عشق سیاه
#عشق_سیاه
part21
برش بک به صبح
ویو ات
صبح خیلی زود بیدار شدم و دیدم ته و بچه خابن منم رفتم پایین
6ساعت بعد
ویو ات
واقعا دلم گرفته بود وتصمیم گرفتم که شب برم بار اما باید اجازشو بگیرم پس رفتم تو اتاقش
_تهههه
+جانمممم
_ته میشه امشب برم باررر
+چییی نخیرررر
_ اما ته
+ ات گفتم نه
_هففف باشه
ویو ات
ته اجازه نداد و منم تصمیم گرفتم فرارکنم😈
شب شده بود ته نمیدونم کجا بود خونه نبود بچه رو به اجوما سپردم خودمم اماده شدم که برم بارر
لباسم باز بود و یه ارایشی کردم و رفتم
داخل بار بودم که یهویی یه دست روی پام حرکت کرد نگا کردم دیدم یه پیر داره پاهامو لمس میکنه پسش زدم اما اون منو به زور گرفا و برد داخل اتاق توی بار
__ولمممم کننننن مرتیکهههههه احمقققق ولم کن
همینجوری منو میبرد
داخل اتاق رسیدیم که یهویی خاست روی گردنم مارک بزاره و یه دندونی گرفت جیغ خفیفی زدممممم
میخاست لباسامو جر بده کههههخ
ویو ته
وقتی که ات ازم خاست بره بار و من اجازه ندادم یکم مشکوک شدم
واسه کار های باندم رفتم بیرون وقتی داشتم برمیگشتم دیدم ات داره میره لباسشم بازز بود یکم عصبی شدم
اما ات منو ندبد و منم تعقیبش کردم دیدم رفت بار
پشت سر ات داشتم میرفتم که یه دختره مست بود جلوم وایستاد گف
علامت دختره«
«جذاب باهم بریم تو اتاق
+گمشو
«فقد یه ساعت
+ای دختر سمش هلش دادم که پخش زمین شد
و دیدم ات نیس نگاهی با اطراف کردم و دیدم ات رو بزور میبره داخل اتاق
یکم شلوغ بود واسه همین دیر به ات رسیدم
و وقتی رفتم دیدم میخاد ب ات دست بزنه هلش دادم به ات گفتم
+ات خوبی
_تههههه؟(شوکه
ویوات
ته از جای من بلند شد و رفت سراغ پسره کلی کتکش زد منم خیلی ترسیده بودم
اما ته هییی بیشتر کتکش میزد گوشیشو در اورد به هیون زنگ زد
+الو هیون
*بله ریئس
+بیا بالا اتاق 52
*چشم
ویو ته
هیون اومد بالا بهش گفتم این پسررو ببره ب عمارت
و خودم رو ب ات کردمو اینقد عصبی بود که.....
دست اتو گرفتم سوار ماشینش کردم به سمت عمارت رفتیم
خیلی تند میرفتم که ات گفت
_تههه یکم اروم تر
+اروم بشینو ببین ات خانممم
ویو ات
رسیدیم ب عمارت ته منو کشوند برد تو اتاق
و منو هل داد افتادم روی تخت روم خیمه زد و......
لباس ات و گذاشتم 🧸🍡
part21
برش بک به صبح
ویو ات
صبح خیلی زود بیدار شدم و دیدم ته و بچه خابن منم رفتم پایین
6ساعت بعد
ویو ات
واقعا دلم گرفته بود وتصمیم گرفتم که شب برم بار اما باید اجازشو بگیرم پس رفتم تو اتاقش
_تهههه
+جانمممم
_ته میشه امشب برم باررر
+چییی نخیرررر
_ اما ته
+ ات گفتم نه
_هففف باشه
ویو ات
ته اجازه نداد و منم تصمیم گرفتم فرارکنم😈
شب شده بود ته نمیدونم کجا بود خونه نبود بچه رو به اجوما سپردم خودمم اماده شدم که برم بارر
لباسم باز بود و یه ارایشی کردم و رفتم
داخل بار بودم که یهویی یه دست روی پام حرکت کرد نگا کردم دیدم یه پیر داره پاهامو لمس میکنه پسش زدم اما اون منو به زور گرفا و برد داخل اتاق توی بار
__ولمممم کننننن مرتیکهههههه احمقققق ولم کن
همینجوری منو میبرد
داخل اتاق رسیدیم که یهویی خاست روی گردنم مارک بزاره و یه دندونی گرفت جیغ خفیفی زدممممم
میخاست لباسامو جر بده کههههخ
ویو ته
وقتی که ات ازم خاست بره بار و من اجازه ندادم یکم مشکوک شدم
واسه کار های باندم رفتم بیرون وقتی داشتم برمیگشتم دیدم ات داره میره لباسشم بازز بود یکم عصبی شدم
اما ات منو ندبد و منم تعقیبش کردم دیدم رفت بار
پشت سر ات داشتم میرفتم که یه دختره مست بود جلوم وایستاد گف
علامت دختره«
«جذاب باهم بریم تو اتاق
+گمشو
«فقد یه ساعت
+ای دختر سمش هلش دادم که پخش زمین شد
و دیدم ات نیس نگاهی با اطراف کردم و دیدم ات رو بزور میبره داخل اتاق
یکم شلوغ بود واسه همین دیر به ات رسیدم
و وقتی رفتم دیدم میخاد ب ات دست بزنه هلش دادم به ات گفتم
+ات خوبی
_تههههه؟(شوکه
ویوات
ته از جای من بلند شد و رفت سراغ پسره کلی کتکش زد منم خیلی ترسیده بودم
اما ته هییی بیشتر کتکش میزد گوشیشو در اورد به هیون زنگ زد
+الو هیون
*بله ریئس
+بیا بالا اتاق 52
*چشم
ویو ته
هیون اومد بالا بهش گفتم این پسررو ببره ب عمارت
و خودم رو ب ات کردمو اینقد عصبی بود که.....
دست اتو گرفتم سوار ماشینش کردم به سمت عمارت رفتیم
خیلی تند میرفتم که ات گفت
_تههه یکم اروم تر
+اروم بشینو ببین ات خانممم
ویو ات
رسیدیم ب عمارت ته منو کشوند برد تو اتاق
و منو هل داد افتادم روی تخت روم خیمه زد و......
لباس ات و گذاشتم 🧸🍡
۱۶.۶k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.