𝘱𝘢𝘳𝘵𝟓
𝘱𝘢𝘳𝘵𝟓
رومیسا:عقب بشینیم یا جلو
من:عقب که فقط تکون میخوری
فاطی:جلو هم که معاون مارو با چشماش میخوره
ساناز:وسط بشینیم؟
من:پایه ام!
بچها داشتن سوار میشدن که یکی بدو بدو داشت از اونور میومد
من:بچها، احیانا اون آنا نیست؟
ساناز:چرا خودشه
انا:صبر کنییییددددد من جاموندممممم
با دو رفت سمت مدیر و گفت چرا دیر کرده. سمت ما اومد
ساناز:چطوری تونستی بیا ی؟
یکی زدم پس کله ساناز
من:اینش مهم نی، مهم اینه که اومدهههههععع
چهار تایی پریدیم بغل آنا و بعدش سوار مینی بوس شدیم. وقتی داشتیم سوار میشدیم بچهای پایه های پایین تر با چش غره و حسرت نگامون میکردن. من و فاطی کنار هم نشستیم و رومیسا و ساناز جلومون و انا هم دقیقا وسط ما و ساناز اینا توی صندلی کناری که تکیه نشست
سرم رو تکیه دادم به صندلی و خواستم هدفون بزنم که فاطی گفت:گرسنمه
به چشم غره بهش نگاه کردم. من:خب یچی بخور
فاطی:چیزی همراهم نیست
من:رسما ازم غذا میخوای؟
سرش رو تکون داد. سمت کوله پشتیش که زیر پاش بود رفتم اما نمیذاشت برش دارم گفتم:میدونم که داخل کولت ی عالمه غذا مذا داری، پَ انقد زر نزن که اون سمبوسه هایی که مامانم برای من پخته رو بهت نمیدم
هدفونم رو گذاشتم رو گوشم و چشمام رو بستم و فهمیدم داره مینی بوس حرکت میکنه. یه نفس عمیق کشیدم و به پنجره نگاه کردم و آروم آروم داشتیم شهر و ترک میکردیم..
یهو صدای آهنگ بلند شد. هدفونم رو برداشتم و دیدم آهنگ جونی جونم یار جونمه! خوشم اومد.. و البته پشمام ریخت. دیدم آنا با آهنگ مسخره بازی درمیاره و بچه ها شروع کردن همراهش خوندن که یکی از بچها بلند شد رقصید و منم دست زدم. اول دست و پاش رو تکون داد و بعدم گردن چند تا حرکت شافل که ساناز داشت فیلم میگرفت. یهو کمکم میخواست شیک بره که معاون بلند شد:عه عه بچها؟ بشین ببینم این حرکتها چیه آخه.. آقای راننده صداش رو بیارین پایین این بچها جنبه آهنگ هم نداریم
بچها:عهه خانوم اینطوری نکنین دیگه..
راننده:خانوم میدونُم بچها ایطورین.. ولی بذارین اوقات خوبی رو داشته باشن ناسِلامتی دارن از راهنِمایی فارغ و تحصیل میشُن
معاون:نمیشه که..
یکی پرید وسط حرفش و گفت:به افتخار اقای راننده!
اول از همه من دست زدم و هورا کشیدم و بقیه بچها هم همینطور. راننده صدای آهنگ رو بالا برد و همه شروع به خوندن کردن.. معاون با یه نگاه میکشمتون نگاهمون میکرد ولی فقط ما میخندیدیم! انقد توی راه خل بازی در اوردیم و تنقلات خوردیم که از خستگی بیهوش شدیم.. ولی من زیاد خوابم نگرفت..
من:فاطی بلند شو فاطی، فااااطی، فااطیییی بلند شو
هم زمان تکونش میدادم که یهو دستم رو محکم پس زد و یه کش و قوصی به خودش داد. کیثافت
من:بلند شو فاطی رسیدیم
بذووور از جلوش رد شدم و دیدم هنوز گرفته خوابیده
رومیسا:عقب بشینیم یا جلو
من:عقب که فقط تکون میخوری
فاطی:جلو هم که معاون مارو با چشماش میخوره
ساناز:وسط بشینیم؟
من:پایه ام!
