوجه شد نگام کرد و با سرتکون داد پرسید چیه؟!
سرمو ب معنی هیچی تکون دادم و مشغول بازی با غذام شدم!
اخرشم هیچی نخوردم و بلند شدم دیگه طاقتشو نداشتم - نوش جونتون!
رها : مال کدوم رستورانه؟!
- رستوران عمه ت... و برادر زاده ش رها!
ملیسا قهقهه میزد و ماهور غذا پرید تو گلوش لیوان نوشابه مو گرفتم سمتش و با عصبانیت میخاستم برام ک رها پاشو جوری کج کرد بخورم زمین منم نامردی نکردم بازو شو گرفتم که باهم افتادیم رو زمین!
- دختره ی از خودراضی! حواست به رفتارت باشه
رها خواست چیزی بگه ک ادامه دادم
- بهتره ساکت باشی! خوب میدونی من کم نمیارم اخرش با گریه میری!
اروم گفت : می بینیم کی با گریه میره!
پوزخندی زدم و رفتم بیرون مانتو مو پوشیدم و کیفمو برداشتم و رفتم پیششون
- خدافظی!
ملیس خواست بلند شه ک نذاشتم
-لطفا ملیسا بشین میرم دیگه
ملیسا : دستت درد نکنه عزیزم بابت همه چی می بینمت!
سرمو تکون دادم نگاهمو از ماهوری که متعجب نگام میکرد گرفتم
چقد دلخور بودم از همه از همه چی! چقد تنها !
ماهور
رفتارش عجیب بود!
ملیس : رها خیلی بیشعوری!این چه رفتاری بود؟
رها : ملیس بفهم چی میگیا هی هیچی نمیگم بهت!
ملیس : اه برو بابا این وقت شب تنهایی رفت! ماهوور برو دنبالش لطفا! زنگ بزن با اژانس بره حداقل
+ملی...
حرفمو قطع کرد
ملیسا : میری یا نه؟ خودم پاشم برم!!
+ باشه اروم باش...
بلند شدم و رفتم اما دیر رسیدم و سوار اسانسور شده بود و احتمالا الان کس دیگه ای داره از اسانسور استفاده میکنه اخه طبقه 5 هوووف عجب گیری کردما! اخ ترانه چیشد یهو مطمئنا از رفتار رها نبود قبلشم پکر بود اما واقن از رها انتظار نمیرفت!
بلاخره اسانسور بعد 5 مین اومد بالا سریع سوار شدم و دکمه همکف و زدم...
ترانه
بیرون اپارتمان که رسیدم رفتم سمت وسط خیابون حالا بیا و تاکسی گیر بیار! اووه حالا دیگه بزور اگه بزارن این وقت شب برم خوابگاه!
هوووف سر کوچه رسیده بودم که یه ماشین ترمز زد بیا و جمعش کن خواستم رد شم از کنارش که یه پسر که بهش می اومد ادم حسابی باشه تقریبا 28_30 پیاده شد اومد طرفم هووف
پسره : سلام این وقت شب؟ اینجا تنها؟!!
-به شما ربطی داره؟
یه نگاه به سرتا پام انداخت !
پسره : عووم خوبه!
با عصبانیت نگاش کردم
اومد نزدیک تر جوری ک چسبیدم ب دیوار
پسره : یه شب چند؟! هرچی باشه اوکیه!
با نگاهی اشک الود بهش نگا کردم
-گمشو عقب مرتیکه ...
#دورترین_نزدیک
#پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #تکست_خاص #دخترونه #عاشقانه #عشق
دور میز نشستیم و شروع کردیم به خورد ملیسام عمدا کنار ماهور نشست که رها فاز کمک کردن نگیره بخاطر دستِ ماهور... بی میل با غذا بازی میکردم
و رها کنارم با اشتها میخورد!این همینه ک مث چی افتاده رو غدا داره میخوره اونوق بیرون بیرون میکنه! حس و حالم پریده بود کلا...
ملیس برام چشم و ابرو میومد که ماهور متوجه شد نگام کرد و با سرتکون داد پرسید چیه؟!
سرمو ب معنی هیچی تکون دادم و مشغول بازی با غذام شدم!
اخرشم هیچی نخوردم و بلند شدم دیگه طاقتشو نداشتم - نوش جونتون!
رها : مال کدوم رستورانه؟!
- رستوران عمه ت... و برادر زاده ش رها!
ملیسا قهقهه میزد و ماهور غذا پرید تو گلوش لیوان نوشابه مو گرفتم سمتش و با عصبانیت میخاستم برام ک رها پاشو جوری کج کرد بخورم زمین منم نامردی نکردم بازو شو گرفتم که باهم افتادیم رو زمین!
- دختره ی از خودراضی! حواست به رفتارت باشه
رها خواست چیزی بگه ک ادامه دادم
- بهتره ساکت باشی! خوب میدونی من کم نمیارم اخرش با گریه میری!
اروم گفت : می بینیم کی با گریه میره!
پوزخندی زدم و رفتم بیرون مانتو مو پوشیدم و کیفمو برداشتم و رفتم پیششون
- خدافظی!
ملیس خواست بلند شه ک نذاشتم
-لطفا ملیسا بشین میرم دیگه
ملیسا : دستت درد نکنه عزیزم بابت همه چی می بینمت!
سرمو تکون دادم نگاهمو از ماهوری که متعجب نگام میکرد گرفتم
چقد دلخور بودم از همه از همه چی! چقد تنها !
ماهور
رفتارش عجیب بود!
ملیس : رها خیلی بیشعوری!این چه رفتاری بود؟
رها : ملیس بفهم چی میگیا هی هیچی نمیگم بهت!
ملیس : اه برو بابا این وقت شب تنهایی رفت! ماهوور برو دنبالش لطفا! زنگ بزن با اژانس بره حداقل
+ملی...
حرفمو قطع کرد
ملیسا : میری یا نه؟ خودم پاشم برم!!
+ باشه اروم باش...
بلند شدم و رفتم اما دیر رسیدم و سوار اسانسور شده بود و احتمالا الان کس دیگه ای داره از اسانسور استفاده میکنه اخه طبقه 5 هوووف عجب گیری کردما! اخ ترانه چیشد یهو مطمئنا از رفتار رها نبود قبلشم پکر بود اما واقن از رها انتظار نمیرفت!
بلاخره اسانسور بعد 5 مین اومد بالا سریع سوار شدم و دکمه همکف و زدم...
ترانه
بیرون اپارتمان که رسیدم رفتم سمت وسط خیابون حالا بیا و تاکسی گیر بیار! اووه حالا دیگه بزور اگه بزارن این وقت شب برم خوابگاه!
هوووف سر کوچه رسیده بودم که یه ماشین ترمز زد بیا و جمعش کن خواستم رد شم از کنارش که یه پسر که بهش می اومد ادم حسابی باشه تقریبا 28_30 پیاده شد اومد طرفم هووف
پسره : سلام این وقت شب؟ اینجا تنها؟!!
-به شما ربطی داره؟
یه نگاه به سرتا پام انداخت !
پسره : عووم خوبه!
با عصبانیت نگاش کردم
اومد نزدیک تر جوری ک چسبیدم ب دیوار
پسره : یه شب چند؟! هرچی باشه اوکیه!
با نگاهی اشک الود بهش نگا کردم
-گمشو عقب مرتیکه ...
#دورترین_نزدیک
#پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #تکست_خاص #دخترونه #عاشقانه #عشق
۶۳.۱k
۱۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.