مینی رمان
#مینی_رمان
#توت_فرنگی
#BTS
#part:۱
سیا:چی از جونم میخوای؟ولم کن بزار برم
تهیونگ:من تو رو میخوام تورو! چطور میخوای ولت کنم؟
سیا:اما من نمیخوامت
این جمله کافی بود تا دل عاشق تهیونگ رو به ۱۰۰ تیکه ریز کنه
تهیونگ:منو....نمیخواای؟
سیا:نه نمیخوامت جز دردسر و سردرگمی هیچی ازت ندیدم فقط بلدی بهم آسیب برسونی...بعد مگه من میشناسمت؟نه نمیشناسمت فقط اسمتو میدونم کیم تهیونگ همین...دیگه هیچی ازت نمیدونم...بعد فکر کردی با گرفتنم یا دزدیدنم میتونی منو مال خودتی کنی؟فقط میزاری بیشتر ازت متنفر بشم!
تهیونگ:اما من...
سیا:کافیه دیگه بس کن کیم!من نمیخوامت اینو بفهم دیگه
تهیونگ:من بخاطرت با کل دنیا جنگیدم...بخاطرت توی روی پدر و مادرم که دنیا رو به پام گذاشتن ایستادم...برای دیدنت از کارم زدم...با دوستام دعوا کردم
لعنتی من خودمم فراموش کردم بخاطرتتتتت...برو هرجا میخوای برو...دیگه مزاحمت نمیشم
تهیونگ اونجا رو با عصبانیت ترک کرد دوست نداشت سیا اشکاش رو ببینه...آخه چی کم داشت؟مگه چشه؟
همه کار کرد تا فقط به چشمش بیاد اونوقت اون حتی بهش نگاه نمیکرد؟
گوشه ای نشست و همونطور که اشکاش سرازیر میشد با خودش فکر کرد...
۶ ماهه دنبالشه
۶ ماهه که سعی داره دلش رو بدست بیاره
۶ ماهه که کلی فداکاری کرد
و نتیجه ای نداشت...ارزشش رو داشت ایا؟بازم ادامه بده؟صد در صد نه کافیه دیگه
هرچی داشت رو زیر پا گذاشت تا فقط دل اون دختر رو بدست بیاره اما دختره حتی نگاهش هم نمیکرد درحالیکه هزارها دختر بودن که حاضر بودن براش جون بدن اما از بین همشون تهیونگ دلشو به یک دختر لجباز مو مشکی و چشم آهویی باخت
تهیونگ:اون واسه تو نیست...اینو بفهم تهیونگ اون تو رو نمیخوادت چرا داری خودتو به آب و آتیش میزنی به خاطرش
از فردا بر میگردی شرکت و مثل یک آدم نرمال کار میکنی و اونو از ذهنت بیرون میکنی
اینا رو درحالی به خودش میگفت که از ته دلش دوست نداشت باور کنه...مثل یک بچه معصوم گریه میکرد بچه ای که عروسکش رو ازش بردن
سیا از دور به تهیونگ نگاه کرد و لحظه ای دلش بخاطر معصومیت تهیونگ لرزید...اون خیلی پاک احساساتش رو بیان کرده بود...
اما سیا قبولش نکرد
سیا ازونجا دور شد و رفت خونش و مستقیم رفت حموم و آب سرد رو باز کرد
سیا:اون بخاطر من اینطور گریه میکرد؟اینقدر منو میخواست؟مگه چی تو من دیده که اینقدر منو میخواد؟
ولی من عاشقش نیستم فقط اون منو دوست داره و من نمیتونم با کسی باشم که دوستش ندارم...
#توت_فرنگی
#BTS
#part:۱
سیا:چی از جونم میخوای؟ولم کن بزار برم
تهیونگ:من تو رو میخوام تورو! چطور میخوای ولت کنم؟
سیا:اما من نمیخوامت
این جمله کافی بود تا دل عاشق تهیونگ رو به ۱۰۰ تیکه ریز کنه
تهیونگ:منو....نمیخواای؟
سیا:نه نمیخوامت جز دردسر و سردرگمی هیچی ازت ندیدم فقط بلدی بهم آسیب برسونی...بعد مگه من میشناسمت؟نه نمیشناسمت فقط اسمتو میدونم کیم تهیونگ همین...دیگه هیچی ازت نمیدونم...بعد فکر کردی با گرفتنم یا دزدیدنم میتونی منو مال خودتی کنی؟فقط میزاری بیشتر ازت متنفر بشم!
تهیونگ:اما من...
سیا:کافیه دیگه بس کن کیم!من نمیخوامت اینو بفهم دیگه
تهیونگ:من بخاطرت با کل دنیا جنگیدم...بخاطرت توی روی پدر و مادرم که دنیا رو به پام گذاشتن ایستادم...برای دیدنت از کارم زدم...با دوستام دعوا کردم
لعنتی من خودمم فراموش کردم بخاطرتتتتت...برو هرجا میخوای برو...دیگه مزاحمت نمیشم
تهیونگ اونجا رو با عصبانیت ترک کرد دوست نداشت سیا اشکاش رو ببینه...آخه چی کم داشت؟مگه چشه؟
همه کار کرد تا فقط به چشمش بیاد اونوقت اون حتی بهش نگاه نمیکرد؟
گوشه ای نشست و همونطور که اشکاش سرازیر میشد با خودش فکر کرد...
۶ ماهه دنبالشه
۶ ماهه که سعی داره دلش رو بدست بیاره
۶ ماهه که کلی فداکاری کرد
و نتیجه ای نداشت...ارزشش رو داشت ایا؟بازم ادامه بده؟صد در صد نه کافیه دیگه
هرچی داشت رو زیر پا گذاشت تا فقط دل اون دختر رو بدست بیاره اما دختره حتی نگاهش هم نمیکرد درحالیکه هزارها دختر بودن که حاضر بودن براش جون بدن اما از بین همشون تهیونگ دلشو به یک دختر لجباز مو مشکی و چشم آهویی باخت
تهیونگ:اون واسه تو نیست...اینو بفهم تهیونگ اون تو رو نمیخوادت چرا داری خودتو به آب و آتیش میزنی به خاطرش
از فردا بر میگردی شرکت و مثل یک آدم نرمال کار میکنی و اونو از ذهنت بیرون میکنی
اینا رو درحالی به خودش میگفت که از ته دلش دوست نداشت باور کنه...مثل یک بچه معصوم گریه میکرد بچه ای که عروسکش رو ازش بردن
سیا از دور به تهیونگ نگاه کرد و لحظه ای دلش بخاطر معصومیت تهیونگ لرزید...اون خیلی پاک احساساتش رو بیان کرده بود...
اما سیا قبولش نکرد
سیا ازونجا دور شد و رفت خونش و مستقیم رفت حموم و آب سرد رو باز کرد
سیا:اون بخاطر من اینطور گریه میکرد؟اینقدر منو میخواست؟مگه چی تو من دیده که اینقدر منو میخواد؟
ولی من عاشقش نیستم فقط اون منو دوست داره و من نمیتونم با کسی باشم که دوستش ندارم...
۶.۲k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.