که ارسلان بغلم کرد گفتم: چرا بغلم کردی گفت کنار هم بخوابی
که ارسلان بغلم کرد گفتم: چرا بغلم کردی گفت کنار هم بخوابیم نه اینجوری
ارسلان: خب باشه ولی اگه ترسیدی به من ربطی نداره ها گفته باشم
دیانا: نه خیر کی گفته من میترسم مثه سگ دروغ میگفتم
ارسلان: اوکی
دیانا: ارسلان روشو کرد اونور بعد از چند مین داشتم از ترس سکته میکردم گفتم: ار... سلا.. ن ارسلان ارسلوننن
ارسلان: ها چیه بله؟
دیانا: میگم من میترستم🥺
ارسلان: به من چه چرا به من میگی
دیانا: پس به خر بگم فقط الان تو اینجایی
ارسلان: من بهت گفتم میترسی گفتی نه
دیانا: خب باشه ببخشید حالا بغلم میکنی👈👉
ارسلان: ای خدا از دست این، باشه.
دیانا: ارسلان بغلم کرد انگار ترس از وجودم خارج شد
ارسلان: وقتی بغلش کردم یاد شقایق افتادم لعنت بهت دلم همچین بغلی میخواست خدا من چم شده ارسلان بس کن بابا اه اگه حسی هم بهش داشته باشی اون دوست نداره
صبح ساعت ۱٠
ارسلان: با احساس شکم درد از خواب بیدار شدم دیدم امیر پریده روم گفتم: حیوووون چرا میپری روم مثله آدم بیدار کن خوب
امیر (روز): خب حالا انگار مار افعی دو سر نیشش زده بلند شو صبحونه اونم بیدار کن وگرنه میپرم رو اونم ها
ارسلان: آشغال باش بیدارش میکنم گفتم دیانا، دیانااا، دیانااااا بیدار نشد گفتم هوی خرههههه با توعم یهو بیدار شد
دیانا: سلام صبح بخیر به کی میگفتی خر؟!
ارسلان: به تو 😁
دیانا: مرض بیشعور حالا چیه کله صبح بیدارم کردی؟
ارسلان: بیا پایین صبحونه اییی دلم
دیانا: باش. چیشده خوبی؟
ارسلان: بد نیستم امیر خان پرید رو شکمم
دیانا: حقته😀😀😀
ارسلان: دیانا مگه گیرت نیارمممم
دیانا: یا سید دوییدم سمت دستشویی ارسلانم پشت سرم میومد بچه ها فقط نگامون میکردنو میخندیدن منم گفتم: زهر مار یکی اینو بگیره بلاخره رسیدم به دستشویی رو درو قفل کردم
ارسلان: اه دیانا بزار بیای بیرون رفتم پیش بچه ها داشتم صبحونه میخوردم که دیانا اومد.
دیانا: رفتم صبحونه بخورم
خوردیم و داشتیم ضرفا رو جم میکردیم که یکی زنگ آیفونو زد ارسلان رفت در باز کرد که..........
#اردیا
#اکیپ_سلاطین
#رمان
ارسلان: خب باشه ولی اگه ترسیدی به من ربطی نداره ها گفته باشم
دیانا: نه خیر کی گفته من میترسم مثه سگ دروغ میگفتم
ارسلان: اوکی
دیانا: ارسلان روشو کرد اونور بعد از چند مین داشتم از ترس سکته میکردم گفتم: ار... سلا.. ن ارسلان ارسلوننن
ارسلان: ها چیه بله؟
دیانا: میگم من میترستم🥺
ارسلان: به من چه چرا به من میگی
دیانا: پس به خر بگم فقط الان تو اینجایی
ارسلان: من بهت گفتم میترسی گفتی نه
دیانا: خب باشه ببخشید حالا بغلم میکنی👈👉
ارسلان: ای خدا از دست این، باشه.
دیانا: ارسلان بغلم کرد انگار ترس از وجودم خارج شد
ارسلان: وقتی بغلش کردم یاد شقایق افتادم لعنت بهت دلم همچین بغلی میخواست خدا من چم شده ارسلان بس کن بابا اه اگه حسی هم بهش داشته باشی اون دوست نداره
صبح ساعت ۱٠
ارسلان: با احساس شکم درد از خواب بیدار شدم دیدم امیر پریده روم گفتم: حیوووون چرا میپری روم مثله آدم بیدار کن خوب
امیر (روز): خب حالا انگار مار افعی دو سر نیشش زده بلند شو صبحونه اونم بیدار کن وگرنه میپرم رو اونم ها
ارسلان: آشغال باش بیدارش میکنم گفتم دیانا، دیانااا، دیانااااا بیدار نشد گفتم هوی خرههههه با توعم یهو بیدار شد
دیانا: سلام صبح بخیر به کی میگفتی خر؟!
ارسلان: به تو 😁
دیانا: مرض بیشعور حالا چیه کله صبح بیدارم کردی؟
ارسلان: بیا پایین صبحونه اییی دلم
دیانا: باش. چیشده خوبی؟
ارسلان: بد نیستم امیر خان پرید رو شکمم
دیانا: حقته😀😀😀
ارسلان: دیانا مگه گیرت نیارمممم
دیانا: یا سید دوییدم سمت دستشویی ارسلانم پشت سرم میومد بچه ها فقط نگامون میکردنو میخندیدن منم گفتم: زهر مار یکی اینو بگیره بلاخره رسیدم به دستشویی رو درو قفل کردم
ارسلان: اه دیانا بزار بیای بیرون رفتم پیش بچه ها داشتم صبحونه میخوردم که دیانا اومد.
دیانا: رفتم صبحونه بخورم
خوردیم و داشتیم ضرفا رو جم میکردیم که یکی زنگ آیفونو زد ارسلان رفت در باز کرد که..........
#اردیا
#اکیپ_سلاطین
#رمان
۶.۰k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.