𝘱𝘢𝘳𝘵𝟔
𝘱𝘢𝘳𝘵𝟔
بذووور از جلوش رد شدم و دیدم هنوز گرفته خوابیده. روبه آنا شدم
من:آنا برو به مدیر بگو بیاد
فاطی:باشه بلند شدم بلند شدم بیا خوشت اومد؟ بلند شدم
تو خواب نانازی هم بوده انگاری
من:کولت رو بردار
برش داشت و راه افتادیم پایین که دیگه تقریبا غروب بود
سمت خوابگاه شدم و با ساختمون سفید رنگ مواجه شدم
مدیر:همتون پیاده شدین؟ بذارین بشمارمتون.. یک دو سه
روبه معلممون شدم و گفتم:خانم اینجا خوابگاهس؟
معلم:آره همین جاست. مدیر یکی از خوابگاه های مدرسه دولتی که تعداد کمی داخلش بودن رو درخواست داد چون مسافر خونه یکم قیمتش زیاد بود
من:آهاااا همینم خوبه
معلم:خب از این ور
من:خانم نگین که شما با مایین؟؟
خندید. معلم:نه وقتی میریم گردش مشخص میشه با کی باید باشین
من:آهااا که اینطور
معلم:خب بیاین
وارد خوابگاه شدیم. دو طبقس انگاری ولی سقفش بلنده خدایی
از پله ها رفتیم بالا خیر سرم آسانسور هم خرابه.. برای ساناز و انا فکر کنم سخت شد چون چمدونشون خیییلی سنگین بود!
معلم:خب اتاق شما اینجاس.
در اتاق رو باز کردم و با هشت تا تخت روبرو شدم. آوا خودش رو از کنارم رد کرد و خودش رو انداخت روی تخت
روبه معلم شدم. من:اما خانم ما ده نفریم
معلم:اون یکی اتاق هم بچههاشون یازده نفرن
من:پس بقیه کجا بخوابن؟
معلم:نمیدونم گلم.. رو زمین پتو بندازین یا توی تخت دو نفره بخوابین
رفت پی کارش.. سمت ساناز شدم
ساناز:از الان گفته باشم روی زمین نمیخوابم
من:منم همینطور
رفتم سمت پنجره که تخت کنارش بود و خودمم رو انداختم رو تخت. فاطی:من کجا بخوابمممممم پسسسس
بلند شدم و نشستم و دیدم بچها همه تخت رو برداشتن
من:باید رو زمین بخوابی
فاطی:فکرشم نکن! میگم میشه از یه تخت استفاده کنیم؟ بقیه بچها قبول نمیکنن
من:فکرشم نکن
و خندیدم.
به ساعت نگاه کردم دیدم تقریبا هفته.. آخه ساعت دو حرکت کردیم. یهو دسشوییم گرفت.. رفتم سمت دسشویی به امید اینکه تمیز باشه اما تا درش رو باز کردم با تیرگی کامل دسشویی مواجه شدم!
من:ایشششششش
اگرچه دیوار های اتاق هم یخوده چرکیه..
-واسه همین خیلی وقتا بچها این خوابگاه نمیان.. خوابگاه مدرسه بغلیمون میان
برگشتم عقب و یه بچه دبیرستانی دیدم
من:چجوری تحمل میکنین
-خب ما دسشوییمون رو به هزار بدبختی تمیز کردیم
من:فکر نکنم کسی بخواد اینجارو تمیز کنه
-نمیدونم دیگه.. بهرحال خوش اومدین.. من و بچها طبقه بالاییم یکی به آخری مونده در.. راهنمایی خواستی ما هستیم
من:تنکس
-بریم بچها
آنا:اونا کی بودن؟
من:بچهای این خوابگاه
آنا:چرا احساس میکنم بچهای لاتین
من:فکر نکنم اینطوری باشن
بهش نگا کردم.. من:بگذریم کی غذا میخوریمممم
بذووور از جلوش رد شدم و دیدم هنوز گرفته خوابیده. روبه آنا شدم
من:آنا برو به مدیر بگو بیاد
فاطی:باشه بلند شدم بلند شدم بیا خوشت اومد؟ بلند شدم
تو خواب نانازی هم بوده انگاری
من:کولت رو بردار
برش داشت و راه افتادیم پایین که دیگه تقریبا غروب بود
سمت خوابگاه شدم و با ساختمون سفید رنگ مواجه شدم
مدیر:همتون پیاده شدین؟ بذارین بشمارمتون.. یک دو سه
روبه معلممون شدم و گفتم:خانم اینجا خوابگاهس؟
معلم:آره همین جاست. مدیر یکی از خوابگاه های مدرسه دولتی که تعداد کمی داخلش بودن رو درخواست داد چون مسافر خونه یکم قیمتش زیاد بود
من:آهاااا همینم خوبه
معلم:خب از این ور
من:خانم نگین که شما با مایین؟؟
خندید. معلم:نه وقتی میریم گردش مشخص میشه با کی باید باشین
من:آهااا که اینطور
معلم:خب بیاین
وارد خوابگاه شدیم. دو طبقس انگاری ولی سقفش بلنده خدایی
از پله ها رفتیم بالا خیر سرم آسانسور هم خرابه.. برای ساناز و انا فکر کنم سخت شد چون چمدونشون خیییلی سنگین بود!
معلم:خب اتاق شما اینجاس.
در اتاق رو باز کردم و با هشت تا تخت روبرو شدم. آوا خودش رو از کنارم رد کرد و خودش رو انداخت روی تخت
روبه معلم شدم. من:اما خانم ما ده نفریم
معلم:اون یکی اتاق هم بچههاشون یازده نفرن
من:پس بقیه کجا بخوابن؟
معلم:نمیدونم گلم.. رو زمین پتو بندازین یا توی تخت دو نفره بخوابین
رفت پی کارش.. سمت ساناز شدم
ساناز:از الان گفته باشم روی زمین نمیخوابم
من:منم همینطور
رفتم سمت پنجره که تخت کنارش بود و خودمم رو انداختم رو تخت. فاطی:من کجا بخوابمممممم پسسسس
بلند شدم و نشستم و دیدم بچها همه تخت رو برداشتن
من:باید رو زمین بخوابی
فاطی:فکرشم نکن! میگم میشه از یه تخت استفاده کنیم؟ بقیه بچها قبول نمیکنن
من:فکرشم نکن
و خندیدم.
به ساعت نگاه کردم دیدم تقریبا هفته.. آخه ساعت دو حرکت کردیم. یهو دسشوییم گرفت.. رفتم سمت دسشویی به امید اینکه تمیز باشه اما تا درش رو باز کردم با تیرگی کامل دسشویی مواجه شدم!
من:ایشششششش
اگرچه دیوار های اتاق هم یخوده چرکیه..
-واسه همین خیلی وقتا بچها این خوابگاه نمیان.. خوابگاه مدرسه بغلیمون میان
برگشتم عقب و یه بچه دبیرستانی دیدم
من:چجوری تحمل میکنین
-خب ما دسشوییمون رو به هزار بدبختی تمیز کردیم
من:فکر نکنم کسی بخواد اینجارو تمیز کنه
-نمیدونم دیگه.. بهرحال خوش اومدین.. من و بچها طبقه بالاییم یکی به آخری مونده در.. راهنمایی خواستی ما هستیم
من:تنکس
-بریم بچها
آنا:اونا کی بودن؟
من:بچهای این خوابگاه
آنا:چرا احساس میکنم بچهای لاتین
من:فکر نکنم اینطوری باشن
بهش نگا کردم.. من:بگذریم کی غذا میخوریمممم
۱.۳k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.