بچها داشتن سوار میشدن که یکی بدو بدو داشت از اونور میومد
من:بچها، احیانا اون آنا نیست؟
ساناز:چرا خودشه
انا:صبر کنییییددددد من جاموندممممم
با دو رفت سمت مدیر و گفت چرا دیر کرده. سمت ما اومد
ساناز:چطوری تونستی بیا ی؟
یکی زدم پس کله ساناز
من:اینش مهم نی، مهم اینه که اومدهههههععع
چهار تایی پریدیم بغل آنا و بعدش سوار مینی بوس شدیم. وقتی داشتیم سوار میشدیم بچهای پایه های پایین تر با چش غره و حسرت نگامون میکردن. من و فاطی کنار هم نشستیم و رومیسا و ساناز جلومون و انا هم دقیقا وسط ما و ساناز اینا توی صندلی کناری که تکیه نشست
سرم رو تکیه دادم به صندلی و خواستم هدفون بزنم که فاطی گفت:گرسنمه
به چشم غره بهش نگاه کردم. من:خب یچی بخور
فاطی:چیزی همراهم نیست
من:رسما ازم غذا میخوای؟
سرش رو تکون داد. سمت کوله پشتیش که زیر پاش بود رفتم اما نمیذاشت برش دارم گفتم:میدونم که داخل کولت ی عالمه غذا مذا داری، پَ انقد زر نزن که اون سمبوسه هایی که مامانم برای من پخته رو بهت نمیدم
هدفونم رو گذاشتم رو گوشم و چشمام رو بستم و فهمیدم داره مینی بوس حرکت میکنه. یه نفس عمیق کشیدم و به پنجره نگاه کردم و آروم آروم داشتیم شهر و ترک میکردیم..
یهو صدای آهنگ بلند شد. هدفونم رو برداشتم و دیدم آهنگ جونی جونم یار جونمه! خوشم اومد.. و البته پشمام ریخت. دیدم آنا با آهنگ مسخره بازی درمیاره و بچه ها شروع کردن همراهش خوندن که یکی از بچها بلند شد رقصید و منم دست زدم. اول دست و پاش رو تکون داد و بعدم گردن چند تا حرکت شافل که ساناز داشت فیلم میگرفت. یهو کمکم میخواست شیک بره که معاون بلند شد:عه عه بچها؟ بشین ببینم این حرکتها چیه آخه.. آقای راننده صداش رو بیارین پایین این بچها جنبه آهنگ هم نداریم
بچها:عهه خانوم اینطوری نکنین دیگه..
راننده:خانوم میدونُم بچها ایطورین.. ولی بذارین اوقات خوبی رو داشته باشن ناسِلامتی دارن از راهنِمایی فارغ و تحصیل میشُن
معاون:نمیشه که..
یکی پرید وسط حرفش و گفت:به افتخار اقای راننده!
اول از همه من دست زدم و هورا کشیدم و بقیه بچها هم همینطور. راننده صدای آهنگ رو بالا برد و همه شروع به خوندن کردن.. معاون با یه نگاه میکشمتون نگاهمون میکرد ولی فقط ما میخندیدیم! انقد توی راه خل بازی در اوردیم و تنقلات خوردیم که از خستگی بیهوش شدیم.. ولی من زیاد خوابم نگرفت..
من:فاطی بلند شو فاطی، فااااطی، فااطیییی بلند شو
هم زمان تکونش میدادم که یهو دستم رو محکم پس زد و یه کش و قوصی به خودش داد. کیثافت
من:بلند شو فاطی رسیدیم
بذووور از جلوش رد شدم و دیدم هنوز گرفته خوابیده
۱.۳k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.