دیانا: یه پسره از ماشین پیاده شد اومد نزدیکمو گفت
دیانا: یه پسره از ماشین پیاده شد اومد نزدیکمو گفت
پسره: حیف نیست خوشگلی مثله شما تو خیابون باشه😏
دیانا: گمشو مزاحم نشو
پسره: من که مزاحم نیستم مراحمم حالا ناز نکن بیا برسونمت😏
دیانا: گفتم گمشو تا زنگ نزدم پلیس بیاد من دوست پسر دارم
پسره: خب دوست پسر داری ایدز که نداری
دیانا: گفتم ولم کن برو اونور میخوام برم
پسره: چه لبایی داری خوشگله😋😌
دیانا: خفه شو آشغال هول اومد که لباشو بزاره رو لبام که یه مشتی خورد تو صورتش
دیدم این همون پسرس که امروز سر جای من نشسته بود اسمش چی بود؟؟ اها ارسلان
ارسلان: کثافت عوضی دیگه اینورا پیدات نشه وگرنه زندت نمیزارم
دیانا: ارسلان... چیز یعنی آقا ارسلان بسه
ارسلان: همون ارسلان راحت ترم بگی. راستی اشکال نداره دیانا صدات کنم؟
دیانا: نه عزیزم مشکلی نیست 😊
وای این چیبود گفتم 🙊
ارسلان: این پسره رو میشناختی؟
دیانا: نه واقعا به موقع رسیدی نزدیک بود بهم ت...
ارسلان: اره میدونم ولش کن
خب میگم نظرت چیه بریم کافه؟
دیانا: اوکی بریم 🙂
ارسلان: رفتیم کافه و نشستیم یهو گوشیم زنگ خورد دیدم نیکاست وای چکار کنم گفتم: ببخشید من گوشیم زنگ میخوره
دیانا: رسیدیم کافه یهو گوشیش زنگ خورد یه ببخشید گفت و رفت بعد از چند دقیقه اومد.
ارسلان: ببخشید مامانم بود
دیانا: خواهش میکنم. گارسون اومد من شیک سفارش دادم ارسلانم بستنی
خوردیم و رفتیم گفتم: اممم من دیگه برم
ارسلان: بیا میرسونمت
دیانا: نه ممنون خودم میرم
ارسلان: میگم بیا ناز نکن😀
دیانا: نخیر ناز نمیکنم. باشه میام. گفتم میشه یه آهنگ پلی کنی
ارسلان: آره چرا نمیشه. آهنگو زدم شروع کرد به خوندن
بودی تو کنارم بودی یارم ولی چشمام خوابن انگار توی یادم، دوره راهم ولی گفتی به من بازم بسپار من کجام تو حبابم، فقط تو میدونی حالمو هر بار با تو بالم و پرواز
دیانا: آهنگ میخوند و منو ارسلانم باهاش لب خونی میکردیم. رسیدیم خدافظی کردم و رفتم خونه
دیانا: هوففف خیلی خسته شدم ساعت ۴ بود گفتم یه ساعت بخوابم.
دو ساعت بعد
دیانا: با آلارم گوشیم بیدار شدم و رفتم یه دوش ۱۰ مینی ای گرفتم ساعت ۸ قرار بود برم پیش بچه ها اومدم موهامو خشک کردمو یه آرایش دخترونه خیلی خوشگل زدم و رفتم که لباس بپوشم یه مانتوی بنفش و سفید پوشیدم و یه شلوار بنفش و مینی اسکارف سفید. رفتم اسنپ بگیرم. گرفتم اومد با مامان و بابام خدافظی کردم و رفتم سوار اسنپ شدم و بعد از ۱۵ مین بعد رسیدم و زنگ در خونه نیکا رو زدم و در و زد رفتم تو که تا در و باز کردم.......
#اردیا
#اکیپ_سلاطین
#رمان
پسره: حیف نیست خوشگلی مثله شما تو خیابون باشه😏
دیانا: گمشو مزاحم نشو
پسره: من که مزاحم نیستم مراحمم حالا ناز نکن بیا برسونمت😏
دیانا: گفتم گمشو تا زنگ نزدم پلیس بیاد من دوست پسر دارم
پسره: خب دوست پسر داری ایدز که نداری
دیانا: گفتم ولم کن برو اونور میخوام برم
پسره: چه لبایی داری خوشگله😋😌
دیانا: خفه شو آشغال هول اومد که لباشو بزاره رو لبام که یه مشتی خورد تو صورتش
دیدم این همون پسرس که امروز سر جای من نشسته بود اسمش چی بود؟؟ اها ارسلان
ارسلان: کثافت عوضی دیگه اینورا پیدات نشه وگرنه زندت نمیزارم
دیانا: ارسلان... چیز یعنی آقا ارسلان بسه
ارسلان: همون ارسلان راحت ترم بگی. راستی اشکال نداره دیانا صدات کنم؟
دیانا: نه عزیزم مشکلی نیست 😊
وای این چیبود گفتم 🙊
ارسلان: این پسره رو میشناختی؟
دیانا: نه واقعا به موقع رسیدی نزدیک بود بهم ت...
ارسلان: اره میدونم ولش کن
خب میگم نظرت چیه بریم کافه؟
دیانا: اوکی بریم 🙂
ارسلان: رفتیم کافه و نشستیم یهو گوشیم زنگ خورد دیدم نیکاست وای چکار کنم گفتم: ببخشید من گوشیم زنگ میخوره
دیانا: رسیدیم کافه یهو گوشیش زنگ خورد یه ببخشید گفت و رفت بعد از چند دقیقه اومد.
ارسلان: ببخشید مامانم بود
دیانا: خواهش میکنم. گارسون اومد من شیک سفارش دادم ارسلانم بستنی
خوردیم و رفتیم گفتم: اممم من دیگه برم
ارسلان: بیا میرسونمت
دیانا: نه ممنون خودم میرم
ارسلان: میگم بیا ناز نکن😀
دیانا: نخیر ناز نمیکنم. باشه میام. گفتم میشه یه آهنگ پلی کنی
ارسلان: آره چرا نمیشه. آهنگو زدم شروع کرد به خوندن
بودی تو کنارم بودی یارم ولی چشمام خوابن انگار توی یادم، دوره راهم ولی گفتی به من بازم بسپار من کجام تو حبابم، فقط تو میدونی حالمو هر بار با تو بالم و پرواز
دیانا: آهنگ میخوند و منو ارسلانم باهاش لب خونی میکردیم. رسیدیم خدافظی کردم و رفتم خونه
دیانا: هوففف خیلی خسته شدم ساعت ۴ بود گفتم یه ساعت بخوابم.
دو ساعت بعد
دیانا: با آلارم گوشیم بیدار شدم و رفتم یه دوش ۱۰ مینی ای گرفتم ساعت ۸ قرار بود برم پیش بچه ها اومدم موهامو خشک کردمو یه آرایش دخترونه خیلی خوشگل زدم و رفتم که لباس بپوشم یه مانتوی بنفش و سفید پوشیدم و یه شلوار بنفش و مینی اسکارف سفید. رفتم اسنپ بگیرم. گرفتم اومد با مامان و بابام خدافظی کردم و رفتم سوار اسنپ شدم و بعد از ۱۵ مین بعد رسیدم و زنگ در خونه نیکا رو زدم و در و زد رفتم تو که تا در و باز کردم.......
#اردیا
#اکیپ_سلاطین
#رمان
۶.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.