چند پارتی
# چند پارتی
☆ وقتی تورو بخاطر بدهی بابات گرفته .....
( # پارت 7 )
ویو ا.ت : داشتم دیونه میشدم که کوک منو برد حیاط پشتی که سرش داد زدم .....
ا.ت : چرا این کارو کردییییی ؟ آبروم رفت کوک .... من تو ماشین چی بهت گفتم ؟؟
کوک : خوشم اومد تو گفتی دستت رو نگیرم نگفتی که نبوسمت .... اصلا به خودم مربوطه دلم خواست .....
ا.ت : دلت خواست ؟ چرا داری با آبروی من بازی میکنی ؟ کوک خیلی بدب خیلیییی ( گریه )
کوک : ......
ویو کوک : همینجوری داشت گریه میکرد که بغلش کردم و تو بغلم آرومش کردم و بهش گفتم .....
کوک : ببخشید .... یه لحظه کنترلم رو از دست دادم اخه نمیخوام پسری بهت نزدیک شه .... واقعا ببخشید ( بغض )
ا.ت : حالا تو هم آبغوره نگیر میبخشیم ولی الان حرفای بچههارو چیکار کنیم ؟؟
کوک : خودم جمعش میکنم ......
ویو ا.ت : کوک دستم رو گرفت حوصلهی بحص نداشتم بخاطر همین هچی نگفتم و باهاش رفتم .... وارد کلاس شدیم که یکی از پسرا گفت .....
پسره : کوک تو واقعا ا.ت رو دوست داری ؟؟
کوک : آره .... مشکلی داری ( نگاه ترسناک )
پسره : نه فقط پرسیدم آخه ا.ت خیلی خوشگله ....
کوک : مواظب حرف زدنت باش ( عصبی )
پسره : باشه حالا چرا داغ میکنی ببخشید
ویو کوک : با ا.ت نشستیم رو میز و استاد اومد و دعوام کرد ولی هیچی نگفتم که ا.ت گفت ....
ا.ت : استاد دعواش نکنین بخاطر من بود نباید به سوهو رو میدادم کا کوک فکر کنه بهش خیانت کردم ..... واقعا ببخشین ( کیوت )
استاد : باشه ولی دفعه آخرتون باشه
ا.ت : چشم ....
کوک : چرا تقصیر منو خودت گردن مگیری ؟؟
ا.ت : خبتو بخاطر آبروم جنگیدی منم جبران کردم ( لبخند کیوت )
کوک : ( لبخند )
☆ پرش زمانی به پایان مدرسه .....
ویو ا.ت : داشتم میرفتم که کوک اومد دستم رو گرفت .... ای احمق من و اون همو دوست نداریم ولی الان کل مدرسه خودمون و مدرسههای اطراف فک میکنن همو دوست داریم ولیییی خدایاااااا
کوک : به چی فکر میکنی ؟؟
ا.ت : هیچی ... یکم داشتم به امروز فکر میکردم
کوک : بیخیال بیا بریم یه کافهای جایی
ا.ت : باشه ... بریم ( یه لبخند کیوت مخ زن )
ویو کوک : استرس داشتم نمیدونم باید بهش میگفتم یا نه ؟ نگران بودم که ......
اینم از پارت ۷ 😊
☆ وقتی تورو بخاطر بدهی بابات گرفته .....
( # پارت 7 )
ویو ا.ت : داشتم دیونه میشدم که کوک منو برد حیاط پشتی که سرش داد زدم .....
ا.ت : چرا این کارو کردییییی ؟ آبروم رفت کوک .... من تو ماشین چی بهت گفتم ؟؟
کوک : خوشم اومد تو گفتی دستت رو نگیرم نگفتی که نبوسمت .... اصلا به خودم مربوطه دلم خواست .....
ا.ت : دلت خواست ؟ چرا داری با آبروی من بازی میکنی ؟ کوک خیلی بدب خیلیییی ( گریه )
کوک : ......
ویو کوک : همینجوری داشت گریه میکرد که بغلش کردم و تو بغلم آرومش کردم و بهش گفتم .....
کوک : ببخشید .... یه لحظه کنترلم رو از دست دادم اخه نمیخوام پسری بهت نزدیک شه .... واقعا ببخشید ( بغض )
ا.ت : حالا تو هم آبغوره نگیر میبخشیم ولی الان حرفای بچههارو چیکار کنیم ؟؟
کوک : خودم جمعش میکنم ......
ویو ا.ت : کوک دستم رو گرفت حوصلهی بحص نداشتم بخاطر همین هچی نگفتم و باهاش رفتم .... وارد کلاس شدیم که یکی از پسرا گفت .....
پسره : کوک تو واقعا ا.ت رو دوست داری ؟؟
کوک : آره .... مشکلی داری ( نگاه ترسناک )
پسره : نه فقط پرسیدم آخه ا.ت خیلی خوشگله ....
کوک : مواظب حرف زدنت باش ( عصبی )
پسره : باشه حالا چرا داغ میکنی ببخشید
ویو کوک : با ا.ت نشستیم رو میز و استاد اومد و دعوام کرد ولی هیچی نگفتم که ا.ت گفت ....
ا.ت : استاد دعواش نکنین بخاطر من بود نباید به سوهو رو میدادم کا کوک فکر کنه بهش خیانت کردم ..... واقعا ببخشین ( کیوت )
استاد : باشه ولی دفعه آخرتون باشه
ا.ت : چشم ....
کوک : چرا تقصیر منو خودت گردن مگیری ؟؟
ا.ت : خبتو بخاطر آبروم جنگیدی منم جبران کردم ( لبخند کیوت )
کوک : ( لبخند )
☆ پرش زمانی به پایان مدرسه .....
ویو ا.ت : داشتم میرفتم که کوک اومد دستم رو گرفت .... ای احمق من و اون همو دوست نداریم ولی الان کل مدرسه خودمون و مدرسههای اطراف فک میکنن همو دوست داریم ولیییی خدایاااااا
کوک : به چی فکر میکنی ؟؟
ا.ت : هیچی ... یکم داشتم به امروز فکر میکردم
کوک : بیخیال بیا بریم یه کافهای جایی
ا.ت : باشه ... بریم ( یه لبخند کیوت مخ زن )
ویو کوک : استرس داشتم نمیدونم باید بهش میگفتم یا نه ؟ نگران بودم که ......
اینم از پارت ۷ 😊
۶.۷k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